
فردای آن روز مأموری که شاهد اجرای تیرباران بود با حالت گریه میگفت که این چه نانی است که ما میخوریم و از اینکه افرادی پاک، جوان و مقدس را تیرباران کرده بودند احساس تأسف میکرد بعد از تیرباران اجساد آنها را برای دفن به مسگرآباد که مکانی دور افتاده بود بردند، وقتی مردم از قضیه مطلع شدند جمعیت خیلی زیادی به آنجا رفته بود که با ممانعت مأموران مواجه شدند. بعد از آزادی از زندان به همراه دیگر رفقا در بحبوحه انقلاب آنها را نبش قبر کردیم و در مسجد ماشاالله که در ابنبابویه واقع است به خاک سپردیم.
بعد از خداحافظی در اتاق قرنطینه حاج صادق در حضور مأموران درباره انگیزه این کار کمی صحبت کرد و اینکه انگیزههای ما الهی و خدایی بود و برای خدمت به اسلام و احیای احکام اسلامی و موقعیت مسلمانان اقدام به چنین کاری کردهایم از کاری که کرده پشیمان نیستیم و هیچگونه ترس و واهمهای نداریم البته حاج صادق نه از طرف خودش بلکه از طرف این چند تا برادر و به نمایندگی از آنها صحبت کرد.
هنگام رفتن هیچگونه خشم یا تشویش و اضطرابی در قیافه این چهار نفر نبود و صلابت آرامش و اطمینان و نهایت رضایت در چهرههای آنها خوانده میشد و احساس میکردند بار امانت و تکلیف الهی را به سلامت به سرمنزل مقصود رساندهاند . لحظات آخر با سکوت گذشت و نگاههایی ردوبدل شد و آنچه گفتنی بود در این نگاهها گفته و فهمیده شد که چه بار سنگینی از تکلیف بر دوش مابقی است.
برگرفته از خاطرات مرحوم حاج هاشم امانی