قبل از حرکت با منزلش تماس گرفت و جویای آمدن مهمانها شد مهمانها هنوز نیامده بودند اما همسرش وقتی برای خرید به بازار رفته بوده مغازههایی که از آنها نسیه خرید میکرده به علت بدهی زیاد، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرش هم رویش نشده اصرار کند...
وارد خانه که شد فهمید کسی در خانه را زده و خود را پسرعموی او معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به او بدهکار بوده. هر چه فکرکرد، یادش نیامد که به کدام پسرعمویش پول قرض داده است ... با خود گفت هر که بوده به موقع پول را پس آورده.
با پولها راهی بازار شد. هرجا رفت جواب یک چیز بود...بدهیتان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...
به خانه که رسید همسرش هق هق کنان گفت: خودش بود. خودش بود. کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این کارت شناسایی بود که پیدا کردی. به خدا خودش بود...
شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین. اعزامی از ساری... خودش بود