نگاه

نباید گرفتار فراموشی حسین‌ها شویم

حسین چند سال پیش به علت ابتلا به سرطان به حال وخیمی افتاد، همانجا بود که فهمیدم حسین از شیمیایی شدن هم بی نصیب نبوده است و حالا با یک دختر کلاس اولی به خاطر عوارض شیمیایی داشت با مرگ دست و پنجه نرم می کرد...
احمد جان نثاری -  داشتیم با حسین در میدان صبحگاه پادگان دوکوهه قدم می زدیم، 15 سال داشتم که برای بازدید از مناطق عملیاتی جنوب کشور عازم خوزستان شدم، حسین 8 سال از من بزرگتر بود و توانسته بود مرا جذب فرهنگی مسجد کند، آن زمان مسولیت نوارخانه مسجد را بر عهده گرفته بودم و اواخر سال یک اردوی بازدید از مناطق جنوب برنامه ریزی کردند و من هم ثبت نام کردم.
حسین داشت از خاطره های خودش برایم تعریف می کرد، 13 سالش که بود با جعل اثر انگشت پدرش راهی جبهه و عضو لشگر مخصوص 10 سید الشهدا (علیه السلام) شده بود، پدرش دنبال او آمده بود تا اندیمشک و در پادگان دوکوهه پیدایش کرده بود، وقتی رسیده بود دوکوهه زمان برگزاری صبحگاه نظامی بود ولی او بدون توجه وارد صبحگاه شده بود و حسین را از صف خارج کرده بود و جلوی چشم تمام نیروها یک سیلی محکم به او زده بود و او را رها کرده و به تهران بازگشته بود.
حسین از شرارتهای نظامی خودش تعریف می کرد که با سن و سال کم توانسته بود به خوبی فنون نظامی گری را بیاموزد و چه خوب می جنگید، از همه چیز هم در جنگ یک بهره ای برده بود، هم ترکش داشت، هم موجی بود و این اواخر هم فهمیدم که حسین شیمیایی هم بوده است.
حسین به هر گوشه پادگان دوکوهه که می رسیدیم یک خاطره می گفت یا یاد یکی از شهدا می افتاد، خلاصه من سیراب نمیشدم از شنیدن حرفهایش و مدام می پرسیدم، می گفت غروب دو جا خیلی برایش دلگیر است یکی پادگان دوکوهه و دیگری منطقه فکه، چون دوکوهه منتظر بوده تا به خط مقدم اعزام شود و فکه هم منتظر عملیات بوده و خیلی وقت غروب این دو مکان برایش مقدس بود، یادم هست وقتی با هم به فکه رفتیم رو به آفتاب در حال غروب چنان خیره شده بود که گویی جان در بدن ندارد من هم همان موقع بود که با دوربین قدیمی خودم یک عکس از او گرفتم.
ما یک اتوبوس بودیم یعنی حدود 44 نفر که برای بازدید آمده بودیم و در کاروان ما چند دسته آدم بودند که برای بازدید از مناطق عملیاتی همراه کاروان بودند، یک گروه آزادگان بودند که بعد از آزادی سال 69 تا به آن روز موفق به بازدید از منطقه نشده بودند، یکی از آنها از یاران نزدیک حاج آقا ابوترابی بود، یک دسته رزمندگانی بودند که در جاهای مختلف در زمان جنگ حضور داشتند، یکی خانواده شهدا بودند و گروهی هم کسانی بودند که مانند من فقط جنگ را به آژیر خطر و اطلاعیه های نظامی صدا و سیما می شناخت.
این روزها دیدم که برخی گمراهان به بهانه تصادف یک اتوبوس حامل دانش آموزان که عازم مناطق عملیاتی جنوب بوده است، شروع کرده اند به تخریب این برنامه ارزشی و تیترهایی دیدم( گردشگران سرزمین های مقدس، راهیان گور، راهیان زور و ....) که دیگر سکوت در برابر چنین اقداماتی جایز نیست.
بازدید از مناطق عملیاتی جنوب اینقدر درس و عبرت برایم داشت که سالها بعد از آن هر سال این بازدید را تکرار کردم و در جستجوی گمشده خودم بودم، درس فداکاریها، اخلاصها، ایمانها و روحیه های مالامال از امواج صفا و صمیمیت که وقتی غرق در خاطره هایشان هم می شدی دیگر نمی خواستی به شهر و خانه خودت بازگردی.
رهبر فرزانه انقلاب اسلامی با چندین بار حضور در مناطق عملیاتی از جمله دوکوهه، فتح المبین و شلمچه بر ادامه این بازدید ها برای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و زنده ماندن خاطرات 8 سال دفاع مقدس تاکید داشتند.
به آنهایی می گویم که با نوشتن مطالبی سعی کرده اند این کاروانها را به هر نحوی تخریب کنند؛ کسانی که در این کاروانها حضور پیدا می کنند هیچ کدام گردشگر نیستند، اصلا کسی برای گردش نمیرود به فکه و شلمچه، بازدید کنندگان سالی یک بار می آیند تا از نزدیک با حال و هوای جنگ، با فضایی که شهدا در آن نفس می کشیدند و با خاکی که شهدا در آن گام بر می داشتند، مانوس شوند و بتوانند با روحیه دلاورمردی به شهر بازگردند تا اگر ناجوانمردی هایی دیدند که با تخریب و هجمه تبلیغاتی هر روز دارند یک گوشه از ارزشهای انقلاب را به یغما می برند، محکم بایستند.
اینجا کسی دنبال غذای آنچنانی نبوده که لیست غذاهای کاروانها را در نشریات خودتان با خیال خام منتشر می کنید، با چشم خودم می دیدم که بعضی بچه هایی که در این کاروانها حضور داشتند، غذاهای خودشان را به فقرای شهرهای جنوبی که زیاد هم بودند می بخشیدند و خودشان با کنسرو لوبیا صفا می کردند.دیدم نوجوانانی که لباس های اضافی همراه خودشان را یکجا به عشایر محروم مستقر در مرزهای جنوب غرب کشور دادند.
در این کاروان های نور کسی دنبال تفریح نبوده که محل خواب ساده و بدون امکانات آنها را تمسخر کنید و روی زمین غذا خوردن آنها را سبک بشمارید، اینجا کسی دنبال کیفیت رفاهی نبوده و نیست، در این کاروان ها همه دنبال حقیقت دفاع مقدس، شهادت، ایثار و این واژه های نورانی هستند.
در همین اردوهای بازدید از مناطق عملیاتی از نوجوانان کارهایی دیدم که یادآور خاطراتی بود که از جنگ شنیده بودم، همان ایثارها و فداکاری ها را می توانستی ببینی، یکی غذایش می ریخت 10 نفر غذایشان رو جلو می آوردند، به یکی موقع خواب پتو نمی رسید، همه مشتاقانه پتوی خودشان را به او می دادند و می گفتند هوا خوب است من ملافه هم آورده ام و ......
حالا کسانی که وقتی بزرگترین قاچاقچی مواد مخدر شیشه را به اعدام محکوم می کنند در فضای مجازی از حکم اعدام برای او ابراز ناراحتی می کنند، کسانی که وقتی در پارتی های شبانه به خاطر استعمال مواد مخدر توهم آور جوان ها به کام مرگ کشیده می شوند، کسانی که در تصادفات جاده های شمال به خاطر بی احتیاطی جوانانی که مست بوده اند یا مواد مصرف کرده اند و منجر به تصادف و کشته شدن افرادی شده اند و در چنین مواردی سکوت محض اختیار می کنند به یکباره مدعی جان نوجوانان کشته شده در تصادف راهیان نور می شوند و این بهانه ای برای تخریب ارزشهای باقی مانده از زمان جنگ می شود.
آخر اینکه حسین چند سال پیش به علت ابتلا به سرطان به حال وخیمی افتاد، همانجا بود که فهمیدم حسین از شیمیایی شدن هم بی نصیب نبوده است و حالا  با یک دختر کلاس اولی به خاطر عوارض شیمیایی داشت با مرگ دست و پنجه نرم می کرد، جالب اینکه هیچ سندی نداشت که ثابت کند جانباز است و بعد از اینکه به شهادت رسید با پیگیری دوستان تنها توانستند برای او حکم جانباز متوفی بگیرند که خانواده شهید حسین کاظمی بتوانند بعد از حسین از مزایایی اندک بهره مند باشند و امثال من اگر برای بازدید از مناطق عملیاتی می روند برای این است که حسین ها فراموش نشوند و نباید اجازه داد گرفتار چنین فراموشی شویم.



https://shoma-weekly.ir/hkHHKm