
در زمان آقای عسگراولادی فرصت خوبی پیش آمد و رابطهای بین قم و هیئت ما ایجاد شد تا مبانیمان را از مکتب فقهی بگیریم. آنها استقبال کردند، منجر به این شد برای اینکه کارمندان وزارت بازرگانی با فقه اسلامی در حوزه تجارت آشنا شوند، یکی از اساتید را از جامعه مدرسین دعوت کردیم. بزرگی از حوزه میآمد و هر هفته پنجشنبهها بعد از ظهر، تمام مدیران وزارتخانه جمع میشدند و ایشان مکاسب و متاجر را به آنها درس میداد تا با مسائل مربوط به فقه در حوزه تجارت و مسئولیت مسئولین دولتی آشنا شوند. این امر خیلی کمک کرد که گفته شود مبانی فقه اسلامی چیست؟ و آبشخور دیدگاههای ما از کجاست و بحث سلیقه شخصی نیست و مبتنی بر نصوص است. کمکم که جلو رفتیم این حرف جا افتاد، ولی در مقابلش معارضین هم بودند، مخصوصاً زمان تدوین قانون بازرگانی خارجی، دولتی کردن بازرگانی خارجی محور قرار گرفت و دیدیم جریانی دارد قانون تجارت خارجی کشور را صد در صد دولتی میکند. احساس خطر کردیم. جلسات متعددی برگزار شد و بالاخره ما شدیم یک کفه ترازو و گفتیم ما در نقطهای هستیم که مملکت درست میشود. جنجال شد و بحثهای متعددی درگرفت. از آن زمان شروع به برخورد با ما کردند که این جریان، جریان مناسبی برای حضور در وزارت بازرگانی نیست. پشتبند این مسائل مربوط به کل دولت بود و جمع مشهور به انجمن اسلامی دولت هم که تشکیل شده بود ( وزرای منتقد مهندس موسوی) و همزمان با این موضوع در سطح کلان کشور این برخورد بود. که در انتهای این مسیر وزرای دو قسمت جدا شدند، وزرایی که معتقد بودند حرکت کلی اقتصادی کشور باید بر مبانی اسلامی باشد. در همین قضایا و درگیریهایی که بین جریانهای مختلف شده بود، معاون خرید وزارت بازرگانی در جریان مقابل بود و با آقای عسگراولادی درگیر شد و رفت و در آن فضا آقای عسگراولادی به من حکم داد و شدم معاون خرید وزیر بازرگانی. یعنی فرصتی هم پیش آمد تا در سمت معاونت وزارت جایگاهمان مستحکمتر شود.
ما در وزارت بازرگانی در این باره درگیر شدیم. با فضای موجود توانستیم یک مقدار ضرورت اسلامی کردن تجارت خارجی را در وزارتخانه جا بیندازیم. برای عملیاتی کردن این کار هر هفته جلساتی را در وزارت بازرگانی با حضور دو نماینده از جامعه مدرسین و مدیران نهادها مثل سازمان قند و شکر، غله و ... تشکیل دادیم و بند بند قانون آنها مثلاً قانون قند و شکر و قانون غله را بررسی میکردیم که کدامیک از اینها با فقه اسلامی مغایرت دارد؛ مجموعا 1000 ساعت معاون وقت گذاشته شد. مثلاً قانون انحصار تجارت خارجی به عنوان مثال انحصار قند و شکر را آوردیم که مبانی قوانین آن به چه صورت است؟ آیا درست است؟ یا در خریدها، فروشها، مقررات و آئیننامهها را یکییکی بررسی کردیم و مقابل آن بند اصلاحیاش را آوردیم. مثلاً اگر بناست ماده 5 قانون قند و شکر عوض شود، بر مبنای فقه اسلامی چگونه باید باشد، آن را درمیآوردیم تا بعد به مجلس بفرستیم که اساسنامه قند و شکر را به این صورت اصلاح کنند؛ البته با حضور نمایندهای که از قم میآمد. زحمت فراوانی کشیده شد. در نظر بگیرید همه قوانین و اساسنامههای سازمانهای تحت پوشش وزارت بازرگانی را یکییکی بررسی کنیم. یک مدت که این کار انجام شد، آنها متوجه شدند داریم کار جدی و ریشهای انجام میدهیم. بالاخره درگیری شد و درصدد بودند مجموعه ما را به نحوی از انحاء از وزارت بازرگانی کنار بگذارند.
بهتدریج دریافتیم کار بزرگتر از این حرفهاست. در همان زمان برنامه اقتصادی کشور با مدیریت آقای محمد تقی بانکی و همکارانش در حال تنظیم بود و دیدیم در لابلای آن برنامه و بند بند آن نگاه دولتی و متمرکز گنجانده شده است. تا آن موقع به فکر وزارت بازرگانی بودیم و حالا میدیدیم همه برنامه کشور دارد به سمت دولتی شدن میرود. دور هم جمع شدیم که الان مسئولیت ما بزرگتر شد و باید روی برنامه فکری بکنیم.
ما دیدیم خطر بسیار بزرگی کل اقتصاد کشور را تهدید میکند، در جایی خارج از وزارتخانه جمع میشدیم و یک کار مطالعاتی روی برنامه را شروع کردیم. کار بسیار عظیمی شد. برنامهای را که تدوین شده بود گرفتیم، آنالیز کردیم، بند بندش را درآوردیم، ریز ریز کردیم و بندها را به هم وصل کردیم و دقیقاً تطبیق دادیم و دیدیم برنامه پنج ساله الجزایر، یوگسلاوی، رومانی و چند کشور بلوک شرقی را جلوی رویشان گذاشته و به بند بند برنامه و همه آن شبکهها را به انواع و اقسام در حوزههای تولید، توزیع، کشاورزی و حوزههای مختلف خوراندهاند. شروع به کار مطالعاتی و تحقیقاتی کردیم و همه اینها را درآوردیم که این مجموعه چنین است و مثلا اینجا را از برنامه یوگسلاوی درآوردید و عیناً همین است و رو کردیم، جمعبندی شد و کاملاً مطالب را تهیه کردیم و دادیم خدمت آقایان و بردند خدمت امام. امام(ره) وقتی اینها را دید به مرحوم آیتالله احمد میانجی و آقای سید منیرالدین حسینی مأموریت دادند که هم برنامه و هم اینها را ببینند که آیا ادعای ما درست است. بررسی کردند و خدمت امام گزارش دادند که این حرفها درست است. مبنا بر این شد که امام فرمودند: «این نه و شما بروید و یک برنامه بنویسید».
نوشتن برنامه یک کشور سازمان مدیریت و برنامه میخواهد. چهار نفر بدون اطلاعات، آمار و کارشناسی دست به چنین کاری بزنند. بهجای نوشتن برنامه، اصول حاکم بر برنامه را در دو صفحه تهیه کردیم که خدمت امام برده بودند و امام فرموده بودند: «با این دو صفحه میخواهید مملکت را اداره کنید؟» فهمیدند دستمان خالی است. فرمودند: «همان برنامه باید اجرا شود».
یک عبرت بزرگ از این ماجرا گرفتیم. این که کشورداری احتیاج به کار عملیاتی دارد. نمیشود با نفی و انتقاد و این خراب است آن خراب است مملکت را اداره کرد. ایجابیاش که اگر این خراب است، با چه چیزی میخواهی آن را اداره کنی؟ باید باشد.
داستانی که امروز داریم همین است که باید پاسخ بگوییم که اگر مشکل هست، تولید، اشتغال، تورم و معیشت مردم را میخواهیم چه کنیم؟ آنچه که بد است، بد است. باید بگوییم که میخواهیم وضعیت داخل را چگونه درست کنیم. پاسخ به این سوال مستلزم اندیشیدن، برنامه و کار است.
اما امروز بحمدالله در خصوص برنامه دست مجموعه ما پر است که در زمان مقتضی به محضر مردم ارائه خواهیم کرد.