به خاطر دارم یک روز آقای یزدی از دست بنیصدر بسیار عصبانی بودند و به من گفتند: «اگر میخواهی بنیصدر را بهتر بشناسی، بدان که این شخص تا آخرین دقایق با نوشتن نام ولیفقیه در قانون اساسی مخالفت خواهد کرد.» ایشان تعریف میکردند که در جلسهای بسیار بحث شد و دلیل آوردند که باید شورای نگهبان و فقهائی بر مسائل نظارت کنند. ۸ ـ ۹ نفر از بزرگان هم تصمیم گرفتند که جو حاکم بر مجلس خبرگان را بشکنند. در این میان بنیصدر بهشدت مخالفت کرد. حتی آقای یزدی تعریف کردند که بنیصدر سرشان داد میزد و میگفت: «این چه حرفی است که شما میزنید؟»
محمد رضا اعتمادیان- بعد از پیروزی انقلاب اسلامی مسئلهای که مطرح شد، مسئله قانون اساسی بود. شاید در جریان باشید که امام در دوران انقلاب رهنمودهائی برای مردم داشتند و فرمودند: «ما میخواهیم جمهوری درست کنیم و حکومت پادشاهی نداشته باشیم.» آقایان نهضت آزادی که در رأس آنها دکتر حبیبی بودند و در آن زمان با آنها بودند، ولی بعدها تغییر مسیر دادند، پیشنویس قانون اساسی را نوشتند و آن را به ایران آوردند و تکثیر کردند و قرار بر این شد که این پیشنویس به رأی گذاشته و از ملت نظرخواهی شود. آنها پیشنویس را به من دادند تا آن را به دست آیتالله صدوقی برسانم و ایشان هم در این باره نظر بدهند. من به آیتالله صدوقی تلفن کردم و ماجرا را برایشان تعریف کردم. ایشان هم گفتند که پیشنویس را برایم بفرست. من پیشنویس را فرستادم. خیلی دوست داشتم وقتی برای گرفتن پاسخ به آیتالله صدوقی زنگ میزنم، ایشان بگویند که خوب بود و نظر موافقی داشته باشند، چون مملکت بلاتکلیف بود و من مایل بودم اوضاع سر و سامانی بگیرد. یکی دو روز بعد از آیتالله صدوقی پرسیدم: «آیا پیشنویس را ملاحظه فرمودید؟» ایشان گفتند: «بله.» گفتم: «نظرتان چیست؟» شهید صدوقی با همان صراحت همیشگی گفتند: «از قانون اساسی قبلی بسیار بدتر است.» گفتم: «حاجآقا چرا؟ من آن را مطالعه کردهام، بد نبود.» حاجآقا صدوقی گفتند: «در قانون اساسی قبلی اگر چه حکومت شاهنشاهی آن را نوشته بود، حداقل برای اینکه قانونی تصویب شود پنج مجتهد باید آن را تأئید میکردند؛ اما در این پیشنویس حتی این نکته هم رعایت نشده است. قانون اساسی که به جایگاه ولایت اهمیت نمیدهد، قانون نیست.» دوست داشتیم خبر خوب به دوستان بدهیم و به آنها بگوئیم که آیتالله صدوقی پیشنویس را تأئید کردهاند؛ اما به آنها خبر دادیم که آیتالله صدوقی گفتهاند این پیشنویس از قبل هم بدتر است.
بعد از مدتی قرار شد قانون اساسی نوشته و اعضای مجلس خبرگان انتخاب شوند. در این میان آیتالله صدوقی از یزد و اشخاص دیگری از جمله آیتالله یزدی، شهید بهشتی و آیتالله مطهری انتخاب شدند. شبها در منزل ما درباره مفادی که قرار بود تصویب شوند بحث میشد. جو حاکم بر آن زمان طوری بود که اسمی از ولایت فقیه برده نمیشد. با وجود جو و شرایط حاکم بر جامع، ه آیتالله بهشتی، آیتالله یزدی، آیتالله صدوقی و سایر علما معتقد بودند که اگر نامی از ولایت فقیه در قانون اساسی برده نشود، آن قانون مورد قبول خواهد بود. بازرگان و بنیصدر جوی را در مجلس ایجاد کرده بودند تا نشان دهند اگر قرار باشد شخصی قانون اساسی را تأئید کند، دموکراسی زیر پا گذاشته میشود. به خاطر دارم یک روز آقای یزدی از دست بنیصدر بسیار عصبانی بودند و به من گفتند: «اگر میخواهی بنیصدر را بهتر بشناسی، بدان که این شخص تا آخرین دقایق با نوشتن نام ولیفقیه در قانون اساسی مخالفت خواهد کرد.» ایشان تعریف میکردند که در جلسهای بسیار بحث شد و دلیل آوردند که باید شورای نگهبان و فقهائی بر مسائل نظارت کنند. ۸ ـ ۹ نفر از بزرگان هم تصمیم گرفتند که جو حاکم بر مجلس خبرگان را بشکنند. در این میان بنیصدر بهشدت مخالفت کرد. حتی آقای یزدی تعریف کردند که بنیصدر سرشان داد میزد و میگفت: «این چه حرفی است که شما میزنید؟»
البته خوشبختانه بعد از مدتی مسائل سر و سامان گرفت و جو مناسبی بر کشور حاکم شد و شورای نگهبان تأئید شد. البته بنیصدر در این شرایط گفت که این پیشنهاد از ابتدا از طرف من بوده است. در چنین مواقعی میتوان این شخص را شناخت. آیتالله یزدی ساکن قم بودند، اما وقتی به تهران آمدند، در زمان نوشتن قانون اساسی در منزل ما ساکن بودند. در این اثنا وقتی دیدم که رفت و آمدها زیاد شده است، از منزلمان به جائی خارج از تهران نقل مکان کردیم. چند ماهی در آنجا ساکن بودیم، ولی دوباره به منزلمان در تهران بازگشتیم.