ویژه

از نقد اقتصاد دولتی تا برنامه‌ای برای فردا

دیدیم خطر بسیار بزرگی کل اقتصاد کشور را تهدید می‌کند، در جایی خارج از وزارتخانه جمع می‌شدیم و یک کار مطالعاتی روی برنامه را شروع کردیم. کار بسیار عظیمی شد. برنامه‌ای را که تدوین شده بود گرفتیم، آنالیز کردیم، بند بندش را درآوردیم، ریز ریز کردیم و بندها را به هم وصل کردیم و دقیقاً تطبیق دادیم
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی که به لطف الهی تشکیل نظام به نتیجه رسید، مشکلات اولیه ما نیز سر و سامان گرفت و برایم فرصتی پیدا شد که وارد صحنه‌های عملیاتی شوم و بنا به آرزوی دیرینه‌ام فرصت خدمت به انقلاب فراهم شد. در همین مدت شورای انقلاب وزارت بازرگانی جمهوری اسلامی ایران را شکل داده بودند و وزیر مربوطه‌اش انتخاب شده بود. آنها برای اداره امور مراکز تهیه و توزیع را راه انداخته بودند، یکی از این مراکز، مرکز تهیه و توزیع منسوجات بود. به دلیل تجربه علمی که فارغ‌التحصیل رشته بازرگانی بودم و هم به دلیل این‌که در دوره خدمت سربازی به‌جای خدمت، مسئول بازرگانی خارجی شرکت سفیدرود بودم. به مسائل بازرگانی خارجی، بین‌المللی و کارهای بنگاه‌داری آشنا بودم. مدتی در بازار تهران در زمینه نساجی کار می‌کردم و شناخت عملی از تیمچه و بازارچه داشتم و با نحوه سیستم توزیع سنتی کشور از نزدیک آشنا بودم. مجموعه اینها می‌توانست در وزارت بازرگانی منشاء اثر باشد؛ لذا آقای وزیر به آقای موسوی خلیق مأموریت داده بودند، با من صحبت کنند. ایشان با من صحبت کرد و من هم استقبال کردم و بلافاصله حکمم را دادند و شدم رئیس هیئت مدیره  مرکز تهیه و توزیع منسوجات که آن را تأسیس کردم و ادامه دادم. به این ترتیب وارد وزارت بازرگانی شدم. در این وزارتخانه کم‌کم دیدگاه‌های مختلفی شکل گرفت، عده‌ای معتقد به اقتصاد صد در صد دولتی و عده‌ای معتقد به اقتصاد صد در صد بازار آزاد بودند. ما که از نزدیک در کار بودیم، می‌دیدیم که هر دوی اینها مسیر درست را نمی‌روند، چه آنهایی که صد در صد فکر می‌کردند اقتصاد باید دولتی باشد، چه آنهایی که صد در صد فکر می‌کردند اقتصاد باید بازار آزاد باشد؛ لذا ما شدیم جریان سوم. جریان اول با جریان‌های غالب آن موقع کشور همراهی داشت؛ شرایط وقت، شرایط جنگ بود و دیدگاه‌های باقی‌مانده از گذشته‌ها بودند. جریان غالب آن روز جریان چپ کشور بود. آنها با اقتدار تام داشتند کارشان را می‌کردند و می‌خواستند عرصه را در حوزه‌های سیاسی و مدیریتی بر غیر خودشان تنگ کنند. آنهایی که دنبال اقتصاد صد در صد آزاد بودند با اینها درگیر بودند. این وسط فرصتی ایجاد شد تا مبانی فکری این دیدگاه‌ها را موشکافی کنیم، چون احساس می‌کردیم هر دوی این تفکر گیر دارند، از این‌رو به دنبال یافتن مبانی فکری این دو دیدگاه بودیم تا بعد عملاً ببینیم در برنامه‌‌ریزی کشور کجاها دارد به این دیدگاه‌ها می‌رسد. گروهی را تحت عنوان اسلامی کردن بازرگانی تشکیل دادیم. معتقد بودیم بازرگانی انقلاب اسلامی ایران باید بازرگانی مبتنی بر فقه اسلامی، مکاسب و متاجر و اصول فقهی باشد. تحت این عنوان حرکتی را شروع کردیم. خوشبختانه آقای عسگراولادی وزیر بازرگانی شده بود.

در زمان آقای عسگراولادی فرصت خوبی پیش آمد و رابطه‌ای بین قم و هیئت ما ایجاد شد تا مبانی‌مان را از مکتب فقهی بگیریم. آنها استقبال کردند، منجر به این شد برای این‌که کارمندان وزارت بازرگانی با فقه اسلامی در حوزه تجارت آشنا شوند، یکی از اساتید را از جامعه مدرسین دعوت کردیم. بزرگی از حوزه می‌آمد و هر هفته پنج‌شنبه‌ها بعد از ظهر، تمام مدیران وزارتخانه جمع می‌شدند و ایشان مکاسب و متاجر را به آنها درس می‌داد تا با مسائل مربوط به فقه در حوزه تجارت و مسئولیت مسئولین دولتی آشنا شوند. این امر خیلی کمک کرد که گفته شود مبانی فقه اسلامی چیست؟ و آبشخور دیدگاه‌های ما از کجاست و بحث سلیقه شخصی نیست و مبتنی بر نصوص است. کم‌کم که جلو رفتیم این حرف جا افتاد، ولی در مقابلش معارضین هم بودند، مخصوصاً زمان تدوین قانون بازرگانی خارجی، دولتی کردن بازرگانی خارجی محور قرار گرفت و دیدیم جریانی دارد قانون تجارت خارجی کشور را صد در صد دولتی می‌کند. احساس خطر کردیم. جلسات متعددی برگزار شد و بالاخره ما شدیم یک کفه ترازو و گفتیم ما در نقطه‌ای هستیم که مملکت درست می‌شود. جنجال شد و بحث‌های متعددی درگرفت. از آن زمان شروع به برخورد با ما کردند که این جریان، جریان مناسبی برای حضور در وزارت بازرگانی نیست. پشت‌بند این مسائل مربوط به کل دولت بود و جمع مشهور به انجمن اسلامی دولت هم که تشکیل شده بود ( وزرای منتقد مهندس موسوی) و همزمان با این موضوع در سطح کلان کشور این برخورد بود. که در انتهای این مسیر وزرای دو قسمت جدا شدند، وزرایی که معتقد بودند حرکت کلی اقتصادی کشور باید بر مبانی اسلامی باشد. در همین قضایا و درگیری‌هایی که بین جریان‌های مختلف شده بود، معاون خرید وزارت بازرگانی در جریان مقابل بود و با آقای عسگراولادی درگیر شد و رفت و در آن فضا آقای عسگراولادی به من حکم داد و شدم معاون خرید وزیر بازرگانی. یعنی فرصتی هم پیش آمد تا در سمت معاونت وزارت جایگاهمان مستحکم‌تر شود.

ما در وزارت بازرگانی در این باره درگیر شدیم. با فضای موجود توانستیم یک مقدار ضرورت اسلامی کردن تجارت خارجی را در وزارتخانه جا بیندازیم. برای عملیاتی کردن این کار هر هفته جلساتی را در وزارت بازرگانی با حضور دو نماینده از جامعه مدرسین و مدیران نهادها مثل سازمان قند و شکر، غله و ... تشکیل دادیم و بند بند قانون آنها مثلاً قانون قند و شکر و قانون غله را بررسی می‌کردیم که کدام‌یک از اینها با فقه اسلامی مغایرت دارد؛ مجموعا 1000 ساعت معاون وقت گذاشته شد. مثلاً قانون انحصار تجارت خارجی به عنوان مثال انحصار قند و شکر را آوردیم که مبانی قوانین آن به چه صورت است؟ آیا درست است؟ یا در خریدها، فروش‌ها، مقررات و آئین‌نامه‌ها را یکی‌یکی بررسی کردیم و مقابل آن بند اصلاحی‌اش را آوردیم. مثلاً اگر بناست ماده 5 قانون قند و شکر عوض شود، بر مبنای فقه اسلامی چگونه باید باشد، آن را درمی‌آوردیم تا بعد به مجلس بفرستیم که اساسنامه قند و شکر را به این صورت اصلاح کنند؛ البته با حضور نماینده‌ای که از قم می‌آمد. زحمت فراوانی کشیده شد. در نظر بگیرید همه قوانین و اساسنامه‌های سازمان‌های تحت پوشش وزارت بازرگانی را یکی‌یکی بررسی کنیم. یک مدت که این کار انجام شد، آنها متوجه شدند داریم کار جدی و ریشه‌ای انجام می‌دهیم. بالاخره درگیری شد و درصدد بودند مجموعه ما را به نحوی از انحاء از وزارت بازرگانی کنار بگذارند.

به‌تدریج دریافتیم کار بزرگ‌تر از این حرف‌هاست. در همان زمان برنامه اقتصادی کشور با مدیریت آقای محمد تقی بانکی و همکارانش در حال تنظیم بود و دیدیم در لابلای آن برنامه و بند بند آن نگاه دولتی و متمرکز گنجانده شده است. تا آن موقع به فکر وزارت بازرگانی بودیم و حالا می‌دیدیم همه برنامه کشور دارد به سمت دولتی شدن می‌رود. دور هم جمع شدیم که الان مسئولیت ما بزرگ‌تر شد و باید روی برنامه فکری بکنیم.

ما دیدیم خطر بسیار بزرگی کل اقتصاد کشور را تهدید می‌کند، در جایی خارج از وزارتخانه جمع می‌شدیم و یک کار مطالعاتی روی برنامه را شروع کردیم. کار بسیار عظیمی شد. برنامه‌ای را که تدوین شده بود گرفتیم، آنالیز کردیم، بند بندش را درآوردیم، ریز ریز کردیم و بندها را به هم وصل کردیم و دقیقاً تطبیق دادیم و دیدیم برنامه پنج ساله الجزایر، یوگسلاوی، رومانی و چند کشور بلوک شرقی را جلوی رویشان گذاشته‌ و به بند بند برنامه و همه آن شبکه‌ها را به انواع و اقسام در حوزه‌های تولید، توزیع، کشاورزی و حوزه‌های مختلف خورانده‌اند. شروع به کار مطالعاتی و تحقیقاتی کردیم و همه اینها را درآوردیم که این مجموعه چنین است و مثلا اینجا را از برنامه یوگسلاوی درآوردید و عیناً همین است و رو کردیم، جمع‌بندی شد و کاملاً مطالب را تهیه کردیم و دادیم خدمت آقایان و بردند خدمت امام. امام(ره) وقتی اینها را دید به مرحوم آیت‌الله احمد میانجی و آقای سید منیرالدین حسینی مأموریت دادند که هم برنامه و هم اینها را ببینند که آیا ادعای ما درست است. بررسی کردند و خدمت امام گزارش دادند که این حرف‌ها درست است. مبنا بر این شد که امام فرمودند: «این نه و شما بروید و یک برنامه بنویسید».

نوشتن برنامه یک کشور سازمان مدیریت و برنامه می‌خواهد. چهار نفر بدون اطلاعات، آمار و کارشناسی دست به چنین کاری بزنند. به‌جای نوشتن برنامه، اصول حاکم بر برنامه را در دو صفحه تهیه کردیم که خدمت امام برده بودند و امام فرموده بودند: «با این دو صفحه می‌خواهید مملکت را اداره کنید؟» فهمیدند دستمان خالی است. فرمودند: «همان برنامه باید اجرا شود».

یک عبرت بزرگ از این ماجرا گرفتیم. این که کشورداری احتیاج به کار عملیاتی دارد. نمی‌شود با نفی و انتقاد و این خراب است آن خراب است مملکت را اداره کرد. ایجابی‌اش که اگر این خراب است، با چه چیزی می‌خواهی آن را اداره کنی؟ باید باشد.

داستانی که امروز داریم همین است که باید پاسخ بگوییم که اگر مشکل هست، تولید، اشتغال، تورم و معیشت مردم را می‌خواهیم چه کنیم؟ آنچه که بد است، بد است. باید بگوییم که می‌خواهیم وضعیت داخل را چگونه درست کنیم. پاسخ به این سوال مستلزم اندیشیدن، برنامه و کار است.

اما امروز بحمدالله در خصوص برنامه دست مجموعه ما پر است که در زمان مقتضی به محضر مردم ارائه خواهیم کرد.

 

 

https://shoma-weekly.ir/zBW0dU