نگاه

دوربین شناسایی

رو به من کرد و گفت: «محمد برو دوربینم را بیاور» من رفتم. اما در سنگر دوربین نبودبرگشتم و گفتم اونجا نبود یادش آمد فرمانده همیشه دوربین شناسایی همراهش است. پس چرا؟ یک لحظه صدای انفجار و رقص ریگ های فکه در هوا او را میخکوب کرد، دیگر دوربین لازم نبود.

سیدپیمان عبدمنافی- تشنه ام، تشنه تر از ریگ های فکه. وقتی گفتند برای دیدار امام وقت گرفته اند، غلام حسین افشردی چشمانش از اشک پر شد. اما گفت نمی آیم و رفت. رفت برای شناسایی.
بیرون سنگر کمی تأمل کرد.

رو به من کرد و گفت: «محمد برو دوربینم را بیاور» من رفتم. اما در سنگر دوربین نبودبرگشتم و گفتم اونجا نبود یادش آمد فرمانده همیشه دوربین شناسایی همراهش است. پس چرا؟ یک لحظه صدای انفجار و رقص ریگ های فکه در هوا او را میخکوب کرد، دیگر دوربین لازم نبود.

https://shoma-weekly.ir/TFv9aq