نگاه

خیانت بنی صدر در روز اول جنگ

بنی‌صدر دستور داده بود که به هیچ‌وجه به اینها فشنگ ندهید. من شماره نامه را برداشتم و آمدم تهران و رفتیم پیش شهید بهشتی و گفتم بنی‌صدر چنین دستوری داده است. این را چون خودم شاهد و راوی هستم، غیر از خیانت چیز دیگری نمی‌توانم تعبیر کنم.
علیرضا اسلامی- ما در دادستانی آموزش نظامی به کل پرسنل و نیروها می دادیم و  همچنین نیروهایی را آموزش دادیم که به جبهه‌ها اعزام شدند. از اولین روز جنگ، به جبهه پل ذهاب، هفتاد و دو نفر را اعزام کردیم و بعد به جنوب و ... برای این کار در دادستانی دفتری بود.
ما همان روز اول جنگ از قصر شیرین به پل ذهاب رفتیم. اگر تاریخ جنگ را ببینید، قبلاً درگیری‌هایی شده بود و در مرز هم بودند. وقتی ما به پل ذهاب رسیدیم، تانک‌های ما را در دشت ذهاب زده بودند و دود بلند می‌شد. یک افسر که پایش قطع شده بود، سوار مینی‌بوس شد. من پرسیدم: «چه خبر است؟ اوضاع اینجا چه‌جوری است؟» و توضیح داد و گفت: «ما در مقابل عراق قدرت مقاومت داشتیم، ولی به ما گفتند عقب‌نشینی کنید».
 بعداً بنی صدر خودش طرح " طرح زمین بدهیم زمان بگیریم " را به شکل رسمی اعلام کرد. ظاهر قضیه این بود. این افسر می‌گفت: «ما قدرت مقاومت داشتیم، ولی به ما دستور رسید که به عقب برگردید». ما با خودمان از تهران امکانات برده بودیم، چون اول جنگ بود و آنجا هیچ امکاناتی نبود و ما اسلحه، مهمات، ماشین، غذا و همه چیز را خودمان بردیم. فشنگ ما تمام شد. رفتیم پیش ارتش و گفتیم: «به ما فشنگ بدهید»، گفتند: «نمی‌توانیم بدهیم». گفتیم: «ما با نیروهایمان آنجا ایستاده‌ایم و داریم می‌جنگیم». گفت: «نمی‌توانیم بدهیم». پرسیدم: «به چه دلیل؟» گفت: «دستور آمده». گفتم: «کو دستور؟» نامه‌اش را آورد. یک نامه سرّی بود که بنی‌صدر دستور داده بود که به هیچ‌وجه به اینها فشنگ ندهید. من شماره نامه را برداشتم و آمدم تهران و رفتیم پیش شهید بهشتی و گفتم بنی‌صدر چنین دستوری داده است. این را چون خودم شاهد و راوی هستم، غیر از خیانت چیز دیگری نمی‌توانم تعبیر کنم. منظورش چه بود؟ این‌که به نیروهای مردمی فشنگ ندهید؟ نیروهایی که در مقابل دشمن می‌جنگیدند. این غیر از خیانت نمی‌تواند چیزی باشد.  مسئولان غصه‌های این چنینی نیز داشتند که هم کشور را حفظ بکنند، هم با بنی‌صدر چگونه مواجه شوند، هم نظارت کنند که بچه‌ها  چگونه بجنگند.
خیلی عوام‌فریب بود. در نامه‌ای که بعد از بیانات امام داد و می‌خواست موضوع را ماستمالی کند، می‌گوید چند تا هیئت آمدند و با من صحبت کردند که عراق عقب‌نشینی می‌کند و شما هم پشت مرزهایتان برگردید. هیئت حسن نیت هم آمد و قرار بود صحبت‌ها را بکنیم، این اوضاع را که دیدند، نیامدند. مثلاً می‌خواست بگوید که شما مکتبی‌ها و امام عامل ادامه جنگ و کشتار هستید، وگرنه من می‌خواستم تمام کنم و زمینی هم ندهم.  
اینها فریب افکار عمومی بود که در روزنامه انقلاب اسلامی اطلاعیه‌هایش را چاپ می‌کرد که بحث مفصلی است.
در مدتی که آنجا بودیم عراق از جنوب حمله کرد. حاج احمد قدیریان گفت: «اگر آقا اجازه بدهند جنوب هم برویم». آن موقع مقام معظم رهبری در جنوب بودند، با هم جنوب رفتیم. چند بار رفتیم استانداری که آقا آنجا مستقر بودند. یک بار برای نماز صبح رفتیم و دیدم آقا روی زمین نشسته بودند و نان خشک و یا خرمای خشکی روی زانویشان بود و می‌خوردند. بلند شدند و اظهار محبت کردند و پرسیدند: «اینجا چه می‌کنید؟» جواب دادیم: «آمدیم که اگر نیاز هست، نیروها را بیاوریم جلو»، چون عراق از اهواز حمله کرده بود. قدم می‌زدیم و با ایشان صحبت می‌کردیم و گزارش‌ها را خدمتشان می‌دادیم. آقا به من گفتند: «برو تهران آموزش بده»، به آقای قدیریان هم گفتند: «شما اینجا نیروها را اداره کن»

https://shoma-weekly.ir/QA1IWF