اندیشه

سرزمین محنت و رنج

ای پسر پیامبر! من چنین می‌بینم که اکنون جنگیدن با این گروه برای ما آسان‌تر از جنگ با کسانی است که پس از اینان می‌آیند و ما توان نبرد با آنان که می‌آیند را نداریم. امام فرمود: من آغازگر جنگ نخواهم شد. سپس فرود آمدند و آن روز، پنجشنبه دوم محرم سال ۶۱ هجری بود.
میثم سیاح- کاروان حضرت سیدالشهداء (ع) پس از حضور بر سر مزار و تجدید بیعت با رسول الله (ص) و حضرت زهرا (س) و امام حسن (ع) بیست و هشتم رجب سال ۶۸ هجری از مدینه به سوی مکه عازم شدند. در روز سوم شعبان سال شصت هجری مصادف با ایام ولادت امام به مکه رسیدند. دهم ماه مبارک رمضان نامههای کوفیان به دست امام رسید. لذا مسلم بن عقیل به نمایندگی از حضرت برای اطلاع از وضعیت کوفیان به آنجا رفت. بعد از دگرگون شدن اوضاع کوفه و شهادت مسلم و همزمان با این واقعه سپاهی به فرماندهی عمر بن سعد جهت دستگیری یا قتل امام به مکه اعزام شد و امام وقتی از ماجرا آگاه شد دیگر نتوانست منتظر رسیدن نامه مسلم شود و ناچاراً در هشتم ذی حجه مکه را به قصد کوفه ترک نمود.

حرکت کاروان از مکه به سوی کوفه هشتم ذی الحجه صورت گرفت و در این فاصله چهار ماهه (سوم شعبان تا هشتم ذی الحجه) مردمی که برای مراسم حج آمده بودند گروه گروه به دیدار حضرت میآمدند و این بهترین فرصت برای دعوت آنها و بیدار نمودن دلهای خفتهشان بود. این سفر که آغازش از مکه در تاریخ هشتم ذی الحجه و پایانش در کربلا در دوم محرم الحرام بود نه سفری معمولی که حرکتی بود برای بیدار نمودن مردم؛ نه تنها مردم آن زمان بلکه جنبشی بود که تا قیام حضرت حجت ابن الحسن (عج) موجب بیداری همه خواهد شد، همه مسلمانان و حتی همه آزادگان تاریخ. این سفر آمیزه ای از عظمت و عزت و مظلومیت را بر صفحات تاریخ نگاشت و سرانجام این کاروان در دهم محرم سال ۶۱ هجری حماسه ای را آفرید، حماسه عشق، حماسه هویت انسانی و حماسه عاشورا.

من آغازگر جنگ نخواهم شد

شیخ مفید در کتاب ارشاد نقل میکند که بعد از کش و قوسهای فراوان بین کاروان امام و سپاه حرّ، وقتی به نینوا رسیدند امام فرود آمد. در این هنگام سواری از سوی کوفه نامهای برای حرّ آورد با این مضمون که چون نامهام به تو رسید بر حسین (ع) تنگ بگیر و جز در سرزمین بیآب و خشک، فرود نیاورد. یزید بن مهاجر، از همراهان امام به فرستاده ابن زیاد نگریست، او را شناخت و گفت: مادرت به عزایت بنشیند! چه فرمانی آوردهای؟ گفت: مطیع پیشوایم بودم و وفادار به بیعتم. گفت: بلکه پروردگارت را نافرمانی کرده و در هلاک ساختن خویش و کسب ننگ و دوزخ از پیشوای خود اطاعت کردهای. چه بد پیشوایی داری! حرّ از آنان خواست در‌‌ همان جای خشک و بیآبادی فرود آیند. امام به او فرمود: وای بر تو! بگذار در این آبادی نینوا و غاضریه یا شفیه فرود آییم. گفت: به خدا نمیتوانم بگذارم. این مرد را بر من جاسوس فرستادهاند. زهیر بن قین گفت:ای پسر پیامبر! من چنین میبینم که اکنون جنگیدن با این گروه برای ما آسانتر از جنگ با کسانی است که پس از اینان میآیند و ما توان نبرد با آنان که میآیند را نداریم. امام فرمود: من آغازگر جنگ نخواهم شد. سپس فرود آمدند و آن روز، پنجشنبه دوم محرم سال ۶۱ هجری بود.

پناه بر به خدا از عقُر

دینوری در کتاب الاخبار الطوال چنین نوشته که زهیر به امام گفت: در این حوالی روستایی است که فرات آن را از سه جهت احاطه کرده است. امام از نامش سوال نمود و زهیر گفت: عقُر. فرمود: پناه میبریم به خدا از عقر (آتش گداخته). بعد حرکت نمودند تا جایی که حرّ گفت همین جا فرود آیید. امام پرسید: نام اینجا چیست؟ گفت: کربلا. فرمود: صاحب رنج و بلا. پدرم هنگام عزیمت به صفین، از اینجا گذشت. من با او بودم. ایستاد و از نامش پرسید نامش را گفتند. فرمود: «اینجا است محل فرود آمدنشان و اینجا است محل ریخته شدن خونهایشان». پرسیدند: چه کسانی؟ فرمود: گروهی بزرگ از خاندان محمد اینجا فرود میآیند.

وعده رسول اکرم (ص) که اجابت شد

بهبهانی در کتاب المعه الساکبه به نقل از ابی مخنف میگوید روز چهارشنبهای بود که کاروان به دشت کربلا رسید. اسب امام از حرکت باز ایستاد. امام اسب دیگری سوار شد و آن هم از جایش تکان نخورد. این کار تا هفت اسب تکرار شد تا سید الشهداء (ع) از نام آن سرزمین سوال نمود. گفتند: غاضریه. حضرت پرسید: نام دیگری دارد؟ گفتند: نینوا. فرمود: نام دیگر چه؟ گفتند: ساحل فرات. اسم دیگر هم دارد؟ گفتند: کربلا. امام در این هنگام نفس عمیقی کشید و فرمود: «سرزمین محنت و رنج! فرمود: بایستید و پیش نروید. به خدا که محل فرود آمدنمان و سرزمین ریخته شدن خونمان همین جا است. اینجا است که حرمت ما را میشکنند، مردان کودکانمان را میکشند. قبور ما در همینجا زیارتگاه خواهد شد. جدم رسول خدا (ص) همین خاک را به من وعده داده و وعده او خلاف نیست.»

یا دَهرُ افًّ لکِ من خلیلٍ

خوارزمی در مقتل الحسین (ع) گوید: امام در‌‌ همان ابتدای توقف در سرزمین کربلا برای یاران خود خطبهای خواند و فرمود: «اما بعد، مردم برده دنیایند، دین بر زبانشان است و در پی آنند تا وقتی زندگیشان بگذرد. هرگاه با بلا آزموده شوند، دینداران اندک میشوند.» همه فرود آمدند، بارها را کنار فرات گشودند، خیمهای برای امام و خانواده و فرزندان او افراشته شد. حضرت در خیمه نشست و ضمن اصلاح شمشیر اشعار «یا دَهرُ افًّ لکِ من خلیلٍ...» را میخواند.

https://shoma-weekly.ir/jfqHxJ