میدان جنگ مرد میخواست و او دلاورمرد این میدان بود.
سید پیمان عبدمنافی- شنبه بود، درست روز چهارم اسفندماه سال 1362. صبح که رجبی از خواب بلند شد، قامت به نماز بست. انگار حال و هوایی دیگر داشت. آرام دعای توسل را زمزمه کرد «یا وجیهاً عندالله اشفع لنا عندالله» انگار حاجتی از خدا میخواست. دعایش که تمام شد، اسلحهاش را برداشت و به راه افتاد.
میدان جنگ مرد میخواست و او دلاورمرد این میدان بود. مینها را یکی پس از دیگری خنثی کرد. ناگهان پایش به یکی از مُنورها خورد و منطقه را نورانی کرد. حسین بیآن که ترسی داشته باشد، برای اینکه بتواند جلوی نور را بگیرد و بچهها را از محل عبور دهد تلاش فراوانی نمود، و همه ما نگران بودیم. در همین لحظه تیری به قلب او اصابت کرد. او مهمان مقرب پروردگار گشت.
میدان جنگ مرد میخواست و او دلاورمرد این میدان بود. مینها را یکی پس از دیگری خنثی کرد. ناگهان پایش به یکی از مُنورها خورد و منطقه را نورانی کرد. حسین بیآن که ترسی داشته باشد، برای اینکه بتواند جلوی نور را بگیرد و بچهها را از محل عبور دهد تلاش فراوانی نمود، و همه ما نگران بودیم. در همین لحظه تیری به قلب او اصابت کرد. او مهمان مقرب پروردگار گشت.