شهرستانها

جواد یادت نرود!

می‌بردند و علاقه زیادی به رزمنده‌ها داشتند. یک شب آقا برای سخنرانی به تیپ امام جواد (ع) رفتند. موقع نماز که شد، قبول نکردند جلو بایستند. هرچه اصرار کردیم که دلمان می‌خواهد یک نماز به امامت شما بخوانیم، قبول نکردند. شهید برونسی رفت جلو و گفت: حاج آقا لطفاً بروید جلو بایستید. میرزا جواد آقا گفتند: شما دستور می‌دهید؟ شهید برونسی گفت: من کوچک‌تر از آنم که به شما دستور بدهم فقط خواهش می‌کنم. میرزا جواد آقا گفت، خواهش شما را نمی‌پذیرم! بچه‌ها به آقای برونسی گفتند که بگو دستور می‌دهم آقای برونسی با خنده گفت حاج آقا دستور می‌دهم شما جلو بایستید. حاج میرزا جواد آقا فرمود: چشم فرمانده عزیزم! بعد از نماز ایشان آمدند سراغ شهید برونسی، با حالت محزون و متواضعی که داشتند و اشک از چشمان این پیرمرد زاهد سرازیر بود. به شهید برونسی گفتند: دوست من عبدالحسین! در دعا‌هایت من جواد را فراموش نکنی. شهید برونسی ایشان را در آغوش گرفت و گفت: حاج آقا شما کجا و ما کجا، شما ما را فراموش نکنید! میرزا جوادآقا گفتند: این تعارفات را بگذار کنار، فقط من این خواهش را دارم که جواد از یادت نرود!
عبدالله حاجیان- سخن گفتن درخصوص این عزیزان سخت است. بهخصوص شهید برونسی که مقام معظم رهبری درباره ایشان فرمودند: «به نظر من شهید برونسی و امثال او را باید نماد یک چنین حقیقتی به حساب آورد، حقیقت پرورش انسانهای بزرگ با معیارهای الهی و اسلامی، نه با معیارهای ظاهری و معمولی. به هر حال هرچه از این بزرگوار و از این بزرگوارها تجلیل بکنید زیاد نیست و بجاست».

عبدالحسین برونسی راه خود را بهخوبی شناخت و بعد طی مسیر نمود فعالیت او در مدت کوتاه در عصر ستمشاهی چنان بالا گرفت که ساواک از وجود وی احساس خطر کرد و بارها و بارها خانهاش را مورد هجوم و بازرسی قرار داد و آخرین بار در مراسم چهلم شهدای یزد دستگیر و بهسختی شکنجه شد تا جایی که ساواکیها تمام دندانهایش را شکستند. کمی بعد به قید ضمانت آزاد شد و دوباره به فعالیت پرداخت و در آن زمانی که مقام معظم رهبری به ایرانشهر تبعید شده بودند در نقش رابط با ایشان به ایفای وظیفه پرداخت.

برونسی پس از پیروزی انقلاب بهصورت افتخاری به سپاه پاسداران پیوست. با آغاز درگیریهای کردستان به پاوه رفت. او در جنگ تحمیلی در عملیات فتح المبین عملیات بیتالمقدس، رمضان، مسلم ابن عقیل، والفجر مقدماتی، والفجر یک بهعنوان فرمانده گردان خط شکن عبدالله، رزمید و حماسه آفرید و بارها مجروح شد تا اینکه در ساعت ۱۱ صبح روز ۲۳/۱۲/۶۳ با اصابت ترکش خمپاره به بدن مطهرش، مرثیه سرخ معراج را نجوا کرد و به مقام قرب الهی نائل آمد.

مرحوم آیتالله حاج میرزا جوادآقا تهرانی که از علمای بزرگ مشهد بودند، جبهه زیاد تشریف میبردند و علاقه زیادی به رزمندهها داشتند. یک شب آقا برای سخنرانی به تیپ امام جواد (ع) رفتند. موقع نماز که شد، قبول نکردند جلو بایستند. هرچه اصرار کردیم که دلمان میخواهد یک نماز به امامت شما بخوانیم، قبول نکردند. شهید برونسی رفت جلو و گفت: حاج آقا لطفاً بروید جلو بایستید. میرزا جواد آقا گفتند: شما دستور میدهید؟ شهید برونسی گفت: من کوچکتر از آنم که به شما دستور بدهم فقط خواهش میکنم. میرزا جواد آقا گفت، خواهش شما را نمیپذیرم! بچهها به آقای برونسی گفتند که بگو دستور میدهم آقای برونسی با خنده گفت حاج آقا دستور میدهم شما جلو بایستید. حاج میرزا جواد آقا فرمود: چشم فرمانده عزیزم! بعد از نماز ایشان آمدند سراغ شهید برونسی، با حالت محزون و متواضعی که داشتند و اشک از چشمان این پیرمرد زاهد سرازیر بود. به شهید برونسی گفتند: دوست من عبدالحسین! در دعاهایت من جواد را فراموش نکنی. شهید برونسی ایشان را در آغوش گرفت و گفت: حاج آقا شما کجا و ما کجا، شما ما را فراموش نکنید! میرزا جوادآقا گفتند: این تعارفات را بگذار کنار، فقط من این خواهش را دارم که جواد از یادت نرود!

* معاون سازماندهی حزب مؤتلفه اسلامی استان خراسان رضوی و از رزمندگان تیپ هجدهم جوادالائمه

https://shoma-weekly.ir/QPFBCK