نگاه

کلاه گشادی که بر سرمان رفت

آن موقع تو منطقه رسم بود هر کسی که بخواهد شهید شود، شب قبل از آن خواب شهادتش را می دید. من هم به همراه چند نفر از رزمندگان قرار بود در عملیاتی شرکت کنیم، ولی خوب! هنوز که خواب شهادت ندیده بودیم که شهید شویم. چهل روز از ماین ماجرا گذشت و ما هنوز هم خواب شهادت ندیده بودیم. به هرحال با عده ای از فرماندهانی که هم اکنون کنار رودهای بهشتی مشغول استفاده از نعمت های آن دنیا هستند وارد عملیات اصلی شدیم. یکی از فرماندهان همان لحظات شهید شد و ما مجبور بودیم به مقر فرماندهی برگردیم تا هم خبر شهادت را بدهیم و هم استراحت کنیم و آماده عملیات فردا شویم. نشسته بودیم که خمپاره ای زد و ما فکر کردیم بهشتی شده ایم.چشم باز کردیم که حوریان را ببینیم. گفتیم این جا کجاست؟ گفتند اتاق انتظار است برای ورود به بهشت! ما هم فهمیدیم که برزخ است لابد! منتظر ماندیم و منتظر ماندیم و منتظر! اما خبری نشد. چند دقیقه بعد دوستان ما با آن همه ریش و سبیل سمت ما آمدند و تازه آن وقت بود که فهمیدیم که چه کلاهی بر سرمان رفته است!
مجید برهمن- آن موقع تو منطقه رسم بود هر کسی که بخواهد شهید شود، شب قبل از آن خواب شهادتش را می دید. من هم به همراه چند نفر از رزمندگان قرار بود در عملیاتی شرکت کنیم، ولی خوب! هنوز که خواب شهادت ندیده بودیم که شهید شویم. چهل روز از ماین ماجرا گذشت و ما هنوز هم خواب شهادت ندیده بودیم. به هرحال با عده ای از فرماندهانی که هم اکنون کنار رودهای بهشتی مشغول استفاده از نعمت های آن دنیا هستند وارد عملیات اصلی شدیم. یکی از فرماندهان همان لحظات شهید شد و ما مجبور بودیم به مقر فرماندهی برگردیم تا هم خبر شهادت را بدهیم و هم استراحت کنیم و آماده عملیات فردا شویم. نشسته بودیم که خمپاره ای زد و ما فکر کردیم بهشتی شده ایم.چشم باز کردیم که حوریان را ببینیم. گفتیم این جا کجاست؟ گفتند اتاق انتظار است برای ورود به بهشت! ما هم فهمیدیم که برزخ است لابد! منتظر ماندیم و منتظر ماندیم و منتظر! اما خبری نشد. چند دقیقه بعد دوستان ما با آن همه ریش و سبیل سمت ما آمدند و تازه آن وقت بود که فهمیدیم که چه کلاهی بر سرمان رفته است!

*از جانبازان جنگ تحمیلی

https://shoma-weekly.ir/58oJ0E