نگاه

مثل یک بدهکار

جلوی کلاس که رسید، لحظاتی قبل از شروع بحث، متوجه یک اشتباه در هماهنگی‌ها شد؛ اشتباهی که باید سفر ما را لغو می‌کرد! متواضعانه از ما عذرخواهی کرد، از ته دل ناراحت بود. مثل یک بدهکار عذرخواست، از خاطرات جنگ گفت و دعا کرد که بتوانیم به محل عروج شهیدان برویم...
به یاد سپهبد صیاد شیرازی- هنوز تشکیلات راهیان نور راه نیفتاده بود، خودش مدارس انقلابیای را که میشناخت هماهنگ میکرد. آمده بود مثل سال قبل برایمان خاطره بگوید، مثل یک راهنما نقشه نشان دهد و کاری کند که رفتنمان فایده داشته باشد. خاطره پارسال برای همه شیرین بود، هر جا میرفتیم به عنوان مهمانهای تیمسار با روی خوش استقبال میکردند و...

جلوی کلاس که رسید، لحظاتی قبل از شروع بحث، متوجه یک اشتباه در هماهنگیها شد؛ اشتباهی که باید سفر ما را لغو میکرد! متواضعانه از ما عذرخواهی کرد، از ته دل ناراحت بود. مثل یک بدهکار عذرخواست، از خاطرات جنگ گفت و دعا کرد که بتوانیم به محل عروج شهیدان برویم...

کسی باورش نمیشد، اما سفرمان به دعای او لغو نشد، اگرچه این بار مهمان ارتش نبودیم، اما بیشتر از همیشه بوی دانش آموزان بسیجیای را میداد که با دور زدن همه، خود را به خط اول رسانده بودند.


https://shoma-weekly.ir/0XSwbN