حال سوال اینجاست که دین منهای شئون اجتماعی چگونه دینی است؟ آیا اخلاق از اجتماع جداست؟ اگر اعتقاد داریم (که هر عقل سلیمی به این امر اذعان دارد) اخلاق بر سیاست، در اقتصاد، در اجتماع، در فرهنگ و... تاثیرگذار است آنگاه چگونه دینی را تصور کنیم که هم در تمام حوزهها موثر است و هم از همه حوزههای فوق دستش کوتاه!؟ به عبارت دیگر چطور به مردم بگوییم شما در زندگی فردی دیندار باشید؛ ولی در زندگی اجتماعی لائیک؟ این کار محال عقلی است. سکولاریسم در مناظرات بین عقل و جهل حریف دین نمیشود؛ مگر اینکه در فضایی غبارآلود بخواهد بر اذهان بیمار اثر بگذارد. اما غرب و استعمارگران جهانی میدانند تنها راه چاره آنها تمسک به همین جدایی دین از سیاست است. لذا هنوز هم در اقصی نقاط جهان شعار جدایی دین از سیاست شنیده میشود. شعاری که ریشه در تاریخ مبارزه با ادیان دارد. دنیاطلبان بعد از پیامبر اکرم(ص) نیز وقتی دیدند دیگر راهی برای بازگشت به جاهلیت وجود ندارد دست به دامان جاهلیت مدرن شدند. جاهلیت مدرن همان دینداری فردی بدون توجه به وقایع اطراف و مسائل اجتماع است. در حقیقت شعار جدایی دین از سیاست را بهصورت عملی بعد از رحلت رسول مکرم اسلام(ص) به اجرا در آوردند. خلفای سه گانه و معاویه و دیگران مجریان این سیاست بودند.
غدیر، سدی محکم در برابر نیرنگ دشمنان در طول تاریخ
اما با وجود تمام موفقیتهایی که کسب کردند یک سد محکم در برابر آنها نگذاشت به همه اهداف خود برسند. ماجرای غدیرخم سدی محکم در برابر نیرنگها و دشمنیهای مخالفان بود. غدیر یک انتصاب دینی نبود. یک انتصاب الهی و با محتوای معنویت، سیاست و تشکیل حکومت بود.
رهبر انقلاب سال گذشته در دیدار با اقشار مختلف مردم به مناسبت عید غدیر با اشاره به همین موضوع فرمودند:
«آنچه در مورد محتواى این جمله تاریخى و شریف و پر مغز [مَن کُنتُ مَولاه فَهذا عَلىٌّ مَولاه] بایستى بیان بشود [اینکه] غیر از نصب امیرالمؤمنین به خلافت و امامت بعد از نبى اکرم و وصایت پیغمبر یک مضمون مهم دیگرى در این بیان وجود دارد که نباید مورد غفلت قرار بگیرد و آن، پرداختن اسلام به امر حکومت و امر سیاست امت و اهمیت این موضوع از نظر اسلام است.»همان تفکر در طول تاریخ ادامه یافته و دشمنان حربهای بهتر از این پیدا نکردند. اگر دستشان میرسید قطعا دین را از اساس نابود میکردند؛ ولی وقتی دیدند امکان جدایی دین از روح و جان و تفکر پیروان ادیان الهی وجود ندارد تلاش کردند اثرگذاری دین را تنها به حوزه فردی محدود کنند تا در حوزه اجتماعی و حکومت بتوانند اهداف خود را پیاده نمایند. تا حدودی هم موفق بودند. این پروژه خصوصا در پیروان سایر ادیان الهی بهجز اسلام تا حد بسیار زیادی به نتیجه مورد نظر آنها نزدیک شد؛ اما در پیروان اسلام نتوانستند پروژه خود را کامل کنند. تلاشهای زیادی شد تا بر طرفداران اسلام فردی افزوده شود و تفوق خوبی هم کسب کردند. شاید اگر قیام حضرت سیدالشهداء(ع) نبود امروز اثری از تشیعی که مخالف جدی و شماره یک اسلام منهای سیاست است یافت نمیشد.
نظریهپردازی برای سکولاریسم دینی
تلاش امروز دشمنان نیز ایدهپردازی و علمی نشاندادن مسئله سکولاریسم دینی است. در این راه نظریهپردازان وطن فروش و بی دین نیز نقش عمدهای ایفا کرده و از این طریق سعی میکنند با یاوهگویی بر دلهای بیمار اثری -ولو اندک- بگذارند. برای نمونه در مقالهای تفصیلی که سراسر آن پر است از مغالطات فراوان چنین مینویسند: «اسلام به معنای متن (قرآن) و سنت (قول و فعل و تقریر پیامبر و توسعا امام معصوم در سنت شیعی) است. اسلام اگرچه به عدالت و ستمگری و دیگر مسائل حوزه عمومی حساس است و نسبت به آنها نظر دارد؛ اما هیچ طرح و تجویزی برای تشکیل حکومت و دولت اسلامی نداشته و از اساس سکولار است.» (اکبر گنجی، بخشی از مقاله «اسلام سکولار پادزهر تروریسم اسلامگرا»)
جالبتر اینکه این گروه تلاش میکنند با کنار هم قراردادن اسلام ناب با اسلامهای دروغین ظاهر دین را بیبرنامه و طرفدار خشونت جلوه دهند: «حکومت اسلامی ایده قابل قبولی نیست. برای اینکه دین فاقد نیازهای اداره جوامع (مدیریت، برنامهریزی، ارزشها، حقوق) است. از این رو، حکومتهایی چون جمهوری اسلامی، عربستان سعودی، پاکستان، داعش، و... را نمیتوان دولت اسلامی به شمار آورد!» (همان)
نظریات علمی یا عقدهگشایی سیاسی؟
البته اینگونه نظریات بیشتر از آنکه پایه علمی داشته باشد ریشه سیاسی و عقده گشایی دارد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی غرب با پدیدهای کم سابقه به نام حکومت دینی مواجه شد. حکومتی که سعی شده بود با مبانی دقیق اسلامی کارش را به پیش ببرد. این موضوع برای غربی که سالها تلاش کرده بود کشور ایران و حتی منطقه را سکولار کند بسیار خطرناک و گران تمام شد. خطری دوجانبه، هم ازدسترفتن ایران و هم الگوشدن آن برای سایر کشورهای اسلامی. مقابله با این تفکر بهصورت فیزیکی ممکن نبود. لذا تلاشهای فرهنگی گستردهای را آغاز کردند. چندی پیش کتابی تحت عنوان «الاسلام هل یقدم الحکم علی العالم» (آیا اسلام حق حکومت بر دنیا را دارد؟) را که نویسندهاش عرب زبان است در آمریکا و کانادا پخش کردند. تمام تلاش مولف این است که ثابت کند اسلام فاقد یک نظام حکومتی است!
رهبر معظم انقلاب پاسخ چنین افرادی را که مروّج اسلام سکولار هستند واقعه غدیر دانسته و میفرمایند:
«آن کسانی که میخواهند اسلام را به زندگی خصوصی منحصر کنند و نگاه سکولار داشته باشند، جوابشان مسئله غدیر است؛ نصب امیرالمؤمنین فقط جنبه معنوی نداشت؛ بلکه مسئله مدیریت جامعه بود. این نکته بسیار مهمى است در مسئله غدیر که پاسخ دندانشکنى است به همه کسانىکه فکر و تبلیغ مىکنند تا اسلام را از مسائل سیاست و حکومت و مانند اینها برکنار بدارند.» (بیانات در تاریخ 21/7/۱۳۹۳)
پاسخهای دندان شکن امام کاظم(ع) به مخالفان
پرسش باید برای دانستن باشد نه برای امتحان طرف مقابل و لذا شرع مقدس از این کار نهی کرده است. اما با این وجود برخی افراد قصدشان از سوال پرسیدن ریختن آبروی طرف مقابل است. در طول دوران حیات طیبه ائمه علیهم السلام افراد زیادی اقدام به چنین رفتار ناروایی کردند؛ اما تاریخ گواه آن است که همگی با سرشکستگی تمام و پاسخهای کوبنده ائمه مواجه گشتند. امام کاظم(ع) نیز در برابر چنین افرادی پاسخهایی دندان شکن میداد که به دو نمونه شنیدنی اشاره مینماییم.
نماز در مقابل سیل جمعیت
محمد بن مسلم میگوید: روزی ابوحنیفه به محضر امام صادق(ع) وارد شد و گفت: فرزندت موسی را دیدم که نماز میخواند و مردم از مقابل او عبور میکنند؛ ولی او از عبورشان جلوگیری نمیکند و این کار نادرست است. امام فرمود: موسی را صدا بزنید. چون موسی بن جعفر(ع) به حضور پدر رسید، به ایشان فرمود: فرزندم! ابوحنیفه میگوید: تو نماز خواندهای و مردم از برابر تو عبور میکردند و آنها را منع نمیکردی؟
امام کاظم(ع) در پاسخ فرمود: آری، پدرجان! ولی کسی که من برای او نماز میخواندم، به من نزدیکتر از کسانی بود که از برابرم میگذشتند و خداوند میفرماید: «و ما به او از رگ گردنش نزدیکتریم» (ق، 16) محمد بن مسلم میگوید: همین که امام این پاسخ را از فرزندش شنید، او را به آغوش کشید و به سینه چسبانید و فرمود: پدر و مادرم به فدای تو باد، ای گنجینه رازها! (وسائل الشیعه، ج3، ص 436)
پاسخ زیبا به سوال هارون الرشید
شیخ صدوق از امام کاظم(ع) روایت کرده که فرمود: وقتی بر هارون الرشید وارد شدم، به من گفت: برای چه به عامه و خاصه اجازه دادهاید تا شما را به رسول خدا(ص) نسبت دهند؛ حال آنکه شما فرزندان علی(ع) هستید و هرکس به پدرش منسوب میشود و پیامبر جدّ مادری شماست؟ در پاسخ گفتم: اگر پیامبر از قبر بیرون آید و دخترت را خواستگاری کند، تو به او میدهی؟ گفت: پناه بر خدا! چگونه ندهم؟ گفتم: ولی او از دختر من خواستگاری نمیکند و من هم به او زن نمیدهم. گفت: برای چه ای ابوالحسن؟ گفتم: چون او مرا زاده؛ ولی تو را نزاده است. گفت: احسنت، ای موسی!
آنگاه گفت: چگونه میگویید ما خاندان پیامبر هستیم؛ حال آنکه او نسلی نداشت و نسل از فرزند پسر است، نه دختر و شما فرزندان دختر او هستید؟ امام فرمود: مرا از پاسخ این سوال معذور بدار. هارون اصرار کرد و گفت: زمانی تو را رها میکنم که از کتاب خدا دلیل بیاوری.
امام این آیه را تلاوت فرمودند: «و از نسل او داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون است و ما نیکوکاران را این چنین پاداش میدهیم و از نسل آنها زکریا و یحیی و عیسی و الیاس (هستند)...» (انعام، 84) و سپس از هارون پرسید: پدر عیسی(ع) کیست؟ گفت: پدر نداشت. امام فرمود: ولی ما از طریق مادرش مریم او را به نسل پیامبران نسبت میدهیم و ما نیز از طریق مادر خود فاطمه(س) به نسل پیامبر(ص) پیوند خوردهایم. اگر خواسته باشی، باز هم برایت بخوانم! گفت: آری.
امام آیه مباهله را بر او خواند و افزود: هیچکس ادعا نکرده که پیامبر(ص) جز علی و فاطمه و حسن و حسین را زیر کِسای مباهله با نصارا برده باشد و بدین ترتیب تاویل آیه، این چنین است که مراد از «أبنائنا» حسن و حسین است، از «نسائنا» فاطمه و از «أنفسنا» علی بن ابی طالب است. هارون به حضرت گفت: آفرین که درست گفتی ای ابوالحسن! (بحارالانوار، ج48، ص 127)