به یمن یخبندان دلم این تنها تکه پلاک نقرهای مانده از بودن تو هم از این قائده مستثنا نشده است! ...اما برای گرم نگهداشتنش حالا هی نفس کم میآورم!
شیما احمدی- قدمهای مرد روی انبوه برفهای نشسته بر کف زمین حیاط خانه جا مانده بود؛ دخترک کفشهای کوچکش را توی جامانده قدمهای مرد کرده بود!
دیده بود هر قدم مرد میشود سه تای جای قدمهای کوچک خودش!
بعد دویده بود تا دم در تا یکبار دیگر برای هم دست تکان بدهند؛ اما قدمهای بزرگ مرد پیچ کوچه را هم رد کرده بود!
سردش شده بود؛
دلش برای گرمای پوتینهای مردانه پدرش چه زود تنگ شده بود!
***
خاصیت آهن در سرما زود سرد شدنش است؛
به یمن یخبندان دلم این تنها تکه پلاک نقرهای مانده از بودن تو هم از این قائده مستثنا نشده است!
...اما برای گرم نگهداشتنش حالا هی نفس کم میآورم!
دیده بود هر قدم مرد میشود سه تای جای قدمهای کوچک خودش!
بعد دویده بود تا دم در تا یکبار دیگر برای هم دست تکان بدهند؛ اما قدمهای بزرگ مرد پیچ کوچه را هم رد کرده بود!
سردش شده بود؛
دلش برای گرمای پوتینهای مردانه پدرش چه زود تنگ شده بود!
***
خاصیت آهن در سرما زود سرد شدنش است؛
به یمن یخبندان دلم این تنها تکه پلاک نقرهای مانده از بودن تو هم از این قائده مستثنا نشده است!
...اما برای گرم نگهداشتنش حالا هی نفس کم میآورم!