نگاه

هدیه خدا

جنازه پسرشون رو که آوردند، چیزی جز دو سه کیلو استخون نبود! پدر سرشو بالا گرفت و گفت: «حاج خانم غصه نخوری‌ها! دقیقا وزن همون روزیه که خدا بهمون هدیه دادش ...»
پرسید: «ناهار چی داریم مادر؟» مادر گفت :«باقالی پلو با ماهی» با خنده رو به مادر گفت: «ما امروز این ماهیها را میخوریم و یه روزی این ماهیها ما را میخورند» چند وقت بعد ... عملیات والفجر 8 ... توی اروند رود گم شد ... و مادر ... تا آخر عمرش ماهی نخورد ...

***

جنازه پسرشون رو که آوردند، چیزی جز دو سه کیلو استخون نبود! پدر سرشو بالا گرفت و گفت: «حاج خانم غصه نخوریها! دقیقا وزن همون روزیه که خدا بهمون هدیه دادش ...»

https://shoma-weekly.ir/3FdyjP