نگاه

فلسطین انگیزه انقلابی شدن

حدوداً سال سوم طلبگی بودم، برای اولین بار بازداشت شدم. در آن سال، آمریکا و انگلیس پذیرفتند که صهیونیست‌ها در سرزمین اسلامی و عربی فلسطین، کشور بی‌ریشه و غاصبی به‌نام اسرائیل را سامان بدهند، لذا مرحوم آیت‌الله کاشانی از مردم دعوت کردند تا با برگزاری تظاهرات و راهپیمایی نسبت به غصب سرزمین فلسطین و قبله اول مسلمانان اعتراض کنند.

مرحوم حبیب الله عسکر اولادی- حدوداً سال سوم طلبگی بودم، برای اولین بار بازداشت شدم.

در آن سال، آمریکا و انگلیس پذیرفتند که صهیونیستها در سرزمین اسلامی و عربی فلسطین، کشور بیریشه و غاصبی بهنام اسرائیل را سامان بدهند، لذا مرحوم آیتالله کاشانی از مردم دعوت کردند تا با برگزاری تظاهرات و راهپیمایی نسبت به غصب سرزمین فلسطین و قبله اول مسلمانان اعتراض کنند.

این راهپیمایی از جلوی منزل آیتالله کاشانی در پامنار شروع شد و تا مدرسه سپهسالار (حوزه علمیه شهید مطهری فعلی) در بهارستان ادامه داشت. بعضی دستجات کوچکتر نیز از حوزههای علمیه مروی و حاج ابوالفتح حرکت کرده بودند و جلوی بهارستان میآمدند.

در این تظاهرات دژخیمان رژیم حمله سختی به تظاهرکنندگان کردند که دو نفر به شهادت رسیدند و تعداد زیادی مجروم شدند و بقیه هم فرار کردند. بهدنبال همین تظاهرات، روز بعد ریختند و اغلب نیروها را دستگیر کردند. مذهبیها، ملیها، چپها و حتی تودهایها را هم دستگیر کردند. من نیز در حجره بودم که با شناسایی قبلی آمدند و مرا دستگیر کردند.

تعداد دستگیرشدگان زیاد بود، همراه من چیزی نبود، به همین خاطر شکنجه نصیب ما نشد؛ ولی دیگران که قبلاً سابقه داشتند شکنجه دیدند.

هرچه از من پرسیدند، اظهار بیاطلاعی کردم، قیافهها و چهرههای مختلف به من نشان دادند ولی گفتم: مرا عوضی گرفتید و من آنکسی که شما میگویید نیستم. وقتی نتوانستند چیزی به دست بیاورند، چند سیلی زدند و بعد از سه روز مرا آزاد کردند.

از زندان که آزاد شدم من فرق کرده بودم، هم حرکت بهدعوت یک روحانی جلیل و هم حمله دژخیمان و هم همنوایی و همدلی با اهلایمان. چون مرحوم شیخ محمدحسین زاهد خودش اهل اینکه در مبارزه سیاسی شرکت کند نبود، اما نهی هم نمیکرد و گهگاه سؤالاتی از ایشان میشد موضع مرحوم آیتالله کاشانی را تأیید میکرد. از اینجا زندگی سیاسی من هم همراه زندگی طلبگی و همراه زندگی کاسبانه و همراه وظیفهمند بودن برای مدد رساندن به پدر و مادر که به تهران آمده بودند و نوعی نانآور ایشان بودم شروع شد. زیرا برادر بزرگ من (صادق)،‌‌ همان که مرا دعوت کرد که به تهران بیایم، با یک فاصلهای وارد حزب توده شد. و بسیار جدی تودهای شد و چند بار هم او را دستگیر کردند. در این شرایطی که من طلبهای هستم، صبح و شام در بازار تهران تحصیلدار هستم، باید زندگی پدر و مادر و دو خواهر را بهطور نسبی تأمین کنم. برادر کوچکترم (اسدالله)، در شرایط تحصیلداری و نزد داییام که بعداً داماد ایشان شد، کار میکرد.

رفته رفته مبارزات جدی شد و در بهمن ۱۳۲۷ بهجانب محمدرضا پهلوی خائن در دانشگاه شلیک شد و این شلیک با اینکه مؤثر نبود بهانه شد و همه مبارزین مخالف رژیم را دستگیر کردند. آیتالله کاشانی هم در این رابطه دستگیر شد. وی به اراک، کرمانشاه و بعد به لبنان تبعید شد. از سال ۱۳۲۷ تا ۱۳۲۹ دو سال مرحوم آیتالله کاشانی در لبنان تبعید بود.

در این شرایط دستگیریها شروع شد و دعوتهای گوناگونی برای تظاهرات میشد. بنده با هیچکس در مسائل سیاسی درگیر نبودم، یک نفر بودم. اما از دعوتهایی که میشد، سعی میکردم آنها را که جنبه دینی دارد شرکت کنم، برای مثال دعوت برای اعتراض به تبعید مرحوم آیتالله کاشانی به اراک، برای اعتراض به این تبعید در میدان ارک تهران دعوت و جمع شدیم. با یک حمله لطمات زیادی از نظر جسمی به تظاهرکنندگان زدند و نگذاشتند این تظاهرات به نتیجه برسد. اما من با بعضی از این عزیزان آشنا شدم. بعد از اینکه در میدان ارک مورد حمله قرار گرفتیم در اعتراض به تبعید ایشان و اجرای چند برنامه در مسجد سبب شد که بگویند اصلاً ایشان باید از ایران تبعید شود و ایشان به لبنان تبعید شد.

https://shoma-weekly.ir/sAQBaF