اندیشه

شیخ المحبوسین انقلاب اسلامی

در تهذیب نفس و دوری از رفتار نادرست و تلاش بی‎وقفه در راه خدا راضی نبود و احساس کاستی می‎کرد. در محاسبه نفس چنان بود که گویی هر لحظه به لحظه‎ قیامت فرا خوانده شده و مورد سؤال قرار گرفته است.
مجتبی سلطانی احمدی- امام صادق(ع) خداپرستان را بنا بر انگیزه آنان در پرستش خداوند به سه دسته تقسیم کرده و دربارهی آنها فرموده است: «بندگان خدا سه دسته هستند: گروهی از ترس و عقاب خدا را پرستش میکنند که عبادت این گروه عبادت بردگان است. گروه دیگری هستند که بخاطر اَجرِ ثواب خدا را میپرستند، عبادت این دسته عبادت نوکران و مزدبگیران است. گروه سوم کسانی هستند که خدا را دوست دارند و از اینرو او را میپرستند که این نوع عبادت، عبادت آزادگان است و این نوع پرستش برترین عبادت است.»

آیتالله انواری با آنکه به مصداق « قَومٌ عَبَدُوا اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ حُبّا لَهُ فَتِلکَ عِبادهُ الاَحرار» عبادتش، عبادت آزادگان بود، همواره میگفت: « راه طولانی و سفر بسیار سخت و دست من تهی و زاد و تو شهام اندک است.

خداوند در اندیشهاش چنان به بزرگی نشسته بود که جا برای غیر خدا باقی نگذاشته بود. نوافل و ادعیه را تا پایان عمر ترک نکرد و به مصداق این بیت از بوستان سعدی:

فرس کشته از بس که شب راندهاند سحرگه خروشان که وا ماندهاند

در تهذیب نفس و دوری از رفتار نادرست و تلاش بیوقفه در راه خدا راضی نبود و احساس کاستی میکرد. در محاسبه نفس چنان بود که گویی هر لحظه به لحظه قیامت فرا خوانده شده و مورد سؤال قرار گرفته است.

با قرآن مانوس بود و خود را مخاطب آیات الهی میدید و شفای دردهایش را از آن طلب میکرد.

سختیها و دشواریهای سنگین زندگی را با کمال گشادهرویی و وقار و شکیبایی استقبال میکرد و ثبات و اعتدالتش همواره محفوظ بود. هیچ کس را با القاب زشت نمیخواند و در مصایب مردم را شماتت نمیکرد. گفتارش نرم و همواره با تواضع و فروتنی و پرهیز از تکبر و سبقت در خیرات بود و از تنگ نظری و بخل برکنار.

در فروردین 1354، که ماموران ساواک 9 نفر از مبارزان زندانی را به این بهانه که میخواستند فرار کنند در تپهای از تپههای اوین تیرباران کردند و خبر آن در زندان پخش شد، در میان سکوت مطلق همبندان که در اعتراض به این اعدام دسته جمعی چند روز را سکوت مطلق کرده بودند، انواری عبا را بر سر و صورت کشید و تمام روز را در گوشه اتاق نشست. کسی صورت او را در این چند روز ندید. معلوم نبود، میخواست اشک خود را پنهان کند که مبادا کسی آن را نشانه ضعف بداند و یا دعایی را که میخواست فقط در خلوت خود بخواند.

وقتی اندوهگین میشد، کنار دیوار سلول مینشست و سرش را بر زانو میگذاشت. از تکان خوردن شانههایش معلوم بود، دارد گریه میکند. شبی که خبر رسید چه گوآرا را اعدام کردند تا صبح عبا بر سَر کنار دیوار سلول نشست و حرکت نکرد. با صدای بلند میخندید. خندهاش موسیقی مسرت بخشی داشت. موجی از شادی را تا شعاع صدایش به هر سو میپراکند. ابوالقاسم سرحدیزاده میگفت: صدای خنده آقای انواری همیشه به من امید و استقامت میداد. شما نمیدانید این خندهها در دوران طولانی زندان چه نعمتی بود.

به خاطر دلتنگی بچهها همواره مجلس گرمکُنِ زندان بود، خوش برخورد و با اخلاق و با روحیهای بالا به خصوص پرتلاش در روحیه بخشیدن به جوانها. شاد بود و پر انرژی. با همه حتی با آنها که از لحاظ اعتقادی یکی نبودند، مهربان بود. تا آنجا وجودش در زندان مؤثر بود که رئیس زندان سرهنگ زمانی-که پس از انقلاب اعدام شد- او را به بند زندانیان مشرور تبعید کرد که سختی بیشتری را تحمل کند، ولی در همانجا نیز با جاذبهای که در اخلاق و رفتار داشت مورد اِکرام و اِحترام همه قرار گرفت.

با همه محرومیتهای زندان در اوج گرمای تابستان ماه رمضان روزه میگرفت و ایامی را که این ماه همراه با فصل گرما توأم میشد، با روزهداری سپری میکرد. بعدها که روحانیون زندانی را یکجا در اوین جمع کردند ایشان با آقایان طالقانی، منتظری و هاشمی رفسنجانی و تعدادی دیگری از بزرگان روحانی در همینجا که امروز 350 نامیده میشود و آن روزها به ساختمان آجر قرمز معروف بود، بازهم محفل گرمکُن بود. با اینکه سالهای طولانی را در زندان گذرانده بود از شادی و شادابیاش هیچ کم نشده بود. لبخند از لبش دور نمیشدو اخلاق جذاب و روحیه صبورش برای همه الگو بود. آیتالله مهدوی کنی نیز در اینباره گفته است: آیتالله انواری«روح نشاط را به همه تزریق میکرد.»

حجت الاسلام جعفر شجونی که دانش آموخته مدرسه مروی بود و از دوران نهضت ملی شدن نفت با آیتالله انواری آشنا شده بود و مانند او به آیت الله کاشانی ارادت داشت، در باره آقای انواری ضمن اینکه گفته است: «وی همیشه شاد و خندان بود»، تاکید کرده «من به شیرینی آقای انواری هیچ روحانی دیگری را ندیده ام» شجونی تصریح کرده است، آقای انواری روحانی وارسته و با ادب بود. در دوره اول مجلس شورای اسلامی، وقتی شنید، یکی از نمایندگان به نماینده دیگری گفت: خفه شو، چنان مُکدر شد که از نمایندگی استعفا داد و گفت: در مجلس اسلامی نباید چنین کلمههایی را به کار برد. انواری خود به کسی توهین نمیکرد و به گفته شجونی هرگاه دوستانش برای دیدن او به زندان میرفتند، فقط این بیت از مولوی را میخواند:

اهل دنیا از کهین و از میهن لعنتالله علیهم اجمعین

حجت الاسلام شیخ جعفر سبحانینیا که همکار آیتالله انواری در مرکز رسیدگی به امور مساجد بود، درباره ویژگیهای ایشان گفته است: آقای انواری شخصیت بستهای نبود و بالطبع به امام و رهبری علاقهی فراوانی داشت.

همواره به عنوان عضوی از اعضای جامعهی روحانیت مبارز، نظرات جامعه روحانیت را در نظر داشت و آنها را ملحوظ میکرد و در موضوعهایی که فضای سیاسی را ملتهب میکرد، از حرکت کلی انقلاب حمایت میکرد و با نگاهی عمیق به مسائل نگاه میکرد.

حمایت ایشان و آیتالله فضلالله محلاتی از ابوالحسن بنی صدر تا هنگامی بود که چهره واقعی او عیان و آشکار نشده بود. در فتنه سال 1388، برخلاف کسانی که سکوت کردند یا موضع نگرفتند،آقای انواری به حمایت از ولایت فقیه برخاست و بر ضد فتنهگران قاطعانه موضع گرفت. خلاصه اینکه آقای انواری هیچگاه از اصول دور نشد و از رهبری و ولایت فاصله نگرفت و اسیر تعلقات سیاسی و دنیوی که موجب نَوسان در مواضع میشود، نشد. با این همه با هرکس که اندیشه و رفتارش را قبول نداشت به انصاف برخورد میکرد و چون مبسوط الید بود به همه کمک میکرد.

سید ابولفضل برقعی (1287-1370) که با انتقاد از اصل تشیع به وهابیت رسید و پس از انقلاب نیز به دلیل سرخوردگی، از انقلاب رویگردان شد. در مهر 1366، به سبب عقاید و رفتارش به زندان ویژه روحانیت افتاد و چهارده ماه را در آنجا سپری کرد. به درخواست خودش، آیت الله انواری به دیدارش رفت و حق دوستی گذشته را فراموش نکرد. نصرتالله تاجیک که در سال 1361، به عنوان نماینده وزارت امور خارجه در سفر حج با آیتالله انواری هم سفر شده بود، اظهار کرده است: « در این سفر به نکات زیبایی از اخلاق و منش و رفتار یک روحانی مبارز که دوازده سال از عمر خود را در زندان سپری کرده بود آشنا شدم. آیت الله انواری با آنکه مسائل را جدی میگرفت، ولی خندهرو بود و اخلاق خوش داشت و زندگی را به خود و دیگران سخت نمیگرفت» آقای حسین انواری درباره پدرش گفته است: «آیتالله انواری شیرین بود و با روش تخریبی موافق نبود و به همین سبب تعدادی از دوستانش مواضع او را قبول نداشتند.»

با اکبر هاشمی رفسنجانی رابطه خوبی داشت و همکاری می کرد. در انتخابات دورهی نهم ریاست جمهوری در سال 1384، مایل بود به آقای هاشمی رأی دهد و به این سبب با اینکه بیمار بود و در بیمارستان به سر میبرد، با ویلچر و کپسول اکسیژن از طبقهی بالا به طبقه همکف رفت و رأی خود را در صندوق سیار انداخت. البته در فتنه سال 1388 شجاعانه منتقد رفتار ایشان و اطرافیانش بود.

به طور کلی رابطه آقای انواری با اشخاص، رابطه نشئت گرفته از موضعگیریهای سیاسی نبود، به همین سبب با اینکه دولت اصلاحات را نقد میکرد و اندیشه حاکم بر جریان اصلاحات را یک سره نمیپذیرفت.

آقای انواری جنبههای مثبت دولت احمدی نژاد را تأیید میکرد و جنبههای منفی آن را نمیپذیرفت و نقد میکرد.

درباره فتنه 1388، بر این باور بود که جریانی از پیش شروع شده بود و در سال 88، فوران کرد. به باورش هدایت این جریان البته با میرحسین موسوی و شیخ مهدی کروبی نبود و مشاوران و اطرافیان آنها سکان هدایت را به دست گرفته بودند.

در اتاق کار آقای انواری در قفسه کتابها هنوز کتاب «نقشه نقش برآب: مروری بر بیانات حضرت آیت الله العظمی خامنه ای پیرامون فتنهی 1388» به چشم میخورد.

آقای انواری به شدت به آیتالله خامنهای علاقه داشت و به فرزندش حسین گفته بود: من هر روز دعا می کنم و از خدا می خواهم ایشان سلامت باشند. در دوران ریاست جمهوری آیت الله خامنه ای، آیت الله انواری با ایشان ارتباط زیادی داشت. در دوران رهبری در تعدادی از جلسههای عمومی شرکت میکرد و دوبار نیز به صورت خصوصی با آیت الله خامنه ای دیدار کرد و در سفرهای ایشان پای ثابت بود. در دوران بیماری این نوع ارتباط قطع شد و آقای انواری دیگر نتوانست به دیدار رهبر انقلاب برود.

حجت الاسلام شیخ، استاندار قم که روزگاری مسئول حفاظت بیت رهبری بود تعریف میکرد: در یکی از سفرها، آقای انواری تقاضا کرد، در جای مناسبی برای تجدید وضو توقف کنند. به این ترتیب جلوی خانهای توقف کردند و در همان جا وضو گرفتند. هنگام حرکت، آیتالله خامنهای خواسته اهل خانه را برآورد و پس از آن آقای انواری گفت: همه ماجرای این تجدید وضو برای این بود که گره این خانواده گشوده شود. آیت الله انواری در سحرگاه 23 مهر 1391/27 ذی القعده 1434، در هوشیاری کامل و هنگام قرائت قرآن دعوت حق را لبیک گفت و به دارالخلود پر گشود. در فرازی از وصیت نامه خویش نوشته است: « به مردم توصیه شود که یاد خدا باشند و نعمت های خدای متعال را در خلاف رضای او مصرف نکنند و در یک کلمه با خدای رحمان و رحیم قهر نکنند و ارتباطشان را با قادر متعال محکم نمایند که خالق و ربِّ ما خدای خوبی است و هرچه هست از ناحیه اوست. همه بدبختی هایی که گریبانگیر اجتماع ما میشود، فراموشی از خدا ی حاضر و ناظر بر اَعمال و غفلت از حساب روز قیامت و جزاست»

آقای حسین انواری درباره درگذشت پدر خود آیتالله انواری اظهار کرده است: وقتی متوجه مرگ مرحوم پدر شدم به آیتالله مهدوی کنی زنگ زدم و حدود ساعت 9 به خانه ایشان رفتم. آیتالله انواری در وصیت نامه خود نوشته بود: در مشهد قبری دارم، اما هرجا که تشخیص دادید همان جا دفن کنید. آقای انواری توضیح داده است که ما مشتاق مشهد نبودیم و از این رو آقای مهدوی کنی، حرم حضرت عبدالعظیم را پیشنهاد کردند و همه افراد خانواده نیز این پیشنهاد را پذیرفتند و به این ترتیب مرحوم انواری در بالاسر دفن شد.

مراسم تشیع پیکر آیتالله انواری در مقابل مسجد دانشگاه امام صادق(ع) برگزار شد. پس از آنکه آیتالله مهدوی کنی نماز میت را خواند، جنازه به شهر ری منتقل شد و در حرم حضرت عبدالعظیم به خاک سپرده شد. آیت الله خامنه ای در 23 مهر 1391، به مناسبت درگذشت آیتالله انواری، پیامی بدین شرح صادر کردند:« درگذشت عالم مجاهد مرحوم آیتالله آقای حاج شیخ محیالدین انواری رحمه الله علیه را به بازماندگان محترم و همه ارادتمندان به ایشان تسلیت عرض میکنم. این عالم بزرگوار در شمار نقشآفرینان روحانیت مبارز در دوران طاغوت بوده و سالهای دراز رنج زندان آن رژیم ستمگر را تحمل کرده بودند. روحیه خیرخواه و خدوم و سرشار از صفا و نجابت، شخصیتی محبوب از این روحانی بزرگوار ساخته بود . رحمه الله علیه، از خداوند متعال مزید رحمت و مغفرتش را برایشان مسئلت مینمایم.» پس از درگذشت آیت الله انواری، مراسم بزرگداشتی در نقاط مختلف برپاشد که یکی از آنها، مجلس گرامیداشتی بود که بعثه آیتالله سیستانی در مکه برگزار نمود. در این مجلس که با شب شهادت حضرت امام جواد (ع) توأم شده بود، حجت الاسلام علی تهرانی سخنرانی کرد و درباره سابقه مبارزاتی آیتالله انواری سخن گفت و به این نکته اشاره کرد که متأسفانه پیشینه مبارزات آیت الله انواری برای بسیاری از مردم شناخته شده نیست.

* ارجاعات در دفتر نشریه موجود

https://shoma-weekly.ir/F5iue9