ادب و هنر

آسمان شناس شده ام

استکان ها بر روی میز دو تا شده اند ، مقابل هم . چایی ها ریخته و خورده نشده ، پر از غبار آمده از سمت پنجره ی باز، شده اند . خانه بوی عادت های پنج شنبه را گرفته ، بوی انگشتان سرگشته . گورستان از من پر بود و خانه از تو !
شیما احمدی
روز - گرما - گورستان ؛
 سنگ مزار برق می زند ، بطری گلاب را که به سمت دهان و رو به آسمان بالا بگیری ، آخرین قطره باقی مانده اش نصیب حنجره خشک آفتاب سوخته می شود؛ حراجی آفتاب است آخر !
***
روز - خنکای آفتاب - گورستان ؛
انگشتان در بین خطوط عجیب و آشنای هر پنج شنبه می گردد ؛ ش ه ی د ع ل ی ......... سنگ مزار بوی انگشتان سرگشته عادت کرده پنج شنبه ها را می دهد. کفش ها هم بوی کنده شدن از سر عادت ؛ حراجی عادت های متبرک است آخر !
***
کمی غروب - خنکای سرخ - انتهای گورستان ؛
 تاول ها نمی ترکند اگر سرعت دویدن هم زیاد شود، تاول ها به عادت پابرهنگی تبرکی ! سخت و سفت شده اند ؛ پینه ها درد را نمی فهمند . باید دوید ؛ ساعت از قرار اتوبوس ها که بگذرد ، می روند ؛ حراجی اتوبوس های بنیاد عادت شهید است آخر !
***
غروب - خنکای رسیدن - خانه ؛
 استکان ها بر روی میز دو تا شده اند ، مقابل هم . چایی ها ریخته و خورده نشده ، پر از غبار آمده از سمت پنجره ی باز، شده اند . خانه بوی عادت های پنج شنبه را گرفته ، بوی انگشتان سرگشته . گورستان از من پر بود و خانه از تو !
***
 گفت : « گاه زخمی که به پا داشته ام ؛ زیر و بم های زمین را به من آموخته است . »
حکما اگر دل زخمی داشت ؛ راه های آسمان آموخته می شود !
آسمان شناس شده ام ...
 

https://shoma-weekly.ir/tVzguF