نگاه

غربت ستاره

جمشید یک مادر نابینا داشت و دو برادر و یک خواهر که هر سه محصل بودند و در یک اتاق بسیار کوچک فقیرانه زندگی می کردند. دلم از غربت و تنهایی او گرفت. یادداشت های آغشته به خون او را که در نیمه های شب در حرم حضرت امام رضا (ع) نوشته بود را می‌خواندم و اشک می‌ریختم.
سیدپیمان عبدمنافی- جمشید باباوند از اهالی مشهد بود، اما با مادرش در تهران زندگی می کرد. متواضع و نجیب بود. روزی خبر شهادتش را برای ما آوردند. با چند نفر از بچه ها برای شرکت در مراسم هفتم او به تهران رفتیم اما ازمراسم عزاداری خبری نبود.

از همسایه ها پرسیدیم. هیچ کس از شهادتش خبر نداشت… با معراج شهدا تماس گرفتیم مسئول آنجا با عصبانیت گفت: «چرا نمی آیید پیکر شهیدتان را ببرید»؟
شگفت زده به یکدیگر نگاه کردیم. دوباره به محل سکونت او بازگشتیم. جمشید یک مادر نابینا داشت و دو برادر و یک خواهر که هر سه محصل بودند و در یک اتاق بسیار کوچک فقیرانه زندگی می کردند. دلم از غربت و تنهایی او گرفت. یادداشت های آغشته به خون او را که در نیمه های شب در حرم حضرت امام رضا (ع) نوشته بود را می
خواندم و اشک میریختم.

https://shoma-weekly.ir/L1m9yb