نگاه

من هم پسر دارم

آن قدر آرام بود که همسایه های ما نمی دانستند، ما پسر هم داریم. وقتی که رفت، و مراسمش آغاز شد، می‌پرسیدند مگر شما پسر داشتید؟ حالا دیگر سی سال از شهادت 19 ساله ام می گذرد، و حالا همه می دانند که من هم پسر دارم!
مادر شهید امیر صفری- مسجد زیاد می رفت. آن قدر که حتی وقتی از جبهه هم می آمد او را کمتر می دیدیم. همین بود که بچه های مسجد که از او بزرگتر بودند، زیاد شوخی می کردند. امیر می گفت منو این طوری نبینین ها! و بعد ها در پایان سومین عزیمتش به جبهه بچه های مسجد فهمیدند که امیر من خیلی بزرگتر از این حرف ها بود. در جلساتی که شرکت می کرد، آن قدر رفت و آمد تا مرید جبهه شد.

آن قدر آرام بود که همسایه های ما نمی دانستند، ما پسر هم داریم. وقتی که رفت، و مراسمش آغاز شد، میپرسیدند مگر شما پسر داشتید؟ حالا دیگر سی سال از شهادت 19 ساله ام می گذرد، و حالا همه می دانند که من هم پسر دارم!

*از شهدای حزب مؤتلفه اسلامی

https://shoma-weekly.ir/G5sUC9