اصبغ بن نباته گوید: «خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام آمدم و دیدم آن حضرت متفکر است و زمین را خط می کشد، عرض کردم: ای امیر مؤمنان! چرا شما را متفکر می بینم و به زمین خط می کشی، مگر به آن (خلافت در روی زمین) رغبت کردهای؟ فرمود: نه، به خدا، هرگز روزی نبوده که به خلافت یا به دنیا رغبت کنم، ولی فکر میکردم در باره مولودی که فرزند یازدهم من است، او همان مهدی است که زمین را از عدل و داد پر کند، چنان که از جور و ستم پر شده باشد. برای او غیبت و سرگردانی است (هر زمانی در شهری بسر میبرد) که مردمی در آن زمان گمراه گردند و دیگران هدایت شوند، عرض کردم: یا امیرالمؤمنین، آن سرگردانی و غیبت تا چه اندازه است؟ فرمود: شش روز یا شش ماه یا شش سال، عرض کردم: این امر (غیبت و سرگردانی) شدنی است؟ فرمود: آری چنان که خود او خلق شدنی است (غیبتش هم قطعی و مسلم است) ولی ای اصبغ، تو کجا و این امر؟ آنها (که زمان غیبت را درک می کنند) نیکان این امت با نیکان این عترت (خاندان پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله) اند، عرض کردم: پس از آن چه می شود؟ فرمود:
پس از آن هر چه خدا خواهد میشود، همانا خدا را بداءها و اراده ها و غایات و پایان هاست.» (الکافی، ج1، ص 338)