اندیشه

بدبختی بشر امروز در فراموشی مسئله ابدیت است

آن شب تا صبح در مغز حربن ریاحی چه گذشته است؟کاش روانشناسان و روانکاوان دوران ما به این جور جریانات هم سر بزنند و به بشر بگویند: ای بشر چه سرمایه ای داری که حر بعد از هزاران موج روانی می آید و می گوید نه. این جریان جدی بودن ابدیت را برای بشر اثبات می کند
عکسالعملی که از افراد و گروههای انسانی در مقابل حوادث بزرگ بروز میکند بسیار گوناگون و مختلف است. این اختلاف و تنوع به دو رکن اصلی قضیه مربوط است: رکن اول به خود حادثه و رکن دوم به برداشتکننده مربوط است. این دو تا اگر درست تحلیل بشود میتوان به نتیجه نسبتا رضایت بخشی رسید. اگر جریان حوادث و انسانهایی که در ارتباط با آن قرار میگیرند بهطور طبیعی بود و تلقینی در کار نبود، عبرتگیری و تعلیم و تربیت و درسهای زیادی از تاریخ عاید میشد. تلقینها و توجیهات، انسانهای بیطرف را غالبا به شک میاندازد و نمیگذارد حادثه آنگونه که هست روشن شود.

اما در میان صاحبنظران و خواص کسی که حادثه نینوا را طوری تفسیر کند که بگوید خطا بوده وجود ندارد مگر ابن عربی صاحب العواصم. البته باز لابهلای این حادثه از نظر جامعهشناسی و فلسفی و روانی کارهای زیادی میماند که باید بشود. آقایان مستشرقین هم در این رابطه چند کتاب نوشتهاند.

تعبیر یکی از آنها این است، میگوید داستان خونین نینوا به قدری با عظمت است که میتوان گفت تمام تراژدیهای تاریخ در پشت این قیام قرار گرفته و این واقعه مثل سلسله کوهی است که از نظر ارتفاع و طولانیبودن نمیگذارد حوادث دیگر دیده شوند.

حسین بن علی(ع) که حتی نظرش این نبود که در آینده اسمش را ببرند، حتی نامی از او بماند، نخیر این هم در دید حسین(ع) نبود و بعد دو سه حادثه را تحلیل کرده است.

داستان بینظیر رابطه حر و ابدیت در تاریخ

این مستشرق میگوید سه چهار حادثه در تاریخ بینظیر بوده و دیده نشده است: یکی داستان حرّ بن یزید ریاحی است که منقلب شده و به اصطلاح بنده در طی چند ساعت، طوفانی در جمجمهاش به وجود آمد. بعد تمام دنیا و مافیها را کنار گذاشت؛ حتی رودربایستی را کنار گذاشت. رودربایستی شدیدی داشت و نمیتوانست با امام حسین(ع) روبهرو شود؛ چون علی الظاهر او کار را به اینجا رسانده است.من در اینجا نکتهای را عرض میکنم. ببینید مسئله ابدیت چقدر مطرح و چقدر جدی است. امروز بدبختی بشر روی همین فراموشکاری ابدیت است. حر بن یزید ریاحی با آن رودربایستی که داشت گفت مسئله ابدیت شوخیبردار نیست و رفت و توبه کرد. آن شب تا صبح در مغز حر چه گذشته است؟ کاش روانشناسان و روانکاوان دوران ما به این جور جریانات هم سر بزنند و به بشر بگویند: ای بشر چه سرمایهای داری که حر بعد از هزاران موج روانی میآید و میگوید نه. این جریان، جدیبودن ابدیت را برای بشر اثبات میکند.

این مستشرق در همین کتاب میگوید آل بویه برای گسترش اسلام اصلا شمشیر نمیزدند فقط داستان حسین(ع) را به اصطلاح خوب نوشته بودند. آنها را نشان میدادند که میشود مکتبی اینطور طرح ایجاد کند که تمام ناجوانمردیهای ممکن در حق مظلومی به وجود بیاید؛ ولی او با لبان متبسم از دنیا برود.

اگر قبول ندارید، تاریخ را بشویید!

اینها از نظر روانشناسی مطرح است. انسانشناسی که میخواهد اینها را نادیده بگیرد والله سخنی برای گفتن به بشر ندارد. این را چگونه میخواهد نفی کند که در چند روز انقلابی در فکر یک بشر در مقابل محیط به اصطلاح ژنهای ارثی، در مقابل حقوقها و فرهنگها، متبلور شده که به همه اینها بگوید نه؟ اگر بگویید نشده تاریخ را بردارید و بشویید و فکرتان را راحت کنید! واقعا این تحولات سریع و عمیق در انسانها پیدا شده است. خود زهیر با اینکه از نظر مذهب، مذهبش مخالف اهل بیت بود فقط نوشتهاند چند لحظه چشمش به حسین بن علی(ع) افتاده، به کلی دنیا و مافیها را کنار زده است. آن چند روزه از نظر روانی قیافه حسین(ع) در چه حالی بوده است که هرکس میدید در جاذبیتش قرار میگرفت.

«وَ مَکثَ ساعه طَویلَه عَلی الأرض» چند ساعت طولانی، حداقل چهار پنج ساعت بدن روی زمین بود؛ اما از هیچکس بر نمیآمد برود جلو و کار این مرد را تمام کند. این به آن میگفت برو و آن به این میگفت. آیا میتوان این حادثه را با این تحلیلهای دم دستی روشن کرد؟ حتی یکی از خبیثترین افراد آن حادثه به دیگری گفت برو جلو. گفت: مرا به کجا داری تهدید میکنی؟ گفت خودت برو و نرفت و این بدن چهار پنج ساعت همینطوری روی زمین مانده است.

داستانی که مستقیما انسان را به خدا میرساند

مگر ما با حسین(ع) آشنایی داریم!؟ مگر ما حسین(ع) را شناختهایم؟ مگر تاثیر او را در طول تاریخ درست بررسی کردهایم؟ خدا میداند چه انسانهایی که عمری را در فساد و تباهی بودند و با یک انقلاب در جلسات یادبود امام حسین(ع) منقلب شدند و پیوستند به شهیدان تاریخ! به هر حال خدا میداند بعد از این داستان نینوا چه حکومتهای مهمی به وجود آمد به نام حسین(ع)، چه پرچمها بالا رفت به نام طرفداری از حسین(ع) و هرکس که در مقابل این حادثه قرار گیرد، مبهوت میماند و منقلب میشود. جریان بعضی از حوادث پیامبران پیشین را هم ممکن است آدمی مطالعه کند و اندرز و نصیحت بگیرد؛ ولی داستان حسین(ع) مستقیما قضیه را به خدا میکشاند. برای حسین(ع) تا ساعت آخر گریزگاه وجود داشت. اگر میگفت بسیار خب دست نگه دارید قبول کردم میتوانست برخیزد و برود به زندگی طبیعی که او را بوسیده و کنار گذاشته بود، دوباره بگوید آمدم. اما حسین(ع) تا آخر ایستاد.

اوج توجه به حقوق بشر

ای کاش درسها شروع بشود، درسها خوانده بشود. ما باید مدیریت این جریان را در نظر بگیریم. در جوی که همه جا اظطراب و اضطرار است و معلوم نیست لحظه بعد چه میشود، مدیریت طوری اعمال میگردد مثل اینکه تمام دقایق و ریزهکاریهای قضیه روشن است.شما میبینید وقتی حر و لشکرش از راه رسیدند حالا یا خودشان اظهار تشنگی کردند یا حضرت متوجه شدند و فرمودند به اینها آب بدهید و خودشان نشسته بودند و آبخوردن آنهایی که آمده بودند رگهای گردش را ببرند تماشا میکردند! علی بن طحان محاربی میگوید من دیر رسیدم به من آب دادند و بعد یک مقدار اضافی هم را فرمودند به اسبها بپاشید چون خیلی گرمشان است. اوج توجه به حقوق بشر و حقوق حیوانات که در اطلاعیه 1948 حقوق بشر هم یافت نمیشود.مثلا کدام تحلیل تاریخی میخواهد درباره عظمت این ارزشهای جاودانی بشری گفتگو کند؟ البته این در منطق بعضیها قابل هضم نیست. حتی ابن خلدون که کمی در حکومتها و سیاستهای آن موقع وارد بوده بینش و حساسیت اسلامیاش کمرنگ شده و از اصول سیاست معمولی پیروی کرده لذا میگوید امام حسین(ع) خیال میکرد شوکت و قدرت تقابل با یزید را دارد ولی اشتباه کرد! ابن خلدون این را متوجه نبود که حسین بن علی(ع) از اول میگفت میدانم قضیه به خونم تمام خواهد شد؛ ولی من باید بروم و رفت. قضیه برای امام حسین (ع) روشن بود.

در تحلیلها پیش ساخته نداشته باشیم

از خدا بخواهیم و به جدّ هم بخواهیم که وقتی میخواهیم درباره مسائل عالی انسانی صحبت کنیم از ضررها و آسیبهای پیشساخته ما را حفظ نماید. اگر کسی مثل ماکیاولی یا هابز نسبت به طبیعت بدبین باشد اگر تمام تاریخ با تعاون و هماهنگی و عدالت و آزادی حرکت کند همین که دو نفر را ببیند که به هم ظلم کردهاند، میگوید نگفتم طبیعت انسان، طبیعت گرگ است! دو نفر را استشهاد میکند در مقابل میلیاردها انسان؛ چرا؟ چون پیش ساخته دارد. دیوید هیوم اسکاتلندی پیشساختهای در درونش داشت. این بود که شهرت او فراگیر شود و دنیا را بگیرد. در آخر عمرش میگوید با گذشت زمان با گذشت روزگار به گسترش شهرتم ناظرم و هرچه از عمرم میگذرد احساس میکنم شهرتم بیشتر شده؛ ولی درد روده و معده مرا اذیت میکند! احساس میکنم مثلا مدت کمی دارم و این درخشندگی شهرتم را نخواهم دید. این پیش ساختهاش بود. بنابراین میرود و با مسائل اساسی مخالفت میکند؛ زیرا گفتهاند: «خالِف، تُعرَف؛ مخالفت کن تا معروف شوی!» این شخص گفته «استی» غیر از «بایستی» است. عجیب این است که ایشان در کتابش آنطور که مترجمان نقل کردهاند وقتی فلسفهاش را شروع میکند میگوید این راه را که من شروع میکنم باید فلاسفه در نظر بگیرند؛ به تو چه مربوط!؟ از این «است» که تو از جهان میفهمی چرا «باید» را به من تحمیل میکنی!؟ حرفت را بزن و برو. ولی اشخاص ناآگاه از این دو کلمه «استی» و «بایستی» پایشان لغزیده است. (پیاده شده از سخنرانی علامه تحت عنوان قیام عاشورا در نگاه خواص)

https://shoma-weekly.ir/9oqbkh