یکی از چیزهای بسیار مهمی که در انجمنهای ایالتی و ولایتی برای لائیسیته گنجانده شده بود، این بود که به جای اینکه هر مسئولی به قرآن قسم بخورد که پیش از این چنین بود، به کتاب خودش قسم بخورد، مثلاً مسیحی به انجیل، یهودی به تورات، زرتشتی به اوستا و بهایی به کتاب خود؛ که مورد آخری مهم است، یعنی کمکم هر کسی آزاد است که هر دینی را که میخواهد داشته باشد، اما اینطور نیست که کشور به عنوان یک کشور اسلامی مبنای اسلامی داشته باشد. نهایتاً اینکه دین به حکومت کاری نداشته باشد.
جواد مقصودی- آیتالله العظمی بروجردی که رحلت کرد، شاه به آیتالله العظمی حکیم تسلیت گفت. به خاطر اینکه بگوید مرجع تقلید در عراق است و دیگر اینجا نیست. او هم که خارجی است و دخالتی در امور ما نمیکند، بنابراین برای کارها مسئله حل است. اولین مرحلهای که برای لائیسیته کردن کشور ـ به قول خودش اصلاحاتـ انجام داد عنوان کردن مسئله انجمنهای ایالتی و ولایتی بود.
یکی از چیزهای بسیار مهمی که در انجمنهای ایالتی و ولایتی برای لائیسیته گنجانده شده بود، این بود که به جای اینکه هر مسئولی به قرآن قسم بخورد که پیش از این چنین بود، به کتاب خودش قسم بخورد، مثلاً مسیحی به انجیل، یهودی به تورات، زرتشتی به اوستا و بهایی به کتاب خود؛ که مورد آخری مهم است، یعنی کمکم هر کسی آزاد است که هر دینی را که میخواهد داشته باشد، اما اینطور نیست که کشور به عنوان یک کشور اسلامی مبنای اسلامی داشته باشد. نهایتاً اینکه دین به حکومت کاری نداشته باشد.
همین مبنای اعتراض امام در عاشورای سال 42 بود. بر همین اساس در عاشورای 42 ما در موتلفه میخواستیم از میدان شاه سابق(قیام) و از مسجد حاج ابوالفتح در ضلع شمال میدان قیام یک راهپیمایی راه بیندازیم برای این که ساواک مسجد را بسته بود. من یادم است که برخی از الوات گردن کلفت میدان مثل حسین رمضان یخی و ناصر جگرکی که مردم از آنها میترسیدند، میخواستند به دستور رژیم مراسم را به هم بزنند. به شکل خاصی دستهای تشکیل داده بودند و سینه میزدند و به طرف مسجد ابوالفتح خان در حال حرکت بودند. ما هم میخواستیم این دسته را به سوی مخبرالدوله و دانشگاه و بعد به طرف کاخ حرکت بدهیم. سردسته اینها وقتی آمد حاج مهدی عراقی رفت طرفش و با او صحبت کرد که این جلسه مال امام حسین است اگر بخواهی آن را بهم بزنی زمین میخوری. بر اثر تاثیر کلام او آمدند و دور زدند و سینه زدند و کاری نکردند. رفتند بیرون و ما هم راهپیمایی را حرکت داریم به سوی مخبرالدوله و دانشگاه. آن روز به راهپیمایی " دمونستراسیون " میگفتیم. رفتیم به سوی کاخ که همه نیروهایش آماده بودند و سنگر گرفته بودند و همه اسلحههایشان را به طرف جمعیت گرفته بودند و خیال میکردند که ما میخواهیم به طرف کاخ حمله کنیم و آنجا را تصرف کنیم. بنده این راهپیمایی را تقریباً رصد میکردم. دیدم دو نفر رفتند به طرف باجه تلفن عمومی. خیلی عادی به طرف باجه رفتم. حالت من هم طوری نبود که کسی فکر کند که مثلاً از مبارزین هستم. متوجه شدم یک ساواکی در حال تلفن زدن است. میگفت: دستهای به طرفداری از خمینی راه افتادند و دارند شعار میدهند و ظاهراً از آن طرف سؤال کردند که مشکلی پیش نیامده است، این ساواکی هم در جواب گفت نه مشکلی پیش نیامده و گفت که گزارش بده که ما دنبال این دسته هستیم. خلاصه از آنجا رفتیم به مسجد امام و در آنجا جلسه پایان یافت. یکی از موارد خیلی فوق العادهای که رخ داد نقش مهدی عراقی در این برنامه بود که بسیار با قدرت برخورد کرد. این حادثه دو روز قبل از 15 خرداد اتفاق افتاد.
یکی از چیزهای بسیار مهمی که در انجمنهای ایالتی و ولایتی برای لائیسیته گنجانده شده بود، این بود که به جای اینکه هر مسئولی به قرآن قسم بخورد که پیش از این چنین بود، به کتاب خودش قسم بخورد، مثلاً مسیحی به انجیل، یهودی به تورات، زرتشتی به اوستا و بهایی به کتاب خود؛ که مورد آخری مهم است، یعنی کمکم هر کسی آزاد است که هر دینی را که میخواهد داشته باشد، اما اینطور نیست که کشور به عنوان یک کشور اسلامی مبنای اسلامی داشته باشد. نهایتاً اینکه دین به حکومت کاری نداشته باشد.
همین مبنای اعتراض امام در عاشورای سال 42 بود. بر همین اساس در عاشورای 42 ما در موتلفه میخواستیم از میدان شاه سابق(قیام) و از مسجد حاج ابوالفتح در ضلع شمال میدان قیام یک راهپیمایی راه بیندازیم برای این که ساواک مسجد را بسته بود. من یادم است که برخی از الوات گردن کلفت میدان مثل حسین رمضان یخی و ناصر جگرکی که مردم از آنها میترسیدند، میخواستند به دستور رژیم مراسم را به هم بزنند. به شکل خاصی دستهای تشکیل داده بودند و سینه میزدند و به طرف مسجد ابوالفتح خان در حال حرکت بودند. ما هم میخواستیم این دسته را به سوی مخبرالدوله و دانشگاه و بعد به طرف کاخ حرکت بدهیم. سردسته اینها وقتی آمد حاج مهدی عراقی رفت طرفش و با او صحبت کرد که این جلسه مال امام حسین است اگر بخواهی آن را بهم بزنی زمین میخوری. بر اثر تاثیر کلام او آمدند و دور زدند و سینه زدند و کاری نکردند. رفتند بیرون و ما هم راهپیمایی را حرکت داریم به سوی مخبرالدوله و دانشگاه. آن روز به راهپیمایی " دمونستراسیون " میگفتیم. رفتیم به سوی کاخ که همه نیروهایش آماده بودند و سنگر گرفته بودند و همه اسلحههایشان را به طرف جمعیت گرفته بودند و خیال میکردند که ما میخواهیم به طرف کاخ حمله کنیم و آنجا را تصرف کنیم. بنده این راهپیمایی را تقریباً رصد میکردم. دیدم دو نفر رفتند به طرف باجه تلفن عمومی. خیلی عادی به طرف باجه رفتم. حالت من هم طوری نبود که کسی فکر کند که مثلاً از مبارزین هستم. متوجه شدم یک ساواکی در حال تلفن زدن است. میگفت: دستهای به طرفداری از خمینی راه افتادند و دارند شعار میدهند و ظاهراً از آن طرف سؤال کردند که مشکلی پیش نیامده است، این ساواکی هم در جواب گفت نه مشکلی پیش نیامده و گفت که گزارش بده که ما دنبال این دسته هستیم. خلاصه از آنجا رفتیم به مسجد امام و در آنجا جلسه پایان یافت. یکی از موارد خیلی فوق العادهای که رخ داد نقش مهدی عراقی در این برنامه بود که بسیار با قدرت برخورد کرد. این حادثه دو روز قبل از 15 خرداد اتفاق افتاد.