18 ماه از شهادت نصرتالله رضاپور میگذشت، اما از پیکرش هیچ نشانی نداشتیم. دلم برای دیدارش تنگ شده بود. یکی از شبها به خوابم آمد و گله کرد که چرا به دنبال جسدم در قصرشیرین نمیآیید. بعد مکان شهادتش را به من نشان داد.
سیدپیمان عبدمنافی- 18 ماه از شهادت نصرتالله رضاپور میگذشت، اما از پیکرش هیچ نشانی نداشتیم. دلم برای دیدارش تنگ شده بود. یکی از شبها به خوابم آمد و گله کرد که چرا به دنبال جسدم در قصرشیرین نمیآیید.
بعد مکان شهادتش را به من نشان داد.
یکباره از خواب پریدم، بلافاصله آنچه که نصرت در خواب به من گفته بود را نوشتم و فردای آن روز به همراه پدر شهید با همکاری فرمانده سپاه بندرترکمن به مناطق جنگی رفتیم. درست در محلی که نصرت نشان داده بود، سنگر او بر اثر اصابت گلوله خمپاره یا توپ ریخته بود. خاک ها و کیسههای سنگر را کنار زدیم. باورم نمیشد نصرت مقابل چشمانم بود آرام و ساکت و بالاخره به شهر بازگشت و دل پدر با حضور در کنار مزارش آرام شد.