ادب و هنر

معرفی کتاب «پدر، پسر، روح الله»

کتاب «پدر، پسر، روح الله» رمانی است که به سبک رمان‌های نامه‌نگاری نوشته شده و مخاطب جوان و نوجوان دارد. این رمان بر تمام زندگی امام خمینی(ره) متکی نیست بلکه بر خصوصیات رفتاری و مسائل اخلاقی و اجتماعی امام خمینی(ره) توجه دارد. این مضمون و محتوا در یک فضای تخیلی روایت می‌شود، شخصیت اصلی این رمان جوانی است که بر اثر اتفاقاتی با این ابعاد شخصیتی امام آشنا می‌شود.
محمد حیدری- کتاب «پدر، پسر، روح الله» رمانی است که به سبک رمانهای نامهنگاری نوشته شده و مخاطب جوان و نوجوان دارد. این رمان بر تمام زندگی امام خمینی(ره) متکی نیست بلکه بر خصوصیات رفتاری و مسائل اخلاقی و اجتماعی امام خمینی(ره) توجه دارد. این مضمون و محتوا در یک فضای تخیلی روایت میشود، شخصیت اصلی این رمان جوانی است که بر اثر اتفاقاتی با این ابعاد شخصیتی امام آشنا میشود. این کتاب نوشته ابراهیم حسنبیگی است.

این جوان که برای ادامه تحصیل به فرانسه رفته و در آنجا با فردی آشنا میشود که اهل نوفل لوشاتو است، جوان فرانسوی به نقل از پدربزرگ خود خاطراتی از امام را نقل میکند و این موجب میشود جوان قصه ما کنجکاو شود و از مادر خود بخواهد، اطلاعات بیشتری برای شناخت بهتر امام خمینی(ره) به او بدهد. مادر او هم پایاننامهای که پیرامون امام نوشته را برای پسرش ارسال میکند و در متن نامه از خود و همسرش برای پسرشان هم مسائلی را مطرح میکند.

در بخشی از این کتاب آمده است:

محسن، که داستان برای شناخت او از امام خمینی(ره) شکل گرفته، یک دانشجوی مشغول در فرانسه است. او همانقدری از امام میداند که پدر و مادر آلن، دوست فرانسویش... او از جوانان نسل پس از انقلاب است، امام را ندیده و حالا به دلیل فراگیری رسانههای مختلف دیگر و به قول مادرش، اسارت در چنگال ماشینیسم از امام هیچ نمیداند و تشنگی دارد برای شناخت او. با دهها ایده و سؤال و شک و شبهه مواجه است، و ممکن است برای یافتن پاسخ، به هر کس و ناکسی مراجعه کند جز به پدر و مادر خودش، یعنی کسانی که با خمینی، روح خدا زندگی کردهاند. و ممکن است در این مواجهه و پرسشگری هر قرائت خوب و بدی را به جای حقیقت به او بدهند.

اما این پرسش، شکاک است و چموش، و در مواجهه اول، مادرش را به بیاطلاعی از امام هم متهم میکند و به او میگوید که خودش هم در ندانستن فرقی با پدر و مادر آلن ندارد.

اما شاید بیربط هم نباشد این سردرگمی و ندانستن. هنوز بسیارند کسانی که از شناختن امام باز مانده و عاجزند. این هم جهل از ماست که دربارهاش تدبر نمیکنیم و امام را آن گونه میخواهیم که دوست داریم... خیلی از ما امام را هم هنوز درست نشناختهایم...

***

امام از خواندن نماز شب فارغ شده بود که با شنیدن سرو صداهایی خفیف از پشت پنجره اتاق پسرش حاج مصطفی به منزل خود نگاه کرد و زیر لب گفت:

-«پس آمدید.»

پسرش مصطفی را صدا زد و گفت:

-«مصطفی بیدار شو. مثل اینکه آمدند.»

حاج آقا مصطفی چشم باز کرد و در جای خود نشست. پدرش را دید که مشغول پوشیدن لباس است. زمزمه های گنگ مبهمی از خارج به گوش میرسید. از جای خود برخاست و با شتاب به پشت بام رفت. دید کوچه اطراف منزل پر از سربازان مسلح است.

فرمانده کماندوها دو تن از خادمان امام را به قصد کشت میزدند و از آنها
می پرسیدند:

«خمینی کجاست؟»

که ناگهان در حیاط روی پاشنه چرخید و قامت آراسته و رشید و چهره نورانی امام در آستانه در ظاهر شد و صدایی گیرا و مصمم و خشمگین برخاست که:

-«روح الله خمینی منم. چرا اینها را میزنید؟»

وحشت بر سراپای نیروهایی که او را دیدند، نشست. کسی از آنها باور نمیکرد خمینی با پای خود بیاید و بعد در مقابل آنها سینه سپر کند و چون فرمانده کل به آنها تحکم کند که: -«این چه رفتار وحشیانهای است که با مردم میکنید؟ این چه وحشیگریهایی است که از شما سر میزند؟»

گفتنی است که این کتاب توسط انتشارات مسجد مقدس جمکران منتشر شده است.

https://shoma-weekly.ir/LKEaug