نگاه

من که خواب نیستم

تا صبح روضه گوش می‌دهم. داو‌طلبانه رفت جبهه و وقتی برگشت داغ بود. گفت خدا ریشه بنی‌صدر را بکند و وقتی علت را پرسیدم گفت: پیکرهای شهدا که می‌آِید، می‌رود بالای سر آنها و با پایش به آنها لگد می‌زند و می‌گوید شهادتتان مبارک و بعد می‌خندد و می‌رود. خون به جگر شدیم از دست بنی‌صدر همین چند روزی که آن جا بودیم و بعد هم مداوم، گریه می‌کرد که چرا چنین کسی در راس دولت است.
مادر شهید محسن حیدری دولابی- وقتی قرار شد از پسر شهیدم بگویم، شهادتش را یادم نمیآمد. حالا دیگر حواس درست و درمان ندارم؛ اما خوب یادم هست که فقط 18 سالش بود که رفت. خوب یادم هست که نماز شبش ترک نمیشد و چقدر به حریم زن و مرد معتقد بود. خوب یادم هست هرچه از راه کاسبی در میآورد، اول بین فقرا تقسیم میکرد، بعد سهم خودش را برمیداشت. شبها روضه امام حسین گوش میداد و تا آن را خاموش میکردم، میفهمید. میگفت من که خواب نیستم. تا صبح روضه گوش میدهم. داوطلبانه رفت جبهه و وقتی برگشت داغ بود. گفت خدا ریشه بنیصدر را بکند و وقتی علت را پرسیدم گفت: پیکرهای شهدا که میآِید، میرود بالای سر آنها و با پایش به آنها لگد میزند و میگوید شهادتتان مبارک و بعد میخندد و میرود. خون به جگر شدیم از دست بنیصدر همین چند روزی که آن جا بودیم و بعد هم مداوم، گریه میکرد که چرا چنین کسی در راس دولت است.

* از شهدای حزب مؤتلفه اسلامی

https://shoma-weekly.ir/zEUUsN