همه اعتراض کردند به جز یک پیرمرد! گفت: « چه کار دارید! بنامش افتاده دیگه» بچه ها از پیرمرد بدشون اومد. دوباره قرعه انداختند بازهم افتاد بنام همان جوان . جوان بلافاصله خودش را به صورت انداخت روی سیم خاردارها. بچه ها با بی میلی و اجبار شروع کردن به رد شدن از روی بدنش. همه رد شدند الا پیرمرد. گفتند: « بیا» گفت« نه! شما بروید! من باید بایستم بدن پسرم را ببرم برای مادرش! مادرش منتظر است.
برای رد شدن از سیم خاردارها نیاز به یک نفر بود تا روی سیم خاردارها بخوابد و بقیه از روی او رد شوند. داوطلب زیاد بود قرعه انداختند. افتاد بنام یکی از جوانها. همه اعتراض کردند به جز یک پیرمرد! گفت: « چه کار دارید! بنامش افتاده دیگه» بچه ها از پیرمرد بدشون اومد. دوباره قرعه انداختند بازهم افتاد بنام همان جوان . جوان بلافاصله خودش را به صورت انداخت روی سیم خاردارها. بچه ها با بی میلی و اجبار شروع کردن به رد شدن از روی بدنش. همه رد شدند الا پیرمرد. گفتند: « بیا» گفت« نه! شما بروید! من باید بایستم بدن پسرم را ببرم برای مادرش! مادرش منتظر است.