حجتالاسلام دکتر صانعی عضو کارگروه ورزش حزب موتلفه اسلامی
17 دی سالروز درگذشت جهان پهلوان غلامرضا تختی است. خیلی ها به او لقب پوریای ولی زمانه یا رستم دستان شاهنامه را دادند اما شاید بتوان گفت او نه رستم بود و نه پوریای ولی. او غلامرضا تختی بود.
حسین حجار یکی از دوستان قدیمی جهان پهلوان تختی میگوید، تختی وقتی در سومین سال پهلوانی عباس زندی گام در راه مسابقات بیوزن پهلوانی گذاشت. خوشقواره، با انگیزه و خیلی جذّاب بود. کسی جلودار این نو رسیده سیه چرده تهرانی نبود. رقباء یکی یکی مقابلش زانو زدند و تختی خدا خدا میکرد که در دور مقدماتی به تور عباس زندی نخورد. او در مقابل زندی احساس شاگردی میکرد و خیلی از داشتههای خود را مدیون پهلوان زندی میدانست و تهِ دلش راضی نبود که رودرروی عباس زندی قرار گیرد.
اتفاقاً دعا و ثنای تختی کارساز شد و کار این دو نفر در مسابقات تهران به فینال کشیده شد و گویندۀ سالن دارالفنون برای کشتی فینال به تماشاگران مژده دیدار عباس زندی و غلامرضا تختی را داد. هلهله و شادی مردم از این مبارزه بینهایت بود. در همین موقع تختی مرا به نزد خود دعوت کرد و با نشان دادن بند کفش پاره شده خواست او را همراهی کنم تا برای خرید بند کفش به بیرون سالن دارالفنون برویم. هرچه اصرار کردم آقا اجازه دهید، من خیلی سریع بند کفش را تهیه و به شما تحویل دهم و شما ممکن است سرما بخورید و از حال و هوای کشتی خارج شوید، تختی قبول نکرد و... .
اصرار من با انکار تختی مظلوم و دوست داشتنی همراه بود. به اتفاق لباس پوشیده و از دارالفنون بیرون رفتیم. یک دستگاه تاکسی در جلوی درب ورزشگاه ایستاده بود، سوار آن شدیم و فرمان حرکت به راننده دادیم. راننده که از جماعت کشتی دوست بود، سوال نکرد و مقصد ما را نپرسید و من گرم صحبت با تختی بودم، یک مرتبه متوجّه شدم که چهارراه استانبول را هم پشت سر گذاشتهایم. به راننده دستور توقف دادم، اما تختی حرف مرا قطع کرد و گفت: آقا برو طرف شمیران.
حیرت زده گفتم: آقا ساعتی دیگر هنگام مبارزه شما و آقا زندی است، مردم برای این دیدار ثانیهشماری میکنند و... .
تختی به سخن درآمد و گفت: از روی مردم خجلم، اما چه کنم که نمیتوانم رو در روی استاد خود برای کشتی گرفتن قرار گیرم. بند کفش و پاره شدن آن بهانهای برای خروج از دارالفنون بود و من هرگز به خود اجازه نمیدهم که با استاد و مرشد خود مبارزه کنم.