نگاه

یه کم بالا‌تر

خندید و گفت: نه یه کم بالا‌تر....!. نگاهش می‌کردم، یک ترکه دستش بود، روی خاک نقشه منطقه را توجیه می‌کرد. بهم برخورد فرمانده گردان نشسته. یکی دیگر دارد توجیه می‌کند. فکر کردم فرمانده گروهان است یا دسته! تا آن موقع ندیده بودمش بلندشدیم. می‌خواست برود، دستش را گرفتم. گفتم: شما فرمانده گروهانی؟ خندید و گفت: نه یه کم بالا‌تر.... دستم را فشار دادو رفت! حاج حسن گفت: تو این را نمی‌‌شناسی؟ گفتم نه، کیه؟ گفت چند وقته جبهه‌ای، هنوز فرمانده تیپت رو نمی‌‌شناسی..
به یاد شهید حسین خرازی- خندید و گفت: نه یه کم بالاتر....!. نگاهش میکردم، یک ترکه دستش بود، روی خاک نقشه منطقه را توجیه میکرد. بهم برخورد فرمانده گردان نشسته. یکی دیگر دارد توجیه میکند. فکر کردم فرمانده گروهان است یا دسته! تا آن موقع ندیده بودمش بلندشدیم. میخواست برود، دستش را گرفتم. گفتم: شما فرمانده گروهانی؟ خندید و گفت: نه یه کم بالاتر.... دستم را فشار دادو رفت! حاج حسن گفت: تو این را نمی‌‌شناسی؟

گفتم نه، کیه؟ گفت چند وقته جبههای، هنوز فرمانده تیپت رو نمی‌‌شناسی..

https://shoma-weekly.ir/7U6LNJ