ماجرای دفتر ابتهاج که نزد آیت الله خامنه ای بود
علیرضامختارپور رییس سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران نوشت: هوشنگ ابتهاج(سایه) شاعر معاصر ایران روز چهارشنبه ۱۴۰۱/۵/۱۹ درگذشت. با بزرگداشت آن شاعر گرامی، بازخوانی حقیقت ماجرای یک دفتر به جامعهٔ فرهنگی کشور تقدیم میشود. در سال ۱۳۹۵ دفتر شعری به دست حضرت آیهالله خامنهای میرسد و ایشان با توجه به اشعار و اشاراتی در دفتر احتمال میدهند که این دفتر متعلّق به جناب سایه باشد،لذا به یکی از مسئولین بیت خود مأموریت میدهند که با سایه تماس بگیرند و موضوع را مطرح کنند.
سایه در این تماس تلفنی با ابراز تعجّب خود از اینکه چطور رهبری انقلاب با این همه اشتغالات به این نوع امور جزیی نیز توجّه دارند، میگوید در جوانی دو دفتر شعر را گمکردهام که اشعار آن دفاتر را هم ندارم و اگر این دفتر را ببینم از متن و خط آن معلوم میشود که یکی از آن دفاتر است یا خیر.
و در ادامه میگویند: « سلام مرا به آیهالله خامنهای ابلاغ کنید.خیلی خیلی خیلی، هزاران هزاران بار از جانب من از ایشان تشکّر کنید، اصلاً حیف است وقت ایشان که صرف این امور جزیی شود.»
فردای همان روز، آقای محسن مؤمنی شریف دفتر مورد بحث را به خانهٔ سایه میبرند و ایشان با دیدن آن میگویند بله این یکی از آن دو دفتر است که البته خط من نیست بلکه از خط من بهتر است.
روایتی از دیدار مرحوم ابتهاج با رهبر معظم انقلاب
علی معلم دامغانی در گفتوگویی که با پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله خامنهای داشته روایتی از دیدار ابتهاج و رهبری را مطرح کرده و می گوید: «چند سال پیش، به اتفاق یکی دو نفر از دوستان و آقای هوشنگ ابتهاج (سایه) خدمت آقا رسیدیم و دیداری با ایشان داشتیم که رسانهای نشد.
جلسه بسیار صمیمی و گرمی بود. یکی از خاطرات جالبی که از آن دیدار به یاد دارم این است که یکی از همراهان در مورد چند تصنیف، به آقا گفت که اینها کار آقای سایه است. آقا به اصطلاح تجاهلالعارفی کردند و بهخاطر آن شعرها آقای سایه را تشویق کردند. اما در ادامه این جلسه معلوم شد که آقا به تازگی شعری از آقای سایه خوانده بودند و حتی برخی مصراعهای آن را هم در ذهن داشتند.»
شعر اربعینی مرحوم ابتهاج
میلاد عرفانپور از شاعران جوان کشور نیز با بازنشر خاطراتی از سایه نوشت: خبر تلخی رسید. «سایه آفتابی شعر ایران، هوشنگ ابتهاج به عالم باقی سفر کرد. در این لحظات که هنوز داغ عاشورا با ماست، این روایت از کتاب «پیر پرنیاناندیش» از جلو چشمم میگذرد:
امروز هشتم محرم بود و عصر به خانه سایه رفتیم. سایه مغموم بود و از چشمهایش معلوم بود گریه کرده.
پرسیدم: اتفاقی افتاده؟
سایه گفت: نه، شما میدونین که تلویزیون همیشه جلوم روشنه. هر کانالی هم که میزنم داره روضه و نوحه نشون میده. من هم گوش میکنم و خب گریهام میگیره. میشینم با اینها گریه میکنم.
پس از چند دقیقه گپ و گفت، سایه میگوید:
سالها پیش یک شعری گفتم به اسم «اربعین» که تمومش نکردم.
با تعجب اصرار میکنم شعر را بخواند و میخواند:
«یا حسین بن علی
خون گرم تو هنوز
از زمین میجوشد
هر کجا باغ گل سرخی هست
آب از این چشمه خون مینوشد
کربلایی است دلم»
عرفان پور در پایان نوشت:
سایه آفتابی ایران! آفتاب حسین بر سر تو.