نگاه

مگر خونم از دوستانم در زندان رنگین تر است ؟

با وجود آن که اغلب مراجع در تابستان به جاهائی که نسبت به نجف خیلی خنک تر است از جمله کوفه و بغداد می رفتند، امام در آن جا می ماندند. وسایل خنک کننده هم که آن زمان خیلین بود. پنکه بود که آن هم هوای گرم را جا به جا می کرد. مرحوم آقای سعیدی می فرمودند: « من به امام عرض کردم: آقا! شما که در محیط نجف بزرگ نشده اید. شما در ایران و در قم بودید و تابستان ها به جاهائی مثل خمین و تهران می رفتید. خوب است که شما هم مثل بقیه مراجع به جاهای خنک تر بروید.» این حرف را که به امام زدم،‌ غم وجود ایشان را فرا گرفت، ‌خیلی متاثر شدند و فرمودند ‌: « مگر خون من از دوستانم که در تهران در زندان ها هستند، رنگین تر است؟
سید صادق قاضی طباطبایی- پس از آغاز نهضت امام در سال 41، بسیاری از روحانیون خوشفکر به امام پیوستند، ولی به محض این که امام، مستقیما رژیم را مورد حمله قرار دادند، بسیاری از آن ها عقب نشینی کردند و فاصله گرفتند و گفتند باید به نخست وزیر حمله شود. مرحوم امام در آن عصر عاشورا در مدرسه فیضیه شاه را مستقیما مقصر اعلام کردند. من هم در آن جلسه بودم. مرحوم انصاری قمی منبر رفت و هنگامی که به نیمه های صحبتش رسید، عده ای که معلوم بود از ماموران ساواک هستند و لباس های محلی پوشیده اند، صلوات فرستادند و موفق هم شدند جلسه را مختل کنند. بعد هم معلوم شد که سرهنگ مولوی، معاون ساواک، از بیرون مدرسه، هدایت قضیه را به عهده دارد.آن روز صدمات زیادی به طلاب زدند. روز شهادت امام جعفر صادق (ع) بود. عده ای از طلاب می خواستند از روی پشت بام ها فرارکنند که ماموران رفتند و آن ها را پائین انداختند. یکی از آن ها را من خودم می شناختم. اسمش مرحوم سعید یونسی رودباری بود که از آن بالا به داخل رودخانه پرت شد. بعد که امام به ترکیه و عراق تبعید شدند،نهضت روی دوش روحانیونی ماند که پیرو امام بودند. بی اغراق بگویم در میان همه آقایان عزیزی که منبر می رفتند و من آن ها را می شناسم،کسی به اندازه شهید سعیدی، اصرار بر زنده نگهداشتن نام امام نداشت. در اغلب مجالسش نام ایشان را به صراحت می آورد و اغلب هم به او می گفتند که نگو،ولی او می گفت که من تابع ایشان هستم، ایشان نائب امام زمان (عج) است و من موظف به ترویج ایشان هستم و همه این ها را هم از قلبش می گفت نه از زبان. واقعا به این معنا ایمان داشت که قیام مرحوم امام برای خدا بوده و ترویجش بر هر مسلمانی واجب است. خاطرم هست که ایشان را از پوشیدن لباس و منبر، محروم کردند و ایشان بسیار ناراحت شده بود. مکاتبه ای هم با مرحوم امام داشت و گلایه گرده بود که نمی گذارند لباس روحانیت بپوشم، چه کنم؟ امام فرموده بودند: « غرض ر اه است. با هر لباسی که می توانید ادامه دهید و اذهان مردم را روشن کنید ». در عالم، علم رفع جهل می کند و موعظه رفع غفلت. ایشان همیشه می فرمودند: « احیا قلبک بالموعظه » قلبتان را با موعظه زنده نگه دارید. نامه ای که امام نوشتند و در آن تصریح کردند که لباس مهم نیست، شما با هر لباسی به راهتان ادامه بدهید و اگر من جای شما بودم، این کار را می کردم، تسکینی برای قلب ایشان بود.

. مرحوم امام در سال 43 به نجف تبعید شده بودند.مرحوم شهید سعیدی در سال 46 به قصد زیارت عتبات عالیات به نجف مشرف شد و با امام ملاقات های متعددی کردند. این طور که یادم هست، فصل گرما بود که به زیارت مرحوم سعیدی به منزلشان رفتیم. ایشان این طور نقل می کرد با وجود آن که اغلب مراجع در تابستان به جاهائی که نسبت به نجف خیلی خنک تر است از جمله کوفه و بغداد می رفتند، امام در آن جا می ماندند. خود من تابستان در نجف بوده ام. هوا فوق العاده گرم است. در آن جا خانه ها زیر زمین هایی با سی چهل پله دارند که مردم تابستان ها آن جا می روند و تا غروب بیرون نمی آیند. وسایل خنک کننده هم که آن زمان خیلین بود. پنکه بود که آن هم هوای گرم را جا به جا می کرد. کولر آبی هم در چنین شرایطی چندان کارگر نیست. در نجف نفس در سینه تنگی می کرد و همه به جاهای خنک تر می رفتند. مرحوم آقای سعیدی می فرمودند: « من به امام عرض کردم: آقا! شما که در محیط نجف بزرگ نشده اید. شما در ایران و در قم بودید و تابستان ها به جاهائی مثل خمین و تهران می رفتید. خوب است که شما هم مثل بقیه مراجع به جاهای خنک تر بروید.» این حرف را که به امام زدم، غم وجود ایشان را فرا گرفت، خیلی متاثر شدند و فرمودند : « مگر خون من از دوستانم که در تهران در زندان ها هستند، رنگین تر است؟ آن ها چطور تحمل می کنند؟ من هم تحمل می کنم. » مرحوم امام در طول ایامی که در نجف بودند، حتی به اصرار آقازاده شان هم نجف را ترک نکردند.

https://shoma-weekly.ir/0VXFiP