ادب و هنر

حکم پیرمراد

اشک که در چشم می‌نشیند، ریشه‌های خشکیده عطوفت در دلِ آدمی جان می‌گیرند و تازه می‌شوند و تو دلت می‌خواهد برای هر قطره اشک صدبار جان بدهی. دست روی گونه اشک‌آلود می‌کشی و می‌گویی: چیزی نیسّ. مثل اشک‌هایی که بعضی حرف‌ها می‌نشاند توی چشم‌های آدم حرف‌هایی که دوست نداری بشنویشان، که دوست نداری باورشان کنی زخم‌ها این‌جور منتشر می‌شود

شیما احمدی- هنوز گاهی وقتها که دلم یک آرام و قرار خاصی میخواهد

هنوز گاهی وقتها که حرفهایی میشنوم از برخی که نیش درونشان از دشمنی صد تا عراقی هم خصمانهتر است

هنوز گاهی که دلم تنگ روزهای نابی میشود که آدمهایی مثل آوینی را با خودش برد که برد

هنوز گاهی که نمیتوانم خودم را با همه الدورم پولدورمهایم با مردم شهر و دوستانم وفق بدهم

هنوز گاهی که سکوت و خندههای تصنعی به روزگارم رنگ بودن میدهد

هنوز گاهی که ماشین راهی سوار میشوم و بعد مجبور میشوم پیاده شوم و از میانه راه، پیاده گز کنم بقیه مسیرم را

هنوز گاهی که فاصله بین صبر و خمودگی را گم میکنم،

هنوز...

هنوز و همیشه راهی را که انتخاب کردهام دوست دارم!

***

اشک که در چشم مینشیند، ریشههای خشکیده عطوفت در دلِ آدمی جان میگیرند و تازه میشوند و تو دلت میخواهد برای هر قطره اشک صدبار جان بدهی.

دست روی گونه اشکآلود میکشی و میگویی:

چیزی نیسّ. مثل اشکهایی که بعضی حرفها مینشاند توی چشمهای آدم

حرفهایی که دوست نداری بشنویشان، که دوست نداری باورشان کنی

زخمها اینجور منتشر میشود

مثل زخمهایی که در طی این سالها بر پیکر آرمانها و اعتقادات خیلیهایمان خورد!

حالا هر روز هم که ریشه دیگری از این ریشه خشکیده ما آبیاری شود حتی با حرفهای تلخ یک دوست

چیزی تغییر نمیکند که

هنوز کمربندهایمان محکم است، آنهم به حکم پیرمرادی که آوینی هم با رفتنش در ۲۰فروردین ۱۳۷۲  حرف او را اثبات کرد و جاودانه شد!

https://shoma-weekly.ir/8TbACO