ادب و هنر

یادنامه‌ یک مرد

اینجانب حبیب‌الله عسکراولادی مسلمان در سال ۱۳۱۱ در یک خانواده‌ متدین دماوندی در تهران، محله‌ امامزاده یحیی، کوچه‌ صاحب‌دیوان متولد شدم. به این دلیل پسوند فامیلی ما مسلمان است که در محله‌ ما (امامزاده یحیی) غیر از مسلمانان، افراد یهودی زیادی نیز زندگی می‌کردند. لذا اداره‌ ثبت احوال منطقه به ‌خاطر مشخص ‌شدن نوع مذهب افراد، آن را در شناسنامه و قبل از اسم افراد قید می‌کرد.
سید حسین قائمی - این جملات مقدمه‌‌ای از کتاب تاریخ شفاهی زندگی مرد خستگیناپذیر مؤتلفه اسلامی است. مردی که تا ماههای آخر زندگی در حالی که در نهمین دهه از زندگیاش هم دلش برای نظام میتپید و به بهانههای واهی از پا نایستاد:

«اینجانب حبیبالله عسکراولادی مسلمان در سال ۱۳۱۱ در یک خانواده متدین دماوندی در تهران، محله امامزاده یحیی، کوچه صاحبدیوان متولد شدم. به این دلیل پسوند فامیلی ما مسلمان است که در محله ما (امامزاده یحیی) غیر از مسلمانان، افراد یهودی زیادی نیز زندگی میکردند. لذا اداره ثبت احوال منطقه به خاطر مشخص شدن نوع مذهب افراد، آن را در شناسنامه و قبل از اسم افراد قید میکرد.

مأمور ثبت شناسنامه من به جای اینکه عنوان مسلمان یعنی مذهب مرا قبل از عسکراولادی بگذارد، آن را بعد از عسکراولادی نوشته، لذا تنها من در بین برادران و خواهرانم، پسوند مسلمان دارم و هیچ یک از خواهران و برادران من قید مسلمان را در دنبال فامیلیشان یعنی عسکراولادی ندارند. بنابراین در اصل اضافه کردن پسوند مسلمان در شناسنامه من اشتباه ثبت احوال است.

البته بعداً منافقین سوءاستفادههایی از این مطلب یعنی داشتن قید مسلمان در شناسنامه من کردند و در این باره چیزهای مختلفی را گفتند، از جمله اینکه عسکراولادی پدر و مادرش یهودی بودهاند و او جدیدالاسلام است و بعداً به خاطر اسلام آوردنش قید مسلمان را اضافه کرده است که مشخص شد این اشتباه ثبت احوال بوده است...».

یکی از اموری که مرکز اسناد انقلاب اسلامی شاید به خوبی آن را پیگیری میکند، تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی از زبان نیروهای اثرگذار است. یکی از این آثار کتاب تاریخ شفاهی مرد خستگی ناپذیر انقلاب بوده است. این کتاب نتیجه گفتوگوهای مرتضی میردار با عسکراولادی است که توسط سیدمحمد کیمیافر آماده انتشار شده است. کیمیافر که به عنوان تدوینگر این اثر نامش بر پیشانی کتاب نقش بسته در پیشگفتار کتاب درباره اهمیت وقایعی که از زبان عسکراولادی در این مجموعه به ثبت رسیده است، مینویسد: «خاطرات آقای عسکراولادی از این جهت که مشتمل بر حوادث سالهای آغازین دهه ۱۳۲۰ تا ۱۳۴۳ میباشد، بسیار جالب و حایز اهمیت میباشد. این خاطرات به دلیل حضور خود راوی و شرح مشاهداتش از وقایع بسیار مهم بوده و بیان جزئیات، ویژگی خاصی به آن میبخشد. همچنین این خاطرات از این جهت که نحوه شکلگیری و تأسیس یکی از مؤثرترین گروههای اسلامی در پیشبرد انقلاب یعنی هیئتهای موتلفه و بیان شرح دقیق دستگیری و دادگاه اعضای مؤتلفه را بیان میکند، بسیار مهم است و میتواند برای محققین و پژوهشگران منبع موثق و معتبری باشد

خاطرات عسکراولادی از دوران کودکی وی آغاز میشود؛ زمانی که به کسوت طلبگی درآمد و در پانزده سالگی به دلیل شرکت در راهپیمایی اعتراض به غصب فلسطین توسط یهودیان برای اولین بار بازداشت شد. او سپس به روند شکلگیری مبارزاتش میپردازد. از دیدار با آیتالله خوانساری در قم میگوید و این که برای اولینبار آنها بودند که خبر ملی شدن صنعت نفت را به آیتالله دادند.

از قیام سیتیر و مشاهداتش از آن روزها سخن میگوید. اینکه وقتی آیتالله کاشانی اعلام کرد روز سیتیر کسب و کار حرام است عصر روز قبل جلوی مراکز خرید و نانواییها صفهایی شکل گرفته بود و مردم مایحتاجشان را از روز بیستونهم تهیه میکردند. اصلاحات ارضی شاه و موافقتها و مخالفتهایی که درباره آن وجود داشت از دیگر مباحثی است که در جریان مرور خاطرات عسکراولادی به چشم میآید.

حبیبالله عسکراولادی پس از آنکه به مشارکت در ترور حسنعلی منصور متهم شد، به زندان افتاد و در جریان محاکمه سران هیئتهای مؤتلفه به حبس ابد محکوم شد. او از دوران زندان و تنشهایی که میان مبارزان مسلمان با گروههای چپ خصوصاً سازمان مجاهدین خلق (منافقین) وجود داشته خاطرات زیادی دارد. عسکراولادی در بخشی از خاطراتش به ورود بیژن جزنی به زندان اشاره میکند. او دل خوشی از جزنی و گروهش ندارد و از تلاش ناکام چهارتن از آنان برای فرار از زندان سخن میگوید که باعث سختتر شدن شرایط زندان برای او و دیگر مبارزان مسلمان شد.

سفر به پاریس، دیدار با امام و بازگشت به ایران با پرواز انقلاب پایانبخش کتاب خاطرات عسکراولادی است. او از حذف نام خود و مهدی عراقی از لیست پرواز توسط اطرافیان امام در پاریس میگوید. تصمیمی که وقتی امام از آن مطلع میشود، لغوش میکند: «حرکت امام به سمت ایران باید در روز پنجم بهمن صورت میگرفت ولی چون فرودگاه مهرآباد بسته بود، پرواز انجام نشد. امام در روز نهم فرمودند که ما به تهران میرویم.

خدمت ایشان عرض کردند که آقا راه بسته است و ممکن است وقتی از مرز ایران وارد شدیم ما را بزنند، ولی امام مصمم بود که به ایران بازگردد. روز دهم دوستان تلاش زیادی کردند و دو هواپیما تهیه کردند.

امام پرسیدند که مگر چه تعدادی هستیم، عرض کردیم تعدادمان از یک هواپیما بیشتر است و ناچار شدیم دو تا هواپیما بگیریم. امام فرمودند یک هواپیما کافی است، تعدادی را کم کنید. آن روز من در‌‌ همان چمن روبهروی منزل امام نشسته بودم که شهید عراقی با یک حالت ناراحت و بغض کرده پیش من آمد و گفت «میدانی چه شده؟» گفتم: «چه شده؟» گفت: «من و تو را از هواپیما حذف کردند. من که نمیتوانم تحمل کنم امام سوار هواپیما بشود و من همراه او نباشم. این هواپیما هواپیمای شهادت است و من باید همراه ایشان باشم.» من هم کمی ناراحت شدم و به ایشان گفتم: «من نمیدانم چه میشود ولی میدانم امام قولی که داده، بیاساس نیست.» شهید عراقی گفت: «مگر چه قولی دادهاند؟» گفتم: «فرموده بمانید، انشاءالله با هم میرویم. من به اینکه با امام هستیم شک ندارم

ایشان گفت: «تو به این چیزها خیال خودت را راحت و خوش کن و رفت». هنوز یکی دو ساعت نگذشته بود که شهید عراقی شادمان پیش من آمد و گفت: «میدانی چه شده؟» گفتم: «نه! چه شده؟» گفت: «امام وقتی فهرست کسانی که قرار بود سوار هواپیما بشوند را دیدند، چند نفر را حذف کردند و من و تو را به لیست اضافه کردهاند؛ حتی جای نشستن را مشخص کردهاند، صندلی سوم پشت سر خودشان». گفتم: «من که به شما عرض کردم امام قول داده و میدانستم امام بیپایه و اساس قول نمیدهد.»

لازم به ذکر است، چاپ دوم کتاب خاطرات حبیب الله عسگر اولادی درشمارگان 3000نسخه و 436 صفحه و به قیمت73000ریال در آبانماه 89 وارد بازار نشر گردیده است. بازخوانی این کتاب بعد از فوت مجاهد نستوه و مرد خستگی ناپذیر ولایت لذتی دارد، که شاید کمی یاد آوری این خاطرات یاد آور ارزشهای بعضا فراموش شدهی این مرد باشد.

https://shoma-weekly.ir/FRb32d