نگاه

عاشقانه های مرحوم عسکر اولادی با خدا

نزدیک های صبح یک آمبولانس جلوی خانه است. آقای عسکر اولادی از راه می‌رسد با مکافات و مشکلاتی که در سر راه دارد اما دیر آمده است .همسرش از هوش رفته است او را در بغل می‌گیرد که سوار آمبولانس کند. جلوی آمبولانس در بغل همسر خود با فرزندش از دنیا می رود. این سه شهید از مردی که حاضر نشد این شهیدان عزیز خود را وسیله تجارت و افتخار در حال خدمت به مردم عزیز کشور کند.
خلیلی- به عنوان شاگردی کوچک در جمعآوری خاطرات زندگی مرحوم عسکر اولادی و مبارزاتشان نزدیک به ۱۸ سال در کنارشان پرسه می زنم. هر چند گاه به دیدار ایشان میروم مرا به اشتیاق میپذیرند. مزاحمی سرزده هستم. در جلسات اغلب نشسته اند، اما نمی گویند: وقت ندارم بلکه میگویند در جلسه هستم. او را همچون پدر دوست می دارم که او پدر مردم ایران است. دلسوزی او برای مردم از روی سیاست نیست از روی تکلیف و خدمت است. دستهای پر برکتش را میبینم در سراسر کشورمان که نان وعشق ، توزیع میکند اما او یک مرجع سیاسی مذهبی کشور من است.

در حد اجتهاد.

روزنامه ای دیدم به نام شرق به شماره 1800 مصاحبه ای با حاج آقا حبیب الله عسکر اولادی مسلمان شخصیت بزرگی که بیش از نیم قرن (۶۰ سال ) خود را خادم مردم میداند و از نادر، مردانی که به اندازه عمر برپا شده نظام مقدس جمهوری اسلامی ترورشخصیت شده و از میدان بدر نرفته و در چند سال اخیر نزدیک به ۱۵ بار طراحی یک ترور قوی فیزیکی نافرجام روی ایشان عملیاتی گردیده و موفق نبوده است.

میگویم خداوند چند اولاد به شما داده؟

می گوید: بنده ۵ فرزند در دنیا دارم و چهار فرزند در آخرت.

عجب!

چهار فرزندم فوت کردند که یکی از آنها مربوط به ۱۵ خرداد است که دچار بیماری شد و نتوانستم بروم و او را به پزشک ببرم.

چرا؟

شرایط تابستان آن روز سخت و امکانات ما محدود بود. بچه دچار اسهال و استفراغ شد باید او را به بیمارستان می رساندم اما نتوانستم چون روزهای ۱۵ و ۱۶ و ۱۷ خرداد بود که من نتوانستم و بعد از آن بچه دیگر معالجه نشد و از دنیا رفت.

چند سالشان بود؟

فکر میکنم نزدیک دو سال.

اسمش چی بود؟

مهدیه.

این حادثه ۱۵ خرداد ۴۱ بود. شهر تهران حکومت نظامی اعلام شده بود. آقای عسکر اولادی در آن روز مشغول مأموریت در راستای انقلاب بود. شواهد نشان میدهد که ایشان این مدت سه روز پانزدهم و شانزدهم و هفدهم خرداد را کجا بوده و با چه کسانی مشغول جهاد در راه خدا خدمت می کرده است. زمانی می تواند خودش را به خانه برساند که آن کودک از حال رفته است و در آغوش پدرش جان میدهد.

حادثه دیگر ۱۵ سال بعد است یعنی روزهای انقلاب اسلامی و حکومت نظامی زمان شاه و کشت و کشتار هر شبه شاه و دارودسته اش اما همچنان در خدمت شورای انقلاب و فرماندهی و رهبری و رساندن مجروحین به مکانهای امن جهت معالجه ، از قضا همسرش پا به ماه است. همان شب از او میخواهد که به خانه مادرش برود و یا او را به بیمارستان زنان برساند. همسرش می گوید: مهم نیست ممکن است موقتی باشد تا صبح صبر می کنم شاید بهتر شوم از خانه هم بیرون نمیروم ، میخواهم تا آخرین لحظه در کنار تو باشم و از جایم حرکت نخواهم کرد. اما آن شب آبستن حوادث ناگواری است و شوهر در حال ماموریت و جهاد در راه خدا است. درد زایمان سر میرسد. همه راهها بسته است. آمبولانس را به محله های جنوب شهر برای بردن استمدادگران جنوب شهری نمیفرستند به خصوص کسانی که در محله های نزدیک این حادثه زندگی میکنند. کلانتری میگوید: اگر کمک می خواهید به دفتر خمینی تلفن بزنید. از او یاری بطلبید. کلا جواب تلفن اطراف سرچشمه و بازار و خیابان شهباز( ۱۷ شهریور) را نمیدهند و میگویند: از خمینی درخواست کنید. پدر در حال ماموریت اما با خانه در تماس است اما هیچ راهی برای کمک به همسر و فرزند نیامده به دنیا نمی شناسد. برادران و فرزندان در تکاپو هستند اما قادر نیستند از منازل خود خارج شوند و به این زن با بچه اش کمک برسانند و تازه دو کودک دیگر در خانه به خواب رفته اند که آنها نیز به مراقبت نیاز دارند. نزدیک های صبح یک آمبولانس جلوی خانه است. آقای عسکر اولادی از راه میرسد با مکافات و مشکلاتی که در سر راه دارد اما دیر آمده است .همسرش از هوش رفته است او را در بغل میگیرد که سوار آمبولانس کند. جلوی آمبولانس در بغل همسر خود با فرزندش از دنیا می رود. این سه شهید از مردی که حاضر نشد این شهیدان عزیز خود را وسیله تجارت و افتخار در حال خدمت به مردم عزیز کشور کند.

از او میپرسم پسری که رفت اسمش چه بود؟

- این چیزی نیست!

من برای تاریخ می نویسم.

- این چیزی نیست. مهم نیست!

پس فرزندانتان را برای انقلاب از دست دادید؟

- نه اینها چیزی نیست نمی خواهم این جوری مصرف بشود.

حاج آقا؟

- نه اصلا نمی خواهم مصرف بشود. من اصلا برای خودم نیست. معنای این ، این طور نیست.

ولی ما داریم تاریخ می نویسیم.

- نه این طور نیست.من اصلا نمی خواهم این طور مصرف بشود. اگر این طور مصرف بشود من اصلا صحبت نمیکنم.

حاج آقا ببخشید من ...

- اصلا من دنبال این هستم که تاریخ معین بشود نه اینکه برای من چیزی در بیاید.

https://shoma-weekly.ir/KW9BMb