نگاه

زیارت امام از حضرت عبدالعظیم قبل از پیروزی

در یکی از روزهای نزدیک به 22 بهمن سال 1357، حضرت امام اظهار تمایل کردند که برای زیارت حضرت عبدالعظیم،‌ به شهرری بروند. احمد آقا آمدند پیش من که امام می خواهند بروند زیارت عبدالعظیم آن موقع حکومت نظامی ساعت 11شب بود. امام می خواستند ساعت 9 بروند.
چند دقیقه از ساعت نه شب گذشته بود که احمد آقا آمدند و گفتند: «امام فرموده‌اند که برو و یک تاکسی بگیر. می‌خواهم به زیارت حضرت عبدالعظیم بروم.» من به شوخی گفتم: «به ایشان بگوئید مگر اینجا کنار باغ اناری قم است؟ ما از عصر آماده رفتن به حضرت عبدالعظیم هستیم.» در آن زمان یک اتومبیل بنز 230 داشتم که آن را آورده و در پارکینگ مدرسه علوی قرار داده بودم.حدود یک ربع از ساعت 9 گذشته بود که به اتفاق حاج احمد‌آقا و شهید حاج مهدی عراقی به سمت شهرری حرکت کردیم.
 بعد از ظهر آن روز، من و شهید عراقی، چند تن از برادران مستقر در ستاد را که مسلح بودند، به حرم حضرت عبدالعظیم فرستاده بودیم که در هنگام ورود امام به بازار و صحن، مواظب اوضاع باشند. قرار شده بود به‌محض ورود حضرت امام به حرم،‌ درها را از داخل ببندند که جمعیت هجوم نیاورند. وقتی به شهرری رسیدیم،‌ بازار بسته بود و با ماشین وارد بازار شدیم. در آن حال، برادرانی که از عصر آن روز برای برقراری امنیت و مراقبت از امام به حرم حضرت عبدالعظیم فرستاده شده بودند، مراقب همه چیز بودند و کار خود را به‌خوبی انجام می‌دادند.
پس از ورود به بازار، حدود ده متر به آستانه حرم مانده، ماشین را متوقف کردم. در این حین، برادرانی که از پیش به آنجا آمده بودند، اتومبیل مرا شناختند و از داخل بازار به سمت صحن دویدند. من از اتومبیل پیاده شدم و کنار در ایستادم. بازار بسته بود و در آن ساعت شب، جمعیتی نبود. نمی‌دانم چگونه خبر ورود امام به حرم حضرت عبدالعظیم پخش شد که جمعیت، به‌یکباره مانند آبی که از زمین ‌بجوشد، بازار و صحن را پر کرد. به‌هر‌حال توانستیم حضرت امام را به حرم ببریم و طبق قرار قبلی، وقتی امام وارد حرم شدند، دوستان درها را بستند و امام هم به‌سرعت زیارت کردند و برگشتند. زیارت ایشان در مجموع بیش از نیم ساعت طول نکشید، اما وقتی که امام تشریف آوردند، مشکل این بود که چگونه ایشان را از حرم به بیرون منتقل کنیم؛ در آخر با کمک جوانانی قوی هیکل و انقلابی امام را برگرداندیم؛ عده ای هم روی سقف ماشین سوار بودند که امام ابراز نگرانی کردند. به هر زحمتی که بود، ماشین را به فلکه شهرری هدایت کردم. در آنجا حضرت امام فرمودند: «آقای توکلی! ماشین را متوقف کن تا این‌ها پائین بروند.» ماشین را نگه داشتم و کسانی را که روی سقف و کاپوت نشسته بودند، با التماس پائین آوردم؛ بعد به‌سرعت اتومبیل را به سوی مدرسه علوی هدایت کردم و چند دقیقه به ساعت یازده شب به مدرسه رسیدیم.

https://shoma-weekly.ir/ETx6nY