وقتی نوروز نزدیک میشد. عکس شاه پلید را همراه با عکسهایی از فرح و ولیعهد به زندان میآوردند و پیام نوروزی شاه در زندان پخش میشد که برای ما زجراور بود و برای همین سعی میکردیم کاری برای خودم بتراشیم تا مجبور نشویم قیافه و صدای شاه را تحمل کنیم. اتفاقا در نوروز 55 ما در یکی از هم سلولیها فوت کرده بود و ما تصمیم گرفتیم مراسم ختم ایشان را درست لحظه تحویل سال بگیریم. به همین دلیل سفرهای پهن کردیم و خرما گذاشتیم و شروع کردیم به تلاوت قرآن. زندانبانان به ما معترض شدندکه چرا وقتی شاه که آنها اعلیحضرت میگفتند. سخنرانی دارند شما قران میخوانید و با این کار به شاهنشاه بی احترامی میکنید؟ ما در جوابشان گفتیم که مادر دوستمان مرده است و به همین دلیل عید نداریم. البته مأمورین متوجه مسئله شدند و رفتند گزارش دادندکه ما نقشه کشیدهایم تا به سخنرانی شاه بی اعتنایی کنیم که رئیس زندان گفته بود در ایام عید چه کاری میتوانیم بکنیم. آنها زندانی هستند و زندانی را که نمیتوان بازه م زندانی کرد.
همچنین در کمیته مشترک در نوروز 54 شکنجه شدیدی داشتم تا دوستانم را لو بدهم که من گفتم اصلا و ابدا سیاسی نیستم و تنها کاری که میکنم این است که به خاطر تسلط به زبان عربی، غلطهای مردم در حمد و سورهشان را میگیریم. همچنین شب عید تصمیم گرفتیم موقع سال تحویل که در مغرب هم بود با هم دعای سال تحویل را خواندیم که باز هم مأموران خواستند برخورد کنند که باز هم گولشان زدیم. البته آنها سعی کردند که به خاطر عید با ما مدارا کنند که برایمان تعجب برانگیز بود. باید بگویم به خاطر هدفی که داشتیم. هیچ گاه خودمان را نباختیم و با وجود اینکه خیلیها زن و بچه هم داشتند، روحیهمان را حفظ میکردیم. یادم میاید مرحوم حاج حسین مصدقی با وجود اینکه نسبتا هم مسن بود، لنگ قرمزی را دور کمرش بست و برای ما نمایش بازی میکرد تا بلکه دم سال تحویل کمی بخندیم.
ناگفته پیداست که زیباترین خاطره نوروزی من به سال 58 برمیگردد. شاه برای همیشه از ایران رفته بود و ملت بعد از دو هزار و خردهای سال از رژیم شاهنشاهی رهایی یافته بود و کشور را در شرایطی میدید که آمریکا و انگلیس برایش تصمیم نمیگیرد. مردم سال 58 را به جای پیام محمد رضا پهلوی یا هویدا با پیام رهبر عظیمالشأن خود شروع کردند تا از همان دقیقههای اولیه سال تفاوت را به طور ملموس حس کنند.
منبع: ماهنامه نسیم بیداری