ادب و هنر

وقتی به جای اسلحه، بلندگو دستم دادند

هنوز نحوه برخورد تعجب برانگیز جوانان در جبهه با بنده از ذهنم نمی‌رود یادم است‌‌‌ همان روزی که به پادگان آموزشی جنوب کشور رفتیم، فرمانده آن پادگان از میان همه رزمنده‌ها من رو بیرون کشید و گفت شما نباید به جبهه بروید و من با تعجب نگاهش کردم و علت را جویا شدم که این فرمانده گفت، اگر شما به این جمله امام که «هر کس به هر شکل که می‌تواند در دفاع مقدس حضور یابد و کمک کند»، اعتقاد داشته باشید، شما نباید به مناطق عملیاتی و رزمی اعزام شوید و بهتر است با خواندن سرود‌های حماسی و انقلابی به رزمنده‌ها انرژی بدهید
عباس اسماعیل گل- محمد گلریز را همه بهخاطر اجرای سرودهای انقلابی میشناسند و صدای وی به عنوان میراث شفاهی در سازمان میراث فرهنگی ثبت شده است. به ویژه نواهایی که در شهادت استاد مطهری و رحلت امام با صدای او ماندگار شده است. این خواننده موسیقی انقلابی و ارزشی کشور در گفتگویی به مناسبت فرا رسیدن هفته دفاع مقدس به خاطرات جالب خود از دوران دفاع مقدس و حضور فعال خود در جمع رزمندگان در جبهههای نبرد اشاره کرده است که در ادامه بخشهایی از این خاطرات را میخوانید:

وقتی که به جای اسلحه، بلندگو دستم دادند

در‌‌‌ همان روزهای ابتدایی دوران دفاع مقدس، همراه با سایر دودستان جوان خود تصمیم گرفتیم همانند سایر جوانان پرشور به جبهه اعزام شویم و این اتفاق در حالی میافتاد که کم و بیش مردم با صدا و چهره بنده آشنایی پیدا کرده بودند. هنوز نحوه برخورد تعجب برانگیز جوانان در جبهه با بنده از ذهنم نمیرود یادم است‌‌‌ همان روزی که به پادگان آموزشی جنوب کشور رفتیم، فرمانده آن پادگان از میان همه رزمندهها من رو بیرون کشید و گفت شما نباید به جبهه بروید و من با تعجب نگاهش کردم و علت را جویا شدم که این فرمانده گفت، اگر شما به این جمله امام که «هر کس به هر شکل که میتواند در دفاع مقدس حضور یابد و کمک کند»، اعتقاد داشته باشید، شما نباید به مناطق عملیاتی و رزمی اعزام شوید و بهتر است با خواندن سرودهای حماسی و انقلابی به رزمندهها انرژی بدهید. اینگونه برای انقلاب و خودتان بهتر است. پس از سخنان این فرمانده من با قاطعیت گفتم که آمدهام برای رزم و حضور در خط مقدم جبههها نه برای اجرای سرود، که فرمانده گفت: «باشه برو جبههها اما برای انرژی دادن به رزمندهها»، بالاخره اصرار فرمانده و دیگر رزمندهها مرا مجاب کرد که به جای دست گرفتن اسلحه، بلندگو در دست خود بگیرم و سرودها و آوازهای حماسی را بخوانم اما به شرط اینکه این اقدام را در جبهههای نبرد انجام دهم. بالاخره همین هم شد و بنده در مقاطع مختلف دوران دفاع مقدس در جبههها حضور داشتم اما بدون در دست گرفتن اسلحه.

اجراهای خصوصی و ماجرای تقلید صدا

در آن دوران که در جبههها به اجرای برنامه میپرداختم، شاید یکی از معدود هنرمندان چهره شناخته شدهای بودم که در جبههها با اجرای هنر تخصصی خود حضور فعال داشتم. این مسئله برای رزمندگان جالب توجه بود به طوری که در جبههها هر جایی که هنوز برنامهای به طور مشخص برای اجرا نداشتم چند رزمنده، بنده را دوره میکردند و میخواستند که برایشان بخوانم که این خواندنهای اختصاصی، خاطرات شیرین و جالبی را برایم رقم زد، شاید جالبترین لحظه آن موقعی بود که پس از خواندن سرودهای معروف انقلابی از برخی رزمندگان میشنیدم که: «چقدر قشنگ ادای گلریز رو در میآره»! خلاصه اینکه در کنار توپ، تانک، اسلحه و ترکش و تحت هر شرایطی، صدای بنده قطع نمیشد.

آقای گلریز! بلندگو رو بیخیال، ماسک و بزن

در یکی از روزهای دوران دفاع مقدس، برای یک مراسم بزرگ در یکی از مناطق عملیاتی دعوت شدم که یکی از نکات متفاوت این اجرا با سایر اجراها مربوط به مختصات جغرافیایی این منطقه عملیاتی بود به طوری که هر لحظه امکان حمله شیمیایی دشمن به منطقه وجود داشت. حالا تصور کنید در یک سالن بسیار بزرگ چندصد نفر رزمنده هر کدام ماسک به دست نشستهاند و به بنده که با یک دستم یک بلندگو دستی بزرگ و داغان و در دست دیگرم ماسک شیمیایی در دست گرفتهام خیره شدهاند. بالاخره شروع کردم به خواندن یکی از سرودهایم که ناگهان در اواسط این سرود یکی از فرماندهان بلند فریاد زد: «ماسکها تون رو بزنید، صدای آژیر خطر میآید» و یکباره وسط خواندن من، همه ماسکهای خود را زدند. من هم هاج و واج مانده بودم که چکار کنم که‌‌‌ همان فرمانده صدا زد: «آقای گلریز! بلندگو رو بیخیال، ماسک رو بزن!» و من هم ماسک زدم، بلافاصله پس از چند دقیقه آن فرمانده گفت «ماسکها رو بردارید خطر رفع شد، آقای گلریز! بخوان برادر» و من هم خواندم که دوباره‌‌‌ همان اتفاق تکرار شد به طوری تا اواخر برنامه چهار بار این همه ماسکها را میزدیم و بر می داشتیم و من هم به خواندنم ادامه میدادم دیگه اینجا بود که من پشت بلندگو گفتم «برادران دیگه خودشون و الکی اذیت نکنن ماسکها رو درنیارند، شاید لازم بشه» و این جمله من به شدت موجب خنده جمع رزمندگان شد، البته ناگفته نماند به حمدالله آن شب هیچ اتفاقی نیفتاد و همه چیز به خیر و خوشی یه پایان رسید.

محشور شدن با شهدای کربلا زیر فشار جمعیت

تنها چند روز پس از حماسه آزادسازی خرمشهر، برای اجرا در جشن پیروزی رزمندگان اسلام به منطقه عملیاتی دارخوین در حوالی خرمشهر دعوت شدم و این یکی از پرجمعیتترین و شلوغترین اجراهای من در دوران دفاع مقدس محسوب میشد. خدا را شکر برنامه با خوبی و خوشی به پایان رسید و درست چند لحظه پس از اتمام صحبتهایم، رزمندگان حاضر در مراسم از روی محبت چنان به سمت من آمدند که بنده بر اثر این هجوم عاشقانه به شدت زمین خوردم و زیر دست و پا له شدم و درست یادم است‌‌‌ همان لحظه با خدای خود گفتم «خدایا من را با شهدای کربلا محشور کن» و یک جورهایی غزل خداحافظی را برای خودم سرودم، اما به طور معجره آسایی توسط عوامل اجرایی مراسم از زیر دست و پای رزمندهها بیرون کشیده شدم و مرا به سمت یکی از چادرها هدایت کردند. جالب اینکه پس از استقرار در چادر تا ساعتها رزمندهها میآمدند کنار چادر و بنده را صدا میزدند تا با هم گپ بزنیم که من پاسخگوی محبت رزمندههای عزیز بودم.

نسبت فامیلی با شهید صیاد شیرازی

تقریبا با اکثر فرماندهان شاخص دوران دفاع مقدس خاطرات مختلفی در ذهن دارم که یکی از این فرماندهان سرافزار شهید صیاد شیرازی بود که به خوبی در خاطرم هست. در دوارن دفاع مقدس به برنامهای دعوت شده بودم که به علت شلوغی اطراف برگزاری مراسم، کمی دیر به مراسم رسیدم. زمانی که سخنرانی شهید صیاد شیرازی به اتمام رسیده بود و مراسم را ترک کرده بود. بعد از اجرا در آن مراسم عدهای دور من را گرفتند و گفتند: «آقای گلریز شما با آقای صیاد نسبت فامیلی دارید؟» که بنده هم گفتم «نه، چطور مگه؟» و اینطور شنیدیم که آخر پیش از اینکه شما بیایید جناب صیاد شیرازی بیشتر از یک ربع در خصوص شخصیت هنری شما در این مراسم صحبت کرد.
https://shoma-weekly.ir/y82l6K