اندیشه

بیا کباب بخور

آقای یکی یدونه- جای شما خالی! مهمان داشتیم. ناهاری دادیم و عصرانه ای! بیش تر مهمان ها قرار بود شب برای شام بروند خدمت یکی دیگر از آشنایان. خیلی هم قرار نبود اتفاق ویژه ای برای شام بیفتد. یعنی یک رسم هرساله بود که با یک غذای نسبتا ثابت انجام می شد. یکی از  مهمان ها که پسری داشت هفت یا هشت ساله، به محض آوردن عصرانه دید که پسرک مشغول خوردن عصرانه محبوبش شد. مادر فکری پیش خود کرد و گفت: این همه نخور...، شام می خوایم بریم خونه فلانی! و پسر بی توجه به صحبت مادر می خورد. ایراد اول این ماجرا این بود که من صاحب خونه حواسم نبود که چقدر از اموالم در حال بلعیده شدن توسط پسر است و با هشدار مادرش فهمیدم که چقدر دارد

می خورد. ایراد دوم هم که مشخص است و انسان را یاد مجالسی می اندازد که سلف سرویس است و با شمارش معکوس حمله به سمت میز شام آغاز می شود. این وسط دیدن چهره بچه هایی که بابایشان دنبال آن ها می دود که بیا کباب بخور، جوجه بخور دیدنی است. البته شما اصلا به خودتان نگیرید!

https://shoma-weekly.ir/JgYxvu