اندیشه

فلسفه و راه زندگی

توصیه فلسفه درباره زندگی این است که راه دین را که همان راه فطرت است تبعیت کنید. فلسفه در هر جامعه ای که دینی در آن وجود داشته که معمولاً در همه جوامع وجود داشته است، توصیه فلسفه این است که آن دین را اگر آسمانی است تبعیت کنید و خود فلسفه هم از راه حکمت عملی هم اخلاق را می آموزد و هم به خانواده و هم به سیاست می پردازد و روش زندگی اجتماعی و سیاسی را می آموزد.
آیت‌الله سیدمحمد خامنه‌ای - مفهوم زندگی به دو معنای زنده بودن و زندگی کردن به کار میرود. زندگی کردن اساساً مسئله اصلی بشریت است. زندگی کردن یعنی حیات را بهسامان به سر بردن و راهی را که طبیعت پیش روی ما گذاشته که در تعبیری آن را تاریخ میگویند و به عبارتی آن را عمر میدانند، پیمودن؛ زندگی مسیری است که انسان آن را طی میکند و بستر آن زمان و محرک آن حرکت طبیعی جوهری عالم است.

در تعبیرات و خطابهای قرآنی میبینیم که خداوند میفرماید «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَجِیبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُم لِمَا یُحْیِیکُمْ...؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید چون خدا و پیامبر شما را به چیزى فرا خواندند که به شما حیات میبخشد، آنان را اجابت کنید»(انفال/۲۴)، این ندای آسمانی به کسانی که ایمان آوردهاند، میگوید که وقتی پیغمبر(ص) شما را به آن چیزی که شما را زندگی میدهد دعوت میکند دعوت او را بپذیرید.

این خطاب به افرادی است که حیات دارند و زنده هستند، بنابراین این خطاب آشکارکننده و نشان دهنده معنای دیگری از حیات است. در اینجاست که ما میفهمیم که این حیات همان حیات مشترک با حیوانات است که بستر اصلی حیات انسانی است و در سایر موجودات غریزی است، اما این حیات به سطح دیگری هم میرسد که ما آن را حیات انسانی مینامیم و در فلسفه وقتی که از زندگی صحبت میکنیم مقصود ما این حیات انسانی است و راجع به این بررسی میشود که چه راهی پیشروی بشر برای زندگی قرار گرفته است. امتیاز انسان به تفکر و تعقل و راهاندیشی و بینش درست حقایق اطراف خود و قدرت تحلیل و بازیابی حق و فرار از باطل است و احیاناً فریب خوردن و گمراه شدن در صورت عدم توجه به این نحوه ادراک است.

همین ویژگی انسان یعنی ادراک عیناً موضوع فلسفه است، فلسفه عبارت است از علم پیدا کردن، به نحوی عقلانی و جامع به جهان واقعی که در آن زندگی میکنیم. فلسفه کاری میکند که انسان به تدریج با منطق و حکمت متعالی، با هر علمی بر حجم وجود خود نیز بیفزاید. این کاری است که تنها از عهده انسان برمیآید و با شناخت خود به یک تولد دوباره میرسد.

گام دوم انسان بودن بعد از دانایی، مسئول بودن است، مسئولیت عملزاست  بنابراین نتیجه سوم تعریف حیات انسانی این است که ما به عمل بپردازیم و این همان عملی است که در مرحله امکان و به صورت قضایای ممکنه مختلف و با امکانات مختلف، در طول حیات پیش روی انسانهای مختلف قرار دارد و اگر این امکان با آنچه از ادراک و احساس مسئولیت همراه و هماهنگ شود، عملی خواهد بود متناسب با آنچه که در این دنیا باید با آن طی طریق کرد.

در زبان قرآن از ادراک همراه با احساس مسئولیت به ایمان تعبیر میشود و عمل صالح همان چیزی است که بیان شد.

منظور ما از این مباحث این نیست که در کنار دین چیزی به نام فلسفه داریم که راه زندگی را به ما نشان میدهد، بلکه اساساً تحقیق ما را به اینجا میرساند که فلسفه یک شاخه و مرحله از دین است برای افرادی که تا حدی از حالت ابتدایی بشری فاصله گرفته باشند. دین برای همه است اما تعابیری که ما در بیانی فلسفی به کار میبریم عیناً مترادف و مشابه آنها در دین به کار رفته است و این دو عیناً با هم یک کار را انجام میدهند و به همین دلیل است که حکمت متعالیه نهایتاً دین و حکمت را با هم همراه میداند.

انسان موجودی است که بعد از شناسائی به دنبال تسلط بر عالم خواهد رفت، نوع تسلط غلط انسان بر عالم این است که در جهان فعلی معمول است که برای برخی سودها طبیعت را آسیب میرسانند، اما نوع دیگر همان چیزی است که قرآن از آن به عنوان «استعمار فی الارض» یاد میکند و مقصود و مراد از آن این است که کمک کنیم همین طبیعت و زندگی ظاهری آباد شود.

این مسلم است که عالم مجموعه ای متحد و هماهنگ است که مُبدئی داشته و منتهایی هم خواهد داشت و اجزایی دارد و با این اجزا در حال کار کردن است و یکی از این اجزا انسان است. در این جا انسان یا با عالم هماهنگ است و یا هماهنگ نیست. دین، فلسفه و اخلاق به ما همگامی و هماهنگی و همراهی با این عالم را یاد میدهند و حکم میکنند که برخلاف جریان طبیعت حرکت نکنیم.

طبیعت با فطرت همسو است و برای این که فلسفه بتواند راه زندگی را به انسان نشان دهد اصل تبیعت جزء از کل را به او ارائه میکند. در واقع نظامات عالم با انسان مربوطند و کارهای انسان هم در عالم مؤثر است و برای مثال اخلاق همان قوانین نانوشته عالم است. در مجموعه عالم جریانهایی وجود دارد که ما هم از آنها تأثیرپذیریم و هم بر آنها تأثیرگذار. بنابراین اصل تبعیت جزء از کل یا تبعیت انسان از مجموعه مقرراتی که خداوند در اشکال طبیعی آن پیش ما گذاشته است، بهترین زندگی است.

یکی از مشکلات زمان ما نهضت به ظاهر خوب و در باطن گمراهکننده رنسانس بوده است که باعث شد اصول بزرگان و حکمای گذشته کنار گذاشته شود و نتیجه آن این شد که نظراتی از قبیل نیهیلیسم، لذتگرائی و ... را برای معنای زندگی مطرح کردند و از روح زندگی غفلت شد و با این غفلت غرب دچار سرگردانی شد؛ در حالی که معنای زندگی باید روحانی و در درون زندگی باشد تا به احساس پوچی منجر نشود و این معنا همان شناخت صحیح و احساس مسئولیت یافتن است.

اگر از قاعده تبعیت جزء از کل یا همان تبعیت انسان صغیر از انسان کبیر پیروی کنیم، میتوانیم به جایی که شایسته انسان است، برسیم همچنان که بزرگان ما و اولیا و ائمه(ع) ما به این عالم امر و اجزای این عالم هم اطاعت می کردهاند.

بنابراین توصیه فلسفه درباره زندگی این است که راه دین را که همان راه فطرت است تبعیت کنید. فلسفه در هر جامعه ای که دینی در آن وجود داشته که معمولاً در همه جوامع وجود داشته است، توصیه فلسفه این است که آن دین را اگر آسمانی است تبعیت کنید و خود فلسفه هم از راه حکمت عملی هم اخلاق را می آموزد و هم به خانواده و هم به سیاست می پردازد و روش زندگی اجتماعی و سیاسی را می آموزد.

* متن برگرفته از سخنرانی رئیس بنیاد حکمت اسلامی صدرا در هفدهمین همایش بزرگداشت ملاصدرا

https://shoma-weekly.ir/cxeVkz