نگاه

عشق

در حال اقامه نماز بود دست هایش را برای قنوت بالا آورد، تیراندازی را قطع کردم تا ببینم چه دعایی می خواند: «اللهم ارزقنی شهاده فی سبیلک... اللهم ارزقنی شهاده فی سبیلک...».
سیدپیمان عبدمنافی- هوا هنوز روشن نشده بود که کنار من نشست و گفت: «با این تیربار سر عراقی ها را گرم کن تا من نمازم را بخوانم. در حال اقامه نماز بود دست هایش را برای قنوت بالا آورد، تیراندازی را قطع کردم تا ببینم چه دعایی می خواند: «اللهم ارزقنی شهاده فی سبیلک... اللهم ارزقنی شهاده فی سبیلک...».
به حالش افسوس خوردم. چند لحظه بعد دوباره به او نگریستم. لباسش خونی بود. از زیر لباسش جویی از خون آرام به زمین می ریخت. اما بی آن که ناله ای کند نمازش را ادامه داد. می خواستم به کمکش بروم. شهید محمودتوکلی جملات آخر را به سختی ادا کرد: «السلام....علی....کم...و...رحمه الله......و برکا...ته».
به سمتش دویدم، ولی او بر سجده افتاد و آخرین نفس را رو به قبله در حال عبادت پروردگار کشید.

https://shoma-weekly.ir/80YBBg