اصلا همهاش تقصیر این باران بیوقت و یکریز بود که مجبور به نرفتن به سمت ایستگاه اتوبوس کرده بودش و سوار تاکسی پر صدای عاشقانه خوانش. و باز هم تقصیر این باران بیوقت و یکریز بود که بهانه را به دست راننده داده بود که بگویدش: «این برف پاککن هم که کار نمیکنه... اصلا آقا شما به بقیهی دوستان توضیح بدید، این ریش ماشالا بلند شما... این لباس بیرون زده از کاپشن کرمتون... نه آقا شرمنده خاکیتون... ای به قربون دکمهی بسته شدهی یقهتون... راستی آقا خفهتون نمیکنه این دکمهه... ای بابا چی میگفتم... بیخیالش... عمری شماها ملتو خفه کردین و خون بدبخت بیچارهها رو تو شیشه کردین... یه بارم این دکمهی بی صاحب موندهتون باید خفهتون کنه دیگه... اه ه ه ه... این برفپاکن لامصبم که کار نمیکنه... آقا اصلا پیاده شو... خانوم و نمیبینی وایستاده زیر بارون... برو پایین تو رو قرآن حال نداریم...»
اصلا همهاش تقصیر این باران بیوقت و یکریز بود که وقتی آمده بود پول پرتاب شده از ماشین را بردارد، دیده بود که پول هم افتاده در چالهی باران گرفته و گلیاش کرده بود!
اصلا همهاش تقصیر این باران بیوقت و یکریز بود که تا رسیدن به خانه بیوقت و یکریز باریده بود و آنقدر خیسش کرده بود که زیر ماشینها مثل بخار شده بود و باران را یکریزتر و بیوقتتر کرده بود و...
اصلا همهاش تقصیر این باران بیوقت و یکریز بود که آنقدر بر سرش ریخته بود که استتارش کرده بود که اینقدر «بودش» کرده بود... که بارانش کرده بود!
---
باز باران گرفته یا کلمات تو میوزد؟!
ما أشد لزومک للاهواء المبتدعه، و الحیره المبتعه، مع تضییع الحقائق و اطراح الوثائق، التی هیلله، و علی عباده حجه
«چه سخت به هوسهای بدعتزا، و سرگردانی پایدار، وابستهای! حقیقتها را تباه کرده، و پیمانها را شکستهای، پیمانهایی که خواستهی خدا و حجت خدا بر بندگان او بود...» / نهجالبلاغه – نامه به معاویه در سال 36 هجری، پیش از آغاز نبرد صفین – نامهی 37