ادب و هنر

باران کلمات تو

این برف پاکن هم که کار نمی­کنه... اصلا آقا شما به بقیه‌ی دوستان توضیح بدید، این ریش ماشالا بلند شما... این لباس بیرون زده از کاپشن کرم­تون... نه آقا شرمنده خاکی­تون... ای به قربون دکمه­ ی بسته شده­ ی یقه­ تون... راستی آقا خفه­ تون نمی­کنه این دکمه... ای بابا چی می­گفتم... بی­خیالش... عمری شماها ملتو خفه کردین و خون بدبخت بی‌چاره­ها رو تو شیشه کردین... یه بارم این دکمه­ ی بی صاحب مونده­‌تون باید خفه­‌تون کنه دیگه..
شیما احمدی- اصلا همه ­اش تقصیر این باران بی­وقت و یکریز بود که مجبور به دویدنش کرده بود و همین هم باعث فراموش­کاری­اش و جا گذاشتن کاپشنش در کلاس، که یکهو در میان دویدن یادش آمده بود و باز زیر این باران بی­وقت و یکریز به دو برگشته و به در کلاس رسیده و نرسیده که شنیده بود: «وای موهاتو بکن تو نمی­بینی آقا رو... نمی­خوای که از دانش­گاه اخراج بشی... ای بی­دین کافر... اییییییییش...» و بعد صدای خنده که با صدای کشیده شدن صندلی که با برداشتن کاپشن جامانده قاطی شده بود و مثل صدای ضجه، زیر این باران یکریز و بی­وقت در گوشش زنگ زده بود!

 اصلا همه­اش تقصیر این باران بی­وقت و یکریز بود که مجبور به نرفتن به سمت ایست­گاه اتوبوس کرده بودش و سوار تاکسی پر صدای عاشقانه خوانش. و باز هم تقصیر این باران بی­وقت و یکریز بود که بهانه را به دست راننده داده بود که بگویدش: «این برف پاک­کن هم که کار نمی­کنه...  اصلا آقا شما به بقیهی دوستان توضیح بدید، این ریش ماشالا بلند شما... این لباس بیرون زده از کاپشن کرم­تون... نه آقا شرمنده خاکی­تون... ای به قربون دکمه­ی بسته شده­ی یقه­تون... راستی آقا خفه­تون نمی­کنه این دکمهه... ای بابا چی می­گفتم... بی­خیالش... عمری شماها ملتو خفه کردین و خون بدبخت بیچاره­ها رو تو شیشه کردین... یه بارم این دکمه­ی بی صاحب مونده­تون باید خفه­تون کنه دیگه... اه ه ه ه... این برف­پاکن لامصبم که کار نمی­کنه... آقا  اصلا پیاده شو... خانوم و نمی­بینی وایستاده زیر بارون... برو پایین تو رو قرآن حال نداریم...»

  اصلا همه­اش تقصیر این باران بی­وقت و یکریز بود که وقتی آمده بود پول پرتاب شده از ماشین را بردارد، دیده بود که پول هم افتاده در چالهی باران گرفته و گلیاش کرده بود!

 اصلا همهاش تقصیر این باران بی­وقت و یکریز بود که تا رسیدن به خانه بی­وقت و یکریز باریده بود و آن­قدر خیسش کرده بود که زیر ماشین­ها مثل بخار شده بود و باران را یکریزتر و بی­وقتتر کرده بود و...

  اصلا همهاش تقصیر این باران بی­وقت و یکریز بود که آن­قدر بر سرش ریخته بود که استتارش کرده بود که اینقدر «بودش» کرده بود... که بارانش کرده بود!

---

باز باران گرفته یا کلمات تو میوزد؟!

  ما أشد لزومک للاهواء المبتدعه، و الحیره المبتعه، مع تضییع الحقائق و اطراح الوثائق، التی هیلله، و علی عباده حجه

«چه سخت به هوسهای بدعتزا، و سرگردانی پایدار، وابستهای! حقیقتها را تباه کرده، و پیمانها را شکستهای، پیمانهایی که خواستهی خدا و حجت خدا بر بندگان او بود...» / نهجالبلاغه – نامه به معاویه در سال 36 هجری، پیش از آغاز نبرد صفین – نامهی 37

https://shoma-weekly.ir/sVOk0w