در زمینه روابط ایران و آمریکا همواره باید این پرسش را مطرح کرد که چه کسی و چرا و چه زمانی به موضوع برقراری روابط اقبال میکند؟ از سال ۱۳۵۸ که آمریکاییها روابطشان را با ایران قطع کردند همواره امیدوار بودند مجدداً زمانی که کشور ما در موضع ضعف قرار دارد برگردند تا بتوانند دوباره رابطه را برقرار کنند. در اثنای جنگ تحمیلی، دولت وقت آمریکا قضیه ننگ تاریخی مکفارلین را پذیرفت و او را با یک انجیل امضاشده توسط رونالد ریگان به فرودگاه تهران فرستاد تا با این تصور خام که ایران در موضع ضعف هست، ایران را وادار به پذیرش صلح کند، ولی امام با آن شجاعت مثالزدنی حتی اجازه ندادند مکفارلین از فرودگاه خارج شود و او را با خفت و خواری بازگرداندند.
جلوتر که میآییم در ۱۹ آوریل ۱۹۹۰ دو باره جیمز بیکر وزیر امور خارجه وقت آمریکا اعلام کرد مایل به مذاکره مستقیم هستیم که بعداً همین حرفهای بیکر را امثال عطاءالله مهاجرانی ـ ایادی داخلی آمریکا که امروز کارمند ساده روزنامه شرقالاوسط است ـ در روزنامه اطلاعات مطرح کرد و مقام معظم رهبری موضع بسیار صریحی گرفتند که خیلی به درد امروز میخورد و اینگونه افرادی را که به دنبال مذاکره با آمریکا بودند، سادهلوح و مرعوب خطاب کردند و فرمودند مذاکره یعنی چه؟ صرف اینکه بروید، بنشینید و حرف بزنید، مشکلات حل میشوند؟ اینطوری که نیست. مذاکره در عرف سیاسی یعنی معامله. مذاکره با آمریکا یعنی معامله با آمریکا، یعنی چیزی بگیرید و چیزی بدهید. از انقلاب اسلامی چه چیزی میخواهید به آمریکا بدهید تا چه چیزی را از او بگیرید؟ آنچه که میخواهید به آمریکا بدهید تا در مقابل از او بگیرید چیست؟ ما چه میتوانیم به آمریکا بدهیم؟ او از ما چه میخواهد؟ آیا میدانید چه میخواهد؟
ایشان میفرمایند من دیپلمات نیستم، اما انقلابی هستم، ولی تمام سخنانشان مبتنی بر معیارهای دیپلماتیک است. ایشان نیمه پنهان دیپلماسی امروز، یعنی آنچه را که آقای کامرون بعد از دیدار با آقای روحانی دارند نشان میدهند، آشکارا بیان میکنند. در دیپلماسی لبخند یا تعارف صرفاً ویترین بیمعنایی است که در پشت آن منافع ملی کشورها قرار دارد و ماشین یک کشور را به حرکت در میآورد. تعجب میکنم چرا عدهای لبخند زدن به آمریکا و چند عکس یادگاری گرفتن با آنها را برای خودشان افتخار میدانند و تصور میکنند از این طریق میتوانند مشکلات را حل کنند؟
در دوره اصلاحات هم آمریکاییها یک بار دیگر تصور کردند ایران در موضع ضعف است و خانم مادلین آلبرایت، وزیر امور خارجه وقت آمریکا در سال ۱۹۹۹ بابت کودتایی که آمریکا در ۲۸ مرداد علیه دولت دکتر مصدق انجام داده بود، عذرخواهی و سعی کرد رابطه ایران و آمریکا را ترمیم کند.
جلوتر که میآییم در دوران احمدینژاد، در اواخر دولت دهم به خاطر موضعگیریهای ضعیفی که بعضی از دولتمردان ما داشتند، باز مسئله رابطه ایران و آمریکا مطرح شد.
امروز هم در دولت یازدهم ما به نحوی شاهد تکرار این موضوع هستیم، لکن یک تفاوت وجود دارد و آن این است که برخلاف دورههای گذشته که تصور مقامات آمریکایی این بود که ایران در موضع ضعف قرار دارد، امروز نهتنها ایران در موضع ضعف نیست، بلکه کاملاً در موضع اقتدار قرار دارد و برای بسیاری از تحلیلگران دنیا تعجببرانگیز است که چرا مقامات ایرانی دارند در موضوع رابطه با غرب پیشقدم میشوند؟ امروز در عرصه میدانی جمهوری اسلامی در منطقه دست برتر را دارد و برخلاف تمام تلاشهایی که آمریکاییها و اروپاییها در سوریه و عراق انجام دادند، کشور ما هم در مقابله با داعش و هم پاسداری قانونی از دولت سوریه و کمک به آنها بشار اسد توانست آمریکاییها را به زانو در بیاورد و آنها خودشان خوب میدانند با تمام حمایتهایی که از گروههایی مثل داعش کردهاند، در عرصه میدانی شکست خوردهاند و امروز این گروهها بلای جان خودشان شدهاند و کشور ما توانسته است با اقتدار موضع خود را در منطقه حفظ کند و حتی گسترش بدهد. اتفاقات امروز یمن نشان میدهد جمهوری اسلامی دارد گام به گام دامنه نفوذش را افزایش میدهد.
وقتی آمریکاییها در عرصه میدانی در موضع ضعف قرار گرفتهاند، اینکه در عرصه سیاسی برخی از جریانات و گروهها در پی آن باشند که دست در دستان چدنی بگذارند که روکش مخملین دارند، انسان احساس میکند این نهتنها نشانه تدبیر نیست، بلکه روز به روز هم دارد ما را از منافع و مصالح کشورمان دور میکند، در صورتی که امروز دولتمردان ما به دلیل موفقیتی که در خاورمیانه به دست آوردهایم، بهراحتی میتوانند از غرب امتیاز بگیرند. امروز دولتمردان ما بهراحتی میتوانند غرب و بهخصوص آمریکا را در موضع انفعال قرار بدهند.
تفاوت عراق و یمن را ملاحظه کنید. در یمن بدون خونریزی، تجاوز و جنایت دولت متمایل به غرب کنار میرود و یک دولت مطلوب مردم روی کار میآید، اما آمریکاییها این همه در منطقه هزینه کردند، به کجا رسیدند؟ این همه برای داعش و گروههای تروریستی در سوریه هزینه کردند و امروز هم صراحتاً اعلام میکنند ما از گروههای تروریستی که علیه بشار اسد فعالیت میکنند حمایت میکنیم.
مقام معظم رهبری فرمودند ما در نظم نوین جهانی حضور پررنگی خواهیم داشت. اتفاقاتی که امروز دارد در منطقه روی میدهد حکایت از این دارد که جمهوری اسلامی ایران به عنوان یک ابرقدرت منطقهای تحولات را از فراسوی مرزهای خودش از همین سالهای آغازین هزاره سوم آغاز کرده است و خاورمیانه جدید اسلامی واقعاً دارد شکل میگیرد.
چه تضمینی وجود دارد اتفاقی که امروز در یمن روی داد، چند وقت بعد در کشوری مثل قطر، عربستان سعودی و... رخ ندهد؟ ما در چنین موضع اقتداری قرار داریم و جالب است بعضی از دولتمردان ما در یک رؤیای رومانتیک با مقامات آمریکایی یا غربی یا سخنرانی در برخی از مراکز آمریکایی ـ از جمله مرکز آمریکای جدید که بنیادی است که امثال آقای فوکویاما در آن عضویت دارند و امثال جورج سوروس هزینههای آن را تأمین میکنند ـ را در سر میپرورانند با این توهم که دید غرب را نسبت به جمهوری اسلامی ایران بهتر کنند و تعبیر اسلام رحمانی را در بنیادی به اسم New American به مردم آمریکا نشان بدهیم. واقعاً اینها را ملاک تدبیر نمیدانیم. امروز تدبیر واقعیتی است که با یک خطکش مدرج به نام عقلانیت قابل اندازهگیری است. تعجب میکنم در عرصه روابط بینالملل و دیپلماسی که عرصه مملو از انگارههای عقلانی است، مشاور فرهنگی آقای رئیسجمهور موضعگیری میکند و میگوید آقای روحانی و آقای اوباما لازم نیست یکدیگر را ملاقات کنند، کافی است همدیگر را درک کنند. این به کجای دیپلماسی امروز دنیا نزدیک و با کدام منطق قابل درک است؟ جز اظهار شگفتی از روش دولتمردان در مواجهه با دنیایی که همه چیز را با منافع و اهداف ملی خودش اندازه میگیرد، چیزی ندارم بیان کنم. آیا امروز واقعاً مشکل ما این است که روحانی و اوباما همدیگر را درک کنند؟