
وقتی زندگی ۸۳ ساله ایشان را بررسی میکنیم دقیقاً متوجه میشویم ایمان، اخلاق، آرامش، منطق و عدم افراطیگری حرف اول را در زندگی ایشان چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب میزد. آشنایی من با ایشان در مکتب الصادقیه واقع در خیابان آب منگل در جنوب تهران در خلال سالهای ۱۳۴۸ و ۱۳۴۹ بود.
قبل از انقلاب یک فعال مبارز بود آن هم در راه اسلام و انجام تکلیف شرعی، او انحراف سازمان منافقین را در قبل از انقلاب شناخت و در راه روشنگری بین جوانان تلاشهای گستردهای کرد.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی او که زاویه دیدش همان انجام تکالیف شرعی بود تا بالاترین مراحل و مدارج پستهای اجرایی و موقعیتهای بالای نظام پیش رفت ولی هیچگاه وابسته به این پستها و مقامها نگردید و برای واگذاری آنها لحظهای درنگ نکرد. او تکلیف شرعی را در واگذاری مسئولیتها جستجو میکرد نه در حفظ مقام و پستها که این خود مرتبهای از سلوک و عرفان است.
به سال ۱۳۶۷ نگاهی میاندازیم، گروهی با شعارهای تند با عنوان مجمع روحانیون مبارز از جامعه روحانیت مبارز که مرحوم مهدوی کنی دبیر کلی آن را به عهده داشت جدا شدند آنها خود را مظهر اسلام ناب میدانستند.
آیت الله مهدوی کنی از ماهها و سالها قبل از آن آماج تهمتها و زشتگوییها بود او را مظهر اسلام آمریکایی، مدافع سرمایهداری، مظهرسازشکاری و مظهر عدم تبعیت از ولایت فقیه! معرفی میکردند، ولی مهدوی کنی سکوت میکرد.
تخریب کنندگان او را سازشکار بیعمل، غیرانقلابی و در خط آمریکا میدانستند، مهدوی کنی باز هم سکوت میکرد و سعه صدر داشت.
او دوستی و برادری و محبت را هیچگاه از یاد نبرد، شعارهای افراد مقابل او کر کننده بود آنها خود را در صف اول مبارزه با آمریکا میدانستند، شعار مبارزه با شرق و غرب میدادند شعار ضدیت با سرمایهداری میدادند و... بالاخره راه را جدا کردند مجوز فعالیت هم از حضرت امام خمینی (ره) دریافت کردند.
برخی جوانان پرشور و انقلابی را هم با خود همراه کردند. مسیر را پیمودند تا اینکه تاریخ در مورد آنان قضاوت منصفانه کرد.
دبیر کلی دیگر، دبیر کل مجمع روحانیون مبارز بود. او که قبل از انقلاب از مبارزین و زحمت کشیدههای دوران مبارزه بود و رنج تبعید را چشیده بود و در همراهی با حضرت امام کوتاهی نکرده بود بعد از انقلاب هم در مسئولیتهای مختلفی زحمت کشید. ولی از اول پرهیجان و افراطی بود چه در زمانی که به عنوان نماینده حضرت امام در سازمان حج و زیارت مسئولیت داشت و فاجعه شهادت و قتل عام زائران ایرانی خانه خدا در سال ۱۳۶۶ اتفاق افتاد و چه در زمانی که همراه با دوستان روحانیاش با شعارهای تند در سال ۱۳۶۷ از حضرت آیت الله مهدوی کنی جدا شد.
چه در زمانی که مسئولیتهای اجرائی را به عهده گرفت، و چه در زمانی که حزب اعتماد ملی را تشکیل داد و چه در زمانی که نامزد انتخاباتی ریاست جمهوری در سال ۸۴ شد و چه در زمانی که مجدداً نامزد ریاست جمهوری در سال ۸۸ شد، چه در زمانی که بعد از انتخابات ۸۸ موضوع غیرقابل باور و غیرمنطقی تقلب چند میلیونی را مطرح کرد، چه در زمانی که اتهامات بسیار زشت را متوجه نظام کرد همان نظامی که او خود در بوجودآوردن آن زحمات زیادی کشیده بود.
او حالا باید در حصر باشد و گروهکهای ضد انقلاب برای او دل بسوزانند و اسرائیل و آمریکا تمام امیدشان به جنبش سبز در ایران باشد.
آنها که مهدوی کنی را مظهر اسلام آمریکایی، مدافع سرمایهداری، مظهرسازشکاری، مظهر عدم تبعیت از ولایت فقیه و در خط آمریکا میدانستند حالا در کجا قرار دارند. آنها که شعار حمایتشان از فلسطین و ضدیت با آمریکا و اسرائیل گوش فلک را کر میکرد حالا در چه موضعی هستند.
آنها که خود را از تبار پابرهنهها میخواندند، چگونه عمل کردند و چکار دارند میکنند؟ جدولی ترسیم کنیم در ذهنمان و این حوادث و اشخاص را در آن قرار دهیم و بعد نتیجهگیری کنیم که چه گذشته است و چه درسهایی میگیریم.
دلم به حال آن جوانان پرشور و پراحساس آن سالها میسوزد که با آن شعارهای دهن پرکن سالها سختی کشیدند، رقیب خود را به انواع تهمتها و افتراها متهم کردند.
هزاران گناه را بر جان خریدند و آخرت خود را به دنیای این رهبران دروغین فروختند.
به تجربه آموختهام که تندروها و افراطیها امیدهای استکبار و جهانخواران عالم هستند. تندروی و افراطیگری یعنی انجام عملی به دور از عقل و منطق، عملی بدور از چارچوبهای مشخص و مورد قبول عقل و شرع.
در کل عالم و در منطقه خاورمیانه و در جهان اسلام همیشه اقدامات عناصر و گروههای تندرو و افراطی در خدمت آمریکا و اسرائیل بوده است نمونههای آن را در کشورهای همسایه و در دنیا شاهد هستیم در کشورما هم چنین بوده و هست.
تاریخ آموزگار خوبی برای ما انسانها است، به شرطی آنکه ببینیم و عبرت بیاموزیم.