همین که خطبه عقدش را خواند، سرباز شد. این وسط، جنگ تحمیلی هم آغاز شد و نادر تماس گرفت که من از همین جا میروم جبهه. کم پیش ما میآمد. از مرخصیهایش استفاده نمیکرد تا روز عید قربان که قرار بود، مراسمش برگزار شود، چند روزی را مرخصی بگیرد. اما آخرین بار به مادرم گفته بود، من این بار میروم و دیگر نمیآیم. مادر هم با لحن خاصی گفته بود این حرف رو نزن، برو ببینم! چیزی به عید قربان نمانده بود که خبر شهادتش را به ما دادند. چند روزی که کارهای مربوط به تشییع در حال انجام بود، مادرم هم مشغول تدارک عروسی بود. روز تشییع اما دیدنی بود. مادرم روی سر کسانی که آمده بودند، نقل و نبات و سکه میریخت که پسرم داماد شده!
خواهر شهید نادر اسد- شریک جنگهای نامنظم دکتر چمران، در روزهای ابتدایی جنگ بود. همیشه سعی او بر این بود که دل همه را به دست بیاورد. کلی برنامهریزی کرده بودیم، که برود سربازی و کارت معافیت را که گرفت، مراسمش را برگزار کنیم. به مادرم گفته بود، برای آنکه به گناه نیفتم میخواهم ازدواج کنم. یکی از دوستانم هم خواهری دارد و گفته اگر بیایید خواستگاری مخالفت نمیکنیم.
همین که خطبه عقدش را خواند، سرباز شد. این وسط، جنگ تحمیلی هم آغاز شد و نادر تماس گرفت که من از همین جا میروم جبهه. کم پیش ما میآمد. از مرخصیهایش استفاده نمیکرد تا روز عید قربان که قرار بود، مراسمش برگزار شود، چند روزی را مرخصی بگیرد. اما آخرین بار به مادرم گفته بود، من این بار میروم و دیگر نمیآیم. مادر هم با لحن خاصی گفته بود این حرف رو نزن، برو ببینم! چیزی به عید قربان نمانده بود که خبر شهادتش را به ما دادند. چند روزی که کارهای مربوط به تشییع در حال انجام بود، مادرم هم مشغول تدارک عروسی بود. روز تشییع اما دیدنی بود. مادرم روی سر کسانی که آمده بودند، نقل و نبات و سکه میریخت که پسرم داماد شده!
*از شهدای حزب مؤتلفه اسلامی