این تنها بخشی از قصه پر غصه علوم انسانی در یکی از مهمترین دانشگاههای کشور بود و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل! حالا میفهمیم که چرا مقام معظم رهبری اینقدر روی اسلامیشدن علوم انسانی تأکید داشته و میفرمایند: «علوم انسانی هوای تنفسی مجموعههای نخبه کشور است که هدایت جامعه را برعهده دارند بنابراین آلوده یا پاکبودن این هوای تنفسی بسیار تعیینکننده است.» (1/12/1391)
معظم له همچنین درباره آثار اسلامینبودن علوم انسانی هشدار میدهند و میفرمایند:«اینکه بنده درباره علوم انسانی در دانشگاهها و خطر این دانشهای ذاتاً مسموم هشدار دادم -هم به دانشگاهها، هم به مسئولان- به خاطر همین است. این علوم انسانی ای که امروز رایج است، محتواهایی دارد که ماهیتاً معارض و مخالف با حرکت اسلامی و نظام اسلامی است؛ متکی بر جهانبینی دیگری است؛ حرف دیگری دارد، هدف دیگری دارد. وقتی اینها رایج شد، مدیران بر اساس آنها تربیت میشوند؛ همین مدیران میآیند در رأس دانشگاه، در رأس اقتصاد کشور، در رأس مسائل سیاسی داخلی، خارجی، امنیت، غیره و غیره قرار میگیرند.» (29/7/1389)
آری وقتی دانشگاه اسلامی نبود و در عوض منابع علوم انسانی ما غربی بود، خروجی چه میشود؟ مدیر، سیاستمدار، اقتصاددان، تحلیلگر و... که همگی رگههایی از غربزدگی در رفتار و تفکر دارند؛ زیرا با مصالح نادرست نمیتوان انتظار نتیجه مطلوب داشت. این شیفتگی به غرب و معیارها و ساختارهای غربی بهتدریج از دانشگاه به همه بخشهای کشور سرایت میکند. آن وقت شما میبینید که حتی دستاندرکاران فرهنگی و اجتماعی نیز از خروجیهای همین تفکرند. بحث انقلاب فرهنگی که در ابتدای انقلاب مطرح شد و حضرت امام(ره) نیز دستور دادند ستاد عالی انقلاب فرهنگی (بعد به شورای عالی انقلاب فرهنگی تبدیل شد) تشکیل شود، ناظر به همین دغدغه بود. امام میدانست که برای پیشبرد اهداف آتی انقلاب نیاز به تربیت نیروهای کارآمد با تفکر مقاوم و رسوخناپذیر اسلامی است. البته شاید عدهای سطحینگر نتوانستند برداشت صحیحی از این موضوع داشته باشند و گمان کردند با ساختن مسجد و برپایی مراسم عزاداری در دانشگاهها میتوان این نهاد را اسلامی کرد؛ اما افرادی که نیازهای جامعه را درک میکردند، میدانستند که مقصود از اسلامیکردن دانشگاهها، این است که آموزهها و تربیت دانشگاهی براساس باورها و ارزشهای اسلامی باشد.
کندی در راه نیز دلایل زیادی داشت که از برخی مانند دوران جنگ تحمیلی ناگزیر بودیم. قطعاً در این دوران روند اسلامیسازی رو به افول گذاشت؛ اما مشکل فقط این نبود وگرنه بعد از جنگ باید بر سرعت حرکت افزوده میشد که آنچنان که باید و شاید نشد. شاید یکی از مهمترین دلایل سیاسیشدن فرهنگ و کارهای فرهنگی بود. عامل دیگر نیز مدیرانی بودند که خود از تربیت و تفکر اسلامی صحیح بهرهمند نبوده و نیستند و قطعاً پیشبردن کار با چنین مدیرانی مشکل بوده و هست و خواهد بود! اما حقیقتاً مقصود از اسلامیکردن و بومیسازی منابع دانشگاهی چیست؟
قطعاً این تفکر غلطی است که گمان کنیم با تعویض و تغییر چند اصطلاح در کتابها این کار انجام شده که سادهلوحی است. باید نگرش و جهانبینی تغییر کند. اغلب کتب دانشگاهی ما یا ترجمه منابع غربی است یا همان موضوع است با عوضکردن چند اصطلاح و مثال!
آیت الله مصباح یزدی در این رابطه میگوید: «مبانی اسلامیسازی علوم انسانی همان اصول جهانبینی اسلامی است که در مواردی با جهانبینی حاکم بر علوم انسانی موجود تعارض دارد. طبیعی است که این مبانی بر اصول ارزشی و هنجاری این علوم هم تأثیر عمیقی میگذارد، همانگونه که در روش شناسی این علوم اثر دارد.»
راه حل چیست؟
در قدم اول باید بدانیم این کار زمانبر است و دفعتاً به نتیجه نخواهد رسید. قدم دوم این است که سراغ سرمنشأ برویم. اینکه منابع و کتب اصلاح شود و تولید علم داشته باشیم بهخودی خود اثربخش نیست. وقتی آن منبع را استادی با تفکر متمایل به اندیشه غرب بیان کند، حاصل کار آن چیزی نمیشود که انتظار میرود. تغییر و اصلاح کتب باید توأمان با تغییر یا اصلاح تفکر برخی اساتید باشد. البته این کار هم نیاز به آموزش، جلسات تربیت نیرو و... دارد و باید با صبر و حوصله آن را پیش برد.
امروز شرایط با سالهای قبل متفاوت شده است. اگر تا دیروز فکر میکردیم نهایت علومی که ما به دانشگاه میتوانیم بیاموزیم، ترجمه مطالبی است که دانشمندان غربی در اختیار ما قرار دادهاند؛ اما امروز روح خودباوری و اعتماد به نفس در جوانان بیدار شده و قدمهای بلندی برداشته شده است. امروز جرات نقد افکار و اندیشههای غرب در جوانان ایجاد شده است. البته باید مراقب باشیم که نقدمان متناسب با شناخت صحیح تفکر طرف مقابل باشد نه از روی احساسات.آیتالله مصباح یزدی در خصوص این ویژگی شهید مطهری به نکته جالبی اشاره میکند: «هنر بزرگ شهید مطهری این بود که وقتی میخواست افکار دیگران را نقد کند، نظریههای آنها را بهتر از خودشان تبیین میکرد. بارها از مارکسیستها شنیده شد که ایشان نظریههای مارکسیستی را از خود ما بهتر تبیین میکند و آن وقت به حق هم نقد میکرد.»