
کلِ ماجرای هفته کتابِ جمهوری اسلامی ایران را در همین پاراگرافِ بالا میتوان خلاصه کرد. یعنی سر و ته ماجرا همین است. هیچ مدیری از خود نمیپرسد اصولاً و اساساً نفسِ اجرای برنامههای هفته کتاب مفید است یا نه. نهایتِ خرقِ عادتِ مدیرانِ جدید شاید این باشد که چند ریش سفید را دورِ میزی جمع کنند و بپرسند «در هفته کتاب چه کنیم؟» اما متأسفانه این سؤال هم ناظر به کور کردنِ چشمِ فتنه است، نه مرهم گذاشتن بر وضعِ ناجورِ کتابخوانی در کشور. چشمِ فتنه از نظرِ مدیران رسانههایی هستند که باید چند عدد و رقم در خبرشان بیاید تا هم دلِ خبرنگارِ بیذوق راضی شود، هم پشتِ مدیر گرم.
هفتههای کتاب سالها است که برپا میشود. هزاران میلیارد تومان هزینه، برپایی صدها نمایشگاهِ عمومی و اختصاصی کتاب، برگزاری نشستهای تخصصی و هر چه فکرش را بکنید هر سال تکرار میشود اما یک بار کسی از خود نمیپرسد چرا مردم داخلِ بازی نیستند؟
امسال به طریقی موقعیتی پیش آمد تا نظراتی را درباره هفته کتاب به دستِ مدیران برسانیم که البته توجهشان را جلب نکرد. در سیاههای نوشته بودیم که مردم باید در مرکزِ توجه برنامههای هفته کتاب باشند، نه فقط متخصصان. نوشته بودیم مردم باید حس کنند این هفتهها، هفتههای نشاط است. نوشته بودیم مردماند که باید حتی مجری برنامهها باشند و آزادانه و فعالانه در اجرای برنامهها مشارکت کنند و نوعی حسِ جوانی و نشاط به آنها و از آنها به جامعه تزریق شود. انتظار آن بود که مدیر بفهمد که مسئله دخالتِ مردم و در مرکزِ توجه بودنِ مردم، امری اساسی در موفقیتِ احتمالی هفتههای کتاب است، اما نه او و نه مدیرِ بالادستیاش ماجرا را نفهمیدند. در نهایت، آنها به برنامههایی ستادی و فوری و با بازدهی کوتاهمدت دلخوش بودند که بتوانند فهرستش و عدد و رقمش را تقدیمِ رسانهها کنند و به هوایش خبرنگارِ بیاستعداد و میرزا بنویس را پای صحبتهای خود بنشانند. پیش از این ماجرا، گاهی دست و دلم در انتقاد به سیستمِ دولتی میلرزید و میگفتم نکند آنها در شرایطی هستند که نمیتوانند کارهایی که ما انتظار داریم انجام دهند؟ ولی بعد از ماجرا دریافتم که نه، اصولاً ورود به چارچوبِ دولت مثلِ ورود به راهرویی بسیار باریک است که دیوارهایش تازه رنگ شده. بهترین کت و شلوار را هم که پوشیده باشی باید از رنگی شدن بترسی و خب، سابقه و تاریخ ویترینی از کت و شلوارهای رنگی دارد!
مدیرانِ ما نیاموختهاند که نسبتشان را با مردم چطور تعریف کنند. در واقع مدیرانِ فرهنگی که متأسفانه فعلاً مهمترین متولیانِ فرهنگمان هستند، هنوز مردم را جدی نگرفتهاند. آنها درنیافتهاند که همه این سر و صداها و هزینهها اگر به نامِ مردم است، باید به کامِ مردم هم باشد. آیا تا به حال مدیری به ذهنش رسیده است تا در هفته کتاب یا نه، در سایر ایامِ سال، ترتیبی بدهد که یک گروهِ کاوشگر بتوانند ذائقه، سطحِ انتظار، دلایل کتابخوانی یا کتاب نخوانی و امثالهم مردم را بررسی و تجزیه و پایش کنند؟ مدیری به ذهنش رسیده است تا با تکیه بر همین پایشِ فکری، به سیاستگذاری و اجرای فعالیتها بپردازد؟ تا کی میخواهیم هی هفته کتاب برگزار کنیم و هی نتیجهای نگیریم. طی سالهای ۸۷ تا ۹۰ در کشور با وجود برگزاری هفتههای کتاب و نمایشگاههای کتاب، حتی یک درصد به سرانه مطالعه ایرانیان اضافه نشده است. در این حکمتیست برای آنکه اندیشه کند.
آیا داشتنِ رسانههای بیشمارِ فرهنگی-ادبی نباید دغدغه مدیرانِ فرهنگی باشد؟ در حالی که ذائقه مردم امروز دستخوشِ بازیهای بیصداقتِ سایتها و رسانههای سیاسیاند، آیا نباید مدیر به این بیندیشد که رسانه کتاب هم میتواند تأثیرگذار باشد؟
آیا داشتنِ مجریان و کارشناسانِ متخصص به جای مجریانِ همهکاره و بیتخصص نباید به دغدغه مدیرانِ رسانههای رادیو و تلویزیون تبدیل شود تا معرفی کتاب به کاری باوجدان بدل شود؟