نگاه

حواری ولایت

شهید محمدعلی نظران از افسران ممتاز نیروی زمینی ارتش بود که با مشاهده سیاستهای استعماری رژیم شاه، مبارزه را آغاز کرد و بر اثر همین فعالیتها در سال 1354 حکم بازنشستگی خود را گرفت. پس از آن بود که با گروهی از اعضای موتلفه به ویژه شهید صادق اسلامی آشنا شد و فصلی جدیدی از مبارزات را آغاز کرد و از اعضای موثر موتلفه گردید.
اشاره: شهید محمدعلی نظران از افسران ممتاز نیروی زمینی ارتش بود که با مشاهده سیاستهای استعماری رژیم شاه، مبارزه را آغاز کرد و  بر اثر همین فعالیتها در سال 1354 حکم بازنشستگی خود را گرفت. پس از آن بود که با گروهی از اعضای موتلفه به ویژه شهید صادق اسلامی آشنا شد و فصلی جدیدی از مبارزات را آغاز کرد و از اعضای موثر موتلفه گردید. او در ستاد استقبال از حضرت امام و نیز دادستان کل انقلاب، حزب جمهوری اسلامی و ... ادامه داد و پس از مدتی در زمان ریاست جمهوری آیهالله خامنه ای شهید نظران به عنوان دبیر شورای عالی دفاع منصوب شد. وی در دوره جنگ مسئولیتهای متعدد داشت و پس از پایان جنگ تحمیلی، شهید نظران در مسؤولیت سرپرستی کمسیون اداره اسرای جنگی را بر عهده گرفت. این شهید عزیز یکی از چهره های کمتر شناخته شده است و از این رو با دکتر علیرضا اسلامی یکی از یاران نزدیک وی به گفتگو نشسته ایم.


اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم. بسم الله الرّحمن الرّحیم. «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا کُونوا أَنصَارَ اللَّهِ»؛(1) قرآن می‌فرماید یار خدا باشید. حضرت عیسی(ع) می‌پرسند: «چه کسانی یاور خدا هستند؟» «قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ».(2)
در انقلاب اسلامی هم که الگویی از انقلاب‌های توحیدی است، عده‌ای حواری و یاران امام و رهبری بودند، از آن جمله مرحوم شهید محمدعلی نظران است که گفتند نحن انصارالله.
این حواریون ویژگی‌هایی داشتند که به آنها می‌پردازیم.
علت ورود من به کمیسیون اسرای جنگی این بود که مرحوم نظران را می‌شناختم و ایشان دعوت فرمودند؛ لذا اگر اجازه بدهید اول آشنایی‌مان را با ایشان بیان کنم تا نحوه ورود مشخص شود.
مرحوم نظران با مؤتلفه اسلامی در قبل از انقلاب ارتباطات و همکاری‌ها و با شهید اسلامی، پدر بنده ارتباطاتی داشت. پس از این که امام در نجف توسط شهید مطهری در سال 56 فرمودند: «به برادرتان بگویید دور هم جمع شوند، ریشه شجره خبیثه پهلوی از خاک بیرون آمده است، آن را از خاک برکنید و به زباله‌دان بریزید»، شهید مطهری سریع به تهران برگشتند و به یاران گفتند: «جمع شوید». با پدرم تماس گرفتند و همه در منزل شهید مطهری جمع شدند و فعالیت‌های جدیدی را برای براندازی رژیم آغاز کردند. از آن جمله مرحوم شهید محمدعلی نظران بودند که با هم ارتباط داشتیم. پس از آن که در اوایل انقلاب دفتر حزب جمهوری اسلامی تأسیس شد، مؤتلفه اسلامی از امام اجازه گرفتند که آیا می‌توانند در حزب جمهوری باشند؟ امام فرمودند: «بله»؛ لذا جمع مؤتلفه آمدند و عضو حزب شدند. شهید نظران هم مدیر داخلی حزب شده بود و در دفتر حزب جمهوری در سرچشمه تهران با مرحوم عالی‌مهر کار می‌کردند. از آنجا آشنایی‌ها و ارتباطاتی داشتیم تا این که یک شب در جلسه مرکزی مؤتلفه اسلامی گفتند شهید بهشتی گفته‌اند بروید کمک شهید قدوسی که دادستان کل انقلاب بودند. در آن جلسه اعضای هیئت مؤتلفه بودند و مرا هم نمی‌دانم پدرم به چه مناسبتی همراه برده بود، چون با آن جمع سنخیتی نداشتم و عضو آنها نبودم، ولی ایشان مرا برده بود. شامی بود منزل آقای حائری‌زاده. در آنجا مشخص شد افرادی برای کمک به شهید قدوسی بروند، از جمله شهید نظران. به من هم گفتند باید بروی و من گفتم: «سن و قد و قیافه ما به این کارها نمی‌خورد». گفتند: «خیر، شما هم باید بروی». ما رفتیم خدمت شهید قدوسی. در آنجا تقسیم کار شد و شهید نظران رئیس دفتر شهید قدوسی شد، بنده هم شدم معاون دو قسمت و بعضی از عزیزان مثل مرحوم قدیریان، شهید لاجوردی، آقای آل‌احمد، آقای مهندس جولایی و دیگران هم آمدند و معاونت‌های مختلف را به عهده گرفتیم و شروع به کار کردیم. مدتی در خدمت شهید قدوسی بودم و شهید نظران هم که رئیس دفتر ایشان بود. حجم کار شهید قدوسی خیلی زیاد بود، چون اول انقلاب بود و برای بسیاری از کارها از جمله احکامی که برای ضد انقلاب صادر شده بود به آنجا مراجعه می‌کردند و شهید نظران از صبح تا شب برای رتق و فتق امور دفتر شهید قدوسی که حجم بسیار بالایی داشت، مشغول کار بود.
مدتی که از همکاری ما گذشت، جریان هفت تیر اتفاق افتاد و شهید نظران در آنجا نقش فوق‌العاده‌ای داشت، چون دژبان مرکز را آورد و دور ساختمان را گرفتند که جمعیت نریزند داخل حزب. جنازه‌ها تخلیه شدند و قضیه تمام شد تا ایشان در دبیرخانه شورای‌عالی دفاع مسئولیتی را پذیرفتند.
یک روز ایشان با من تماس گرفت و گفت: «بیا با تو کار دارم». من به دفتر ایشان در چهارراه شهید قدوسی رفتم و ایشان گفت: «بیا و معاونت اینجا را بپذیر. کارم خیلی زیاد است و ده دوازده کار دارم و مسئولیت‌های مختلفی به دوشم هست و شما بیا و همکاری کن». من گفتم: «گرفتاری‌هایی دارم و نمی‌توانم بیایم»، اما ایشان اصرار کردند و گفتند: «باید بیایی».
رفتم خدمت مقام معظم رهبری که آن موقع رئیس‌جمهور بودند و عرض کردم: «آقای نظران به بنده گفته‌اند بیا و آنجا کار کن. من این کارها را دارم و نمی‌دانم چه باید بکنم؟» ایشان فرمودند: «خوب است، برو». ما به محضر ایشان رفتیم و شروع به کار کردیم.
وقتی که شروع به کار کردیم، سال 67 بود و اقدامات بسیار خوبی در حفظ و نگهداری اسرا انجام شده بود. من دو سال و تا پایان مبادله اولیه اسرا، یعنی تا پایان سال 69 در خدمت ایشان بودم. لذا توفیق نداشتیم بیش از دو سال به صورت رسمی در کمیسیون کار کنیم.
در موضوع اسرا که وارد شدیم، گاهی هفته‌ای چند بار جلساتی داشتیم و کارهای مختلفی را در آنجا انجام می‌دادیم. یکی اسناد، مدارک و سوابق بودند که دسته‌بندی جدیدی شدند و در دفتر مرحوم نظران، دبیرخانه کمیسیون اسرای جنگی شکل گرفت.
یکی از کارهای ما بررسی اخبار و تلکس‌ها بود. آن روزها تلکس‌های خبرگزاری‌ها برای ما می‌آمد و آنها را بررسی می‌کردیم و مطالبی را که به‌نحوی با کار اسرا ارتباط داشت، دسته‌بندی می‌کردیم و خدمت ایشان گزارش می‌دادیم. احساس می‌کردیم در کار اسرا جای یک نشریه خالی است که به همه مسئولین اردوگاه‌ها آموزش بدهد و نوعی هماهنگی بین آنها ایجاد کند، لذا نشریه‌ای را تهیه کردیم که یک‌سری از مقالات آن را هم خودم می‌نوشتم که باید در سوابق و بایگانی موجود باشند.
ما در آنجا هرچه را که مربوط به کمیته‌های کمیسیون بود و نحوه اسیرداری و تجربیات را منعکس و این ویژه‌نامه یا خبرنامه یا جزوه را برای رؤسای پادگان‌ها ارسال می‌کردیم که در جریان باشند و توجیه شوند.
یکی از کارهایی که این کمیسیون انجام می‌داد و بنده هم در آنجا بودم بازدید انفرادی یا گروهی از اردوگاه‌ها بود که ما مکلف می‌شدیم برویم اردوگاهی را بازرسی و وضع را کنترل و مسائل را منعکس کنیم. در باره آثاری که این بازدیدها داشتند توضیح خواهم داد.
پس از بازدید از یک اردوگاه گزارشی را تهیه می‌کردیم. قبلاً گزارش‌ها (Routine) و همسان نبودند. من از گزارش‌هایی که صلیب سرخ می‌نوشت استفاده می‌کردم و به سبکی گزارش نوشتیم که قابل ارائه در مجامع بین‌المللی هم باشد.
یکی دیگر از کارهای کمیسیون، برگزاری همایش‌هایی در استان‌های مختلف به‌ویژه در خراسان رضوی یا مرکز بود و فرماندهان می‌آمدند و نسبت به کار توجیه می‌شدند و فیلم‌های جلسات موجودند و می‌شود از آنها استفاده کرد. اداره بعضی از آن جلسات به عهده بنده بود، چون من هم معاون شهید نظران در امور اسرای جنگی بودم و هم نائب رئیس کمیسیون و در مواقعی که ایشان تشریف نداشتند، موظف بودم کمیسیون را اداره کنم و گاهی هم کارگروه‌ها و کمیته‌هایی داشتیم که جلسات آنها را هم بنده اداره می‌کردم.
از موضوعات دیگری که در این دوران داشتیم رحلت حضرت امام بود که موظف بودیم اردوگاهی را که در محل فعلی مزار امام بود سریعاً تخلیه کنیم که توسط اعضایی که با کمیسیون همکاری می‌کردند، به‌سرعت تخلیه شد.
موضوع مهم دیگری هم که اتفاق افتاد زلزله رودبار بود که موظف شدیم ظرف مدت کوتاهی اسرا را تخلیه کنیم که آسیب نبینند. در آنجا فقط یک نفر زخمی شد و الحمدلله اردوگاه سریعاً تخلیه شد. البته اخبار زیادی در تلکس‌های خبرگزاری‌های مختلف منعکس شد که عده‌ای فرار کردند و عده‌ای هم کشته شدند که همه آنها اخبار بیهوده‌ای بودند و عدم صحتشان هم ثابت شدند.
از کارهای دیگری که توفیق داشتیم در کمیسیون اسرا انجام دهیم، بحث خودکفایی اردوگاه‌ها بود. بسیاری از اردوگاه‌ها برای تأمین نیازهایشان به سمت خودکفایی می‌رفتند، مثلاً در زمینه آب، کشت صیفی‌جات و نیازهایی که داشتند، نمونه‌هایی را عرض خواهم کرد.
موضوع کارآفرینی و اشتغال را هم توضیح خواهم داد.
کار انتهایی دوران بنده، بحث مبادله اسرا بود. وقتی قطعنامه پذیرفته شد، قرار شد مبادله اسرا از دو طریق زمینی و هوایی انجام شود. در قسمت هوایی بنده و دو سه نفر دیگر موظف شدیم از طرف جمهوری اسلامی ایران اسرا را ببریم و در عراق تحویل بدهیم و متقابلاً اسیر بیاوریم که می‌شود به شکل تخصصی و مفصل به آن پرداخت.
یکی دیگر از اقدامات موضوع تحقیقات دانشگاهی بود. اسرا موقعی که به اردوگاه‌ها وارد می‌شدند، فرم‌هایی را پر می‌کردند. من از 500 فرم تکمیل شده استفاده نموده و یک تحقیق دانشگاهی کردم که آثار اسیرداری در این اسرا چگونه بوده، یعنی دوره اسارت چه آثاری در اینها داشته است. یک تحقیق دانشگاهی بود و ارائه شد و نشان می‌داد که آثار مثبتی داشته است.
پایان همکاری‌ام با این کمیسیون به دلیل رفتن به شورای نگهبان بود که از کمیسیون جدا شدم. البته جلسات تفسیر قرآن ادامه داشت.
ویژگی‌های اخلاقی شهید نظران
چون موضوع بحث ما شهید نظران است، مایلم اشاره‌ای به ویژگی‌های اخلاقی ایشان بکنم. نخستین ویژگی ایشان به نظر بنده عدالتشان بود. ایشان در نگاه و گفتار عادلانه برخورد می‌کرد و برایش کوچک و بزرگ، بالا و پایین، دوست و غریبه تفاوتی نداشت.
دوم قاطعیت ایشان بود که لازمه امر مدیریت است. مدیر باید بتواند قاطعانه تصمیم بگیرد و آن را اجرا کند. مذبذب، باری به هر جهت و دودل نبود. وقتی مشورت می‌کرد و نتیجه مشخص می‌شد، عزم می‌کرد و کار را پیش می‌برد.
ویژگی دیگر ایشان مهربانی، صفا و صمیمیت نسبت به همکاران بود. شاید جمع جدیت و قاطعیت با رأفت و مهربانی دشوار هم باشد.
پرکاری ایشان فوق‌العاده بود، یعنی آدمی نبود که در ساعت اداری بیاید و کارتش را بزند و برود، بلکه از صبح تا پاسی از شب مشغول کار بود و جالب اینجاست که حقوق هم نمی‌گرفت و تا آنجا که بنده اطلاع دارم هیچ درآمدی هم از کمیسیون نداشت.
یک بار بعد از پایان خدمتم در کمیسیون، خدمت مقام معظم رهبری بودم و گفتم: «آقای نظران به خاطر هزینه‌های زندگی، مجبور شده است منزلش را در میدان منیریه بفروشد و از آن ارتزاق کند. ایشان ابتدا در ارتش بود و بعد بیرون آمد و در خیابان دروازه قزوین لوازم یدکی تویوتا می‌فروخت. مغازه را فروخت و برای انقلاب و گذران زندگی‌اش هزینه کرد و بعد منزلش را هم فروخت و خرج کرد». مقام رهبری تعجب کردند و دستور دادند برای ایشان مقرری تعیین شود. همین امر نشان می‌دهد چه انسان فوق‌العاده و ایثارگری بود.
تیزبینی ایشان فوق‌العاده بود و عمق مطلب را می‌فهمید و این ویژگی در برخورد با نیروهای صلیب سرخ جهانی یا نیروهای داخلی کاملاً مشهود بود. حتی در موضوعات سیاسی هم همین گونه بود و قبل از این که جریان عزل آقای منتظری پیش بیاید، در یکی از جلسات کمیسیون مخالفت‌هایی را در مورد آقای منتظری بیان کرد. من گفتم: «آقای نظران! ایشان الان قائم مقام رهبری است». گفت: «نه آقا! شما نمی‌دانید». این طرز برخورد خیلی برایم عجیب بود. خصوصی هم که با ایشان صحبت کردم، متوجه شدم نکاتی را درک می‌کند که نشانه تیزهوشی ایشان است. یا وقتی معاون رئیس‌جمهور، آقای مهاجرانی گفت: «مگر می‌خواهیم اسرا را ترشی بیندازیم؟ با این کمبود بودجه و هزینه‌های سنگین، خوب است آنها را رد کنیم بروند»، شهید نظران محکم ایستاد و گفت: «باید آنها را نگه داریم تا بتوانیم با اسرای خودمان مبادله کنیم» و واقعاً ایشان سهم بزرگی در مبادله اسرا دارد و توانست یک اسیر بدهد و یک اسیر بگیرد، وگرنه صدام زیر بار این حرف‌ها نمی‌رفت که اسیر به ما بدهد. ویژگی دیگر ایشان توجه و دقت در بیت‌المال بود و همان طور که اشاره کردم، خودش از بیت‌المال استفاده نمی‌کرد و در مورد هزینه‌ها هم سعی می‌کرد هیچ هزینه‌ای بر بیت‌المال تحمیل نشود. رأفتش به‌گونه‌ای بود که وقتی برای همایش به مشهد می‌رفتیم، می‌گفت: «خانواده‌هایتان را هم بیاورید که زیارتی بکنند و تنوعی برای آنها بشود، ولی خودتان باید هزینه‌تان را بدهید». و سهم ما را حساب می‌کرد و بعداً از ما می‌گرفت.
این ویژگی‌ها نشان می‌دهد که انسان فوق‌العاده‌ای بود. ویژگی دیگر ایشان این بود که اهل رفیق‌بازی نبود. با همه آدم‌ها رفیق بود، ولی رفیق‌بازی نمی‌کرد و دقیقاً ضوابط را رعایت می‌کرد.
از نکات دیگر، بدبینی ایشان نسبت به صلیب سرخ بود. بعضی‌ها تا یک خارجی یا فلان مسئول خارجی را می‌بینند خودشان را می‌بازند، ولی ایشان بسیار مقتدرانه، با صراحت و سماجت برخورد می‌کرد و در دفاع از اسرا اعم از ایرانی و عراقی کم نمی‌گذاشت.
نکته آخر دلسوزی ایشان نسبت به امور بود که نمونه‌های متعددی را سراغ دارم.
آثار وجودی شهید نظران
اولاً ایشان مشاور و امین رهبری بودند، چون وقتی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رئیس‌جمهور و بعداً رهبر نظام و فرمانده کل قوا شدند، نیاز به مشاورین امینی داشتند که مسائل را درست تشخیص و درست مشاوره بدهند. مرحوم نظران به دلیل این که در ارتش بود و بدنه و نیروها را می‌شناخت، مشاور امینی برای رهبری محسوب می‌شد. از جمله انتصاب مدیران صالح که با مشورت ایشان انجام می‌شد، چون ایشان بدنه را می‌شناخت و مدیران صالح و فرماندهانی را معرفی می‌کرد و مقام معظم رهبری هم حکم می‌دادند و آن افراد منصوب می‌شدند، لذا ما در ارتش ایران کودتا نداریم که به نظر من سهم بزرگی از آنِ مرحوم نظران بود، چون اگر افرادی را بر سر کار می‌آوردند که خدای ناکرده به غرب یا شرق یا دیگران، اتکا داشتند و اتفاقی می‌افتاد و در ارتش کودتایی می‌شد، چه بسا آسیب‌هایی داشتیم. به نظرم امانتداری ایشان در مشاوره با رهبری به عنوان رئیس‌جمهور وقت اثرات مهمی داشت. دوم این که کاردان و آشنا به کار بود. یک وقت کسی را سر کاری می‌گذارند که کار را بلد نیست یا باید مشاوره بگیرد و یا باید برود و کار را یاد بگیرد، درحالی که ایشان چون خودش در ارتش بود و با نظامی‌گری، شرایط نظامی و انقلابی آشنایی داشت و قبلاً در حزب و با شرایط آشنا بود، لذا این بزرگوار کاردان بود و نشان هم داد، چون با این که ایران سابقه اسیرداری هم نداشت، در بحران جنگ هشت ساله (که می‌شود گفت حقیقتاً جنگ سوم جهانی بود) از عهده کار برآمد. از جمله نکات دیگر مطیع ولایت و ایثارگر بود و موجب آزادی اسرا شد. یک بار به عراق رفتیم و 100 اسیر عراقی بردیم. قرار بود سه پرواز از ایران برود و سه پرواز از عراق بیاید، اما عراقی‌ها اسرای ما را تحویل ندادند و بالاخره هم به‌جای 300 اسیر، 60- 70 اسیر مجروح و آسیب‌دیده را تحویل ما دادند. من آمدم و به ایشان گفتم: «عراق از طریق هوایی به ما اسیر تحویل نمی‌دهد». ایشان هم مسئله را در کمیسیون مطرح کرد و قرار شد ارتباط هوایی قطع شود و مبادله زمینی یک به یک، آن هم با محاسبه درجه نظامیان صورت بگیرد، یعنی در مقابل سرباز، سرباز بدهیم و در مقابل افسر، افسر. این شیوه سبب شد همه اسرای ما برگردند و لذا ایشان سهم بزرگی به گردن آزادگان و همین طور سهم بزرگی در ارتقای آموزش ارتش در حوزه اسیرداری دارد. فرماندهان و مسئولین اردوگاه‌ها به‌خوبی آموخته بودند یک اسیر را چگونه تحویل بگیرند، تر و خشک کنند و سال‌های سال از او مراقبت کنند تا به وقتش تحویل بدهند.
از آثار و برکات ایشان و این کمیسیون، سپاه بدر و نقش آن در دولت شیعی فعلی عراق است که پس از هزار سال اولین دولت شیعی بر سر کار آمده است. با این که اکثریت مردم شیعه بوده‌اند، همواره یک دولت سنی بر سر کار بوده است. این فرصتی بود که نیروهایی که در اینجا آموزش دیده، زبده و تربیت شده بودند، به آنجا بروند و نقش کسانی را بازی کنند که انقلاب عراق را به وجود می‌آورند و آنجا را سر و سامان می‌دهند. به نظر من شهید نظران در این قضیه هم نقش بارزی داشته است.
تأثیر در مجلس اعلی که مرحوم آیت‌الله شهید حکیم و بعد آیت‌الله قپانچی که الان امام جمعه نجف هستند، عضو کمیسیون بودند و ارتباطاتی که با عراق و مجلس اعلی برقرار بود و نیروهای اینها به اردوگاه‌ها می‌رفتند و با اسرا ارتباط برقرار می‌کردند سبب شد مجلس اعلی قوتی یابد و الان هم از نیروهای قوی عراق و در صحنه‌های سیاسی فعال است.
نکته آخر جمع‌آوری خاطرات اسراست که این هم از کارهایی بود که آن مرحوم انجام داد و سبب شد که آقای سرهنگی برود و با اسرا مصاحبه کند و خاطرات این اسرا جمع‌آوری شود و از روی حرف‌های آنها بفهمند شهدای ما در کدام مناطق دفن شده‌اند و بتوانند جنازه شهدا را بیاورند که مطلب بسیار مهمی بود. البته در این زمینه بنده مصاحبه‌ای با روزنامه همشهری انجام دادم و مطالبی را عرض کرده‌ام.
اسرای عراقی
تا سال 62، حدود هفت هزار اسیر داشتیم و با پیام امام در فتح‌المبین تعداد اسرا بسیار زیاد شدند و در نتیجه کمیسیون اسرای عراقی زیر نظر نخست‌وزیر تشکیل شد. از سال 62 تا سال 73 مرحوم شهید نظران رئیس این کمیسیون بودند و در 30 مهر 73 در راه مشهد و پس از بازدیدی که از اردوگاه داشتند به هنگام بازگشت و در حین مأموریت در سن 62 سالگی به رحمت حق رفتند. «رضوان الله تعالی».
کمیسیون اسرا مرکب از تعدادی از افراد از جمله یک نفر از نهاد ریاست جمهوری، یک  نفر از وزارت امور خارجه بود. از وزارت کشور نماینده‌ای در این کمیسیون شرکت می‌کرد، از سازمان عقیدتی‌ـ‌سیاسی ارتش، سازمان حفاظت‌ـ‌اطلاعات ارتش، سازمان قضائی نیروهای مسلح و نیروهای نگهدارنده اسرا اعم از زمینی، هوایی، دریایی و دژبان مرکز و از سپاه و هلال احمر که می‌آمدند. و خود مرحوم نظران رئیس کمیسیون بودند و فرماندهان و عزیزان ما در آنجا تشریف داشتند. جناب کمیته‌هایی داشتیم که عبارت بودند از کمیته‌های فرهنگی یا فرهنگی‌ـ‌اجتماعی، بهداشت و درمان، کار، روابط عمومی و تبلیغات یا تبلیغات و تشخیص و تفکیک یا اطلاعات که البته بعدها اسامی یا ترکیبشان متفاوت شد. از نکات مهم دیگر جلساتی بود که با مسئولین داشتیم، مثلاً با آقای دکتر ولایتی در وزارت امور خارجه جلساتی داشتیم که ساعت هفت صبح و حتی گاهی قبل از آن تشکیل می‌شد و ایشان وقت می‌گذاشت و در آنجا برای مبادله اسرا هماهنگی‌های لازم صورت می‌گرفت.
در این باره که آیا فرقی بین اسرا و نظامی‌ها در اردوگاه وجود داشت یا خیر، باید عرض کنم مثلاً در همین پادگان شهید نظران، هم نیروهای نظامی و ارتشی بودند، هم نیروهای اسیر. غذا، خوابگاه و تخت‌های اینها یک مدل بود. سهمیه اینها یک جور و تمام امکانات و تسهیلات آنها یکسان بود. می‌خواهم بگویم کسی این مطلب را می‌فهمد که کتاب «پایی که جا ماند- خاطرات اسیر ایرانی در عراق» را بخواند و با خاطرات اسرای عراقی در ایران مقایسه کند. آنجاست که تفاوت زیست یک اسیر ایرانی و اسیر عراقی را می‌فهمد. آنچه عرض کردم در باره نحوه اسیرداری بود.
یک بار برای بازدید به پادگانی رفتم و از آشپزخانه شروع کردیم و یکمرتبه دیدم یک قابلمه گوشت‌های درشت و زیاد دارد و یک قابلمه ندارد. فهمیدم تفاوتی هست. همان جا مسئول آنجا را ‌خواستیم و تنبیه و توبیخ ‌کردیم. کنترل می‌کردیم که اسیر عراقی با نظامی ایرانی هیچ تفاوتی نداشته باشد. همان طور که امیرالمؤمنین(ع) به امام حسن(ع) فرمودند: «با اسیر مدارا کن»، برای ما الگوست. علاوه بر احکام فقهی و دستورات رهبری که اعلام فرمودند، فرمایش‌های امام و توصیه‌های خود مرحوم نظران کاملاً روشن و برای ما واجب‌الاطاعه بود.
یک بار برای بازدید از اردوگاهی در خراسان رفتیم. چون در آنجا خربزه زیاد کشت می‌شد، مصرف می‌کردند و تخم خربزه‌ها را جمع می‌کردند و از پول فروش تخمه‌ها رنگ ‌خریدند و اردوگاهشان را رنگ زدند. این یک نمونه از خودکفایی‌شان بود، چون شرایط جنگ بود و درآمد کشور آن قدر نبود که بتواند امکانات زیادی در اختیار آنها قرار بدهد. یا مثلاً در سمنان هنگامی که برای بازدید رفتیم، آب خیلی محدود بود و با تانکر آب می‌آوردند. مرحوم نظران با زحماتی که دوستان در کمیته کار کشیدند، مقنّی‌ای را آوردند و قناتی را پیدا کردند و آب باریکه‌ای در اردوگاه باز شد و خود اسرا به بهره‌برداری از امکانات اردوگاه مشغول شدند و برای خودشان سبزی و صیفی‌جات کاشتند و هم صفایی به اردوگاه دادند، چون در کویر سمنان خشک و برهوت بود، هم از محصول استفاده می‌کردند.
مسئله دیگر جیره‌های انفرادی بود که کنترل می‌کردیم سر ماه یا شش ماه یا یک سال جیره‌هایی را که داشتند از قبیل سیگار، پتو، دمپایی و لباس را به اندازه لازم دریافت کنند. در یکی دو مورد یک نفر در دژبان مرکز تخلف کرده بود که با او برخورد و او تنبیه شد، یعنی این طور نبود که کسی بتواند کش برود و بی‌مجازات بماند. از موضوعات دیگر ساخت اردوگاه‌ها بود. مثلاً ارتش می‌گفت من 50 میلیون تومان می‌گیرم و برایتان اردوگاه می‌سازم. تازه ارتش که دولتی و تعاونی حساب می‌کند. کمیته کار ما با 11 میلیون تومان این اردوگاه را ساخت. اشاره کردم مرحوم نظران و یاران ایشان چقدر در باره بیت‌المال حساسیت داشتند و به چه شکل عمل می‌کردند.
یکی دیگر جابه‌جایی نیروی دریایی بود که در محل مزار امام هست و در اختیار نیروی دریایی بود و بلافاصله اسرا را از آنجا منتقل کردیم. اگر آدم بخواهد خانواده‌اش را نقل مکان کند کلی وقت می‌برد، چه رسد به این که بخواهید یک عده اسیر را که باید مواظب آنها هم باشید جابه‌جا کنید. تصورش را بکنید که بخواهید ده هزار نفر را از اینجا به جای دیگری ببرید و استقرار ببخشید. خیلی زحمت دارد، ولی دوستان این زحمات را کشیدند و در حداقل زمان، یعنی دوازده ساعت و بعضی موارد ظرف 24 ساعت انجام شد.
در کنار شهر مشهد ـ‌که لشکر خراسان هست‌ـ اردوگاهی داشتیم و اسرا خیلی راحت در آن زندگی می‌کردند و قابل بازدید بودند و خانواده ما اسرایی را که در اردوگاه قدم می‌زدند می‌دیدند. در پرندک جنوب تهران اینها مشخص بود، در نیروی هوایی تهران اردوگاه اسرا بود که برای بازدید می‌رفتیم؛ همین طور در پلور مازندران و شازند اراک. کارگاه‌هایی ایجاد شده بود و کارهایی انجام می‌دادند؛ مثلاً سجاده و کلاه پشمی می‌بافتند، مهر درست می‌کردند یا با چوب چراغ خواب و چیزهای مختلف می‌ساختند و یا رحل قرآن درست می‌کردند. من هنوز جانماز و رحل قرآن آن دوره را که از آنها خریده بودم، دارم. این کارها باعث می‌شد هم فرد اسیر از بیکاری خسته نشود و هم درآمدی داشته باشد که اگر به چیزی نیاز دارد، بتواند آن را بخرد، هم برای ما فایده داشت که درگیری، برخورد و تنش ایجاد نمی‌شد. نمونه این اقدامات زیادند.
یک بار قرار شد سه تا هواپیما از ایران اسرای عراقی را ببرد و سه هواپیما اسرای ایرانی را از آنجا بیاورد. هواپیمای اول را در ساعت پنج یا شش صبح از پایگاه نیروی هوایی همراه اسرا حرکت دادیم. من نماینده ایران بودم و یکی دو نفر هم از صلیب سرخ آمده بودند. وقتی وارد فرودگاه بغداد شدیم، هیچ‌کس به استقبال ما نیامد. من تعجب کردم و از هواپیما پایین رفتم و پرسیدم: «کسی اینجا نیست این اسرا را تحویل بگیرد؟» بعد از کلی تماس، چند نفر آمدند. گفتیم: «قرار بود اسیر تحویل بگیرید و اسیر به ما بدهید. کسی نیست». گفتند: «قرار نبود!» چون نمی‌خواستند به ما اسیر بدهند به این صورت برخورد کردند. گفتیم: «مگر می‌شود ما وارد حریم هوایی شما شده باشیم و شما هم به ما اجازه فرود داده باشید و از این طرف بگویید قرار نداشتیم؟! شما به ما اجازه پرواز داده‌اید که به حریم هوایی شما وارد شده‌ایم». خلاصه طرف قبول نمی‌کرد. من به خلبان هواپیما گفتم: «احتمالاً اینها می‌خواهند به ما کلک بزنند. شما برو داخل کابین و با بی‌سیم هواپیما به ایران اطلاع بده پرواز بعدی نیاید تا من بگویم»، چون پرواز بعدی قرار بود ساعت ده بیاید. اینها منتظر بودند هر سه پرواز بنشیند و آخر کار اگر شد چند اسیر به ما بدهند. ما هم خبر دادیم تا پرواز بعدی نیاید. اینها هم تا ظهر صبر کردند و دیدند از پرواز بعدی خبری نیست. کاملاً مشخص بود منتظر هستند، ولی ما به روی خودمان نیاوردیم. صدام برای استقبال از یکی از رؤسای جمهور به فرودگاه آمد. در آنجا به ذهنمان آمد که این را بزنیم؟ نزنیم؟ اسرا می‌مانند؟ نمی‌مانند؟ کشته می‌شویم؟ نمی‌شویم؟ در چنین گیر و دار ذهنی‌ای بودم. بعدها متوجه شدیم چند بدل دارد. 30، 40 تا بنز مشکی آمدند و رفتند استقبال و به ما گفتند: «هواپیما را گوشه‌ای بزنید». در همین فرصت بود که خلبان ما با بی‌سیم به تهران خبر داد که هواپیمای بعدی نیاید تا ما بگوییم. ما تا عصر همان جا ماندیم و اینها دیدند فایده ندارد. گفتیم: «تا به ما اسیر ندهید نمی‌رویم». گفتند: «اسیر نمی‌دهیم». گفتم: «تا اسیر ندهید از اینجا تکان نمی‌خوریم». بالاخره اینها مجبور شدند از اردوگاهی که ثبت‌نام نشده بودند، یک‌سری اسیر بیاورند. فاصله آن اردوگاه نسبت به جاهای دیگر به بغداد نزدیک بود. وقتی که این اسرا آمدند هاج و واج مانده بودند. 60، 70 نفر بیشتر نبودند. گفتیم: «ما 300 تا آورده‌ایم شما هم باید 300 تا بدهید». گفتند: «بیشتر از این نمی‌شود». ما گفتیم: «حداقل همین ها را از دست ندهیم» و آنها را سوار هواپیما کردیم و آوردیم. وقتی به تهران رسیدیم شب شده بود، یعنی از نماز مغرب و عشا هم گذشته بود. اسرای ما در هواپیما قدم می‌زدند و بعضی‌‌هایشان روانی شده بودند. بسیاری چشم‌هایشان را می‌مالیدند و می‌پرسیدند: «خوابیم یا بیدار؟» می‌پرسیدیم: «چطور مگر؟» جواب می‌دادند: «آمدند و به ما گفتند می‌خواهیم یک گروه را آزاد کنیم و یک گروه را نگه داریم. ما را جای دیگری بردند و یک گروه را جای دیگری. به آنها گفتند می‌خواهیم شما را آزاد کنیم، ولی ما را آزاد کردند»، یعنی در لحظات آخر هم دست از شکنجه روحی اسرا برنداشته بودند. بسیاری از آنها مریض بودند و بعضی‌هایشان اسهال خونی داشتند. می‌گفتند: «در این 48 ساعت آخر به ما یک سمبوسه (یک نان عراقی) داده‌اند و مریض شده‌ایم». الحمدلله در آنجا چند تا از خلبان‌ها و افسران ارتش را توانستیم بگیریم. بعضی‌ها هم لیست افراد در اردوگاه را نوشته و جاسازی کرده بودند و به ما نشان دادند. روی ذهن بعضی هم تبلیغات روانی شدیدی کرده بودند و در مورد همه چیز ابهام داشتند، ولی وقتی به تهران رسیدیم، خود را روی اسفالت فرودگاه انداختند و سجده شکر به‌جا آوردند که برایم لحظه فوق‌العاده‌ای بود.
چند سفر هوایی انجام شد. تا قرار شد ارتباط هوایی قطع شود و ارتباط زمینی برقرار شد که اسرا را یک به یک مبادله می‌کردیم. اولین مورد خیلی جالب بود. اولین گروه زمینی را که به طرف مرز فرستادیم، برای بچه‌ها و خانواده‌هایشان هدایایی تهیه کرده بودیم و به آنها می‌دادیم که با خود ببرند. هدایای گروه اول یک کمی دیر رسید و اتوبوس‌ها به طرف مرز حرکت کردند. همین که هدایا رسیدند، آنها را داخل یک هلیکوپتر شنوک گذاشتیم و سوار شدیم و رفتیم دم مرز و جلوی اتوبوس را گرفتیم که بایستد و لباس‌ها را درآوردیم و دادیم پوشیدند و هدایا را به آنها دادیم. بسیار خوشحال بودیم که توانسته بودیم خودمان را به آنها برسانیم و اصلاً توجه نداشتیم هلی کوپتر کجا نشسته و ما به راحتی در بیابانراه میرفتیم در حالیکه هنوز آن سرزمین‌ها پر از مین بودند!
اردوگاه بجنورد بود که با مرحوم نظران و چند نفر دیگر برای بازدید رفتیم. یکی از کارهای خوبی که کمیسیون اسرا می‌کرد این بود که اسرایی را که در معرض بیماری‌های حاد بودند و یا امکان فوتشان بود، یکطرفه آزاد می‌کرد که هم به خانواده‌شان برسند و هم رأفت اسلامی را نشان می‌داد که بسیار کار شایسته‌ای بود، هر چند دنیا کر و کور بود و این اقدامات جمهوری اسلامی را نه می‌دید و نه بازگو می‌کرد، ولی ما به حکم دینمان موظف بودیم این کار را انجام بدهیم.
11 هزار عمل جراحی روی اسرا انجام و 8590 دندان مصنوعی برایشان گذاشته شد، درحالی که در عراق نه‌تنها این کارها را نمی‌کردند که مصدوم و بیمارشان هم می‌کردند. بیش از 4000 مورد عینک طبی که آمارشان در گزارش‌ها، کتاب‌ها و اسناد موجود است.
در مورد مبادلات هوایی هم چند خاطره جالب دارم. اولین بار که به طرف بغداد پرواز کردیم، من وصیت‌نامه‌ام را نوشتم و به حضرت ام‌البنین(س) متوسل شدم، چون می‌دانستم صدام عقل درست و حسابی ندارد. وقتی وزیر خارجه الجزایر را در هوا می‌زند، تکلیف ما که دشمنش بودیم، معلوم بود. واقعاً با توسل و دعا رفتیم و در فرودگاه بغداد نشستیم. وقتی پرواز نشست اسرا پیاده شدند. البته حال نزاری داشتند. من با بعضی از آنها در اردوگاه شهید نظران صحبت کردم. از یکی از آنها پرسیدم: «تو چه کاره‌ای؟» جواب داد: «معلم بودم و لیسانس دارم». سئوال کردم: «چند سال اسیری؟» جواب داد: «هفت سال». پرسیدم: «خوشحالی که بعد از هفت سال برمی‌گردی؟» جواب داد: «از این که بچه‌‌ها و خانواده‌ام را می‌بینم خوشحالم، ولی این خوشحالی دو سه روز بیشتر نیست، چون دو باره مرا به جبهه اعزام می‌کنند و این دفعه باید بروم کویت یا خلیج یا جای دیگری». می‌خواهم بگویم در چهره اسرای عراقی خوشحالی نمی‌دیدید، درحالی که اسرای ایرانی هنگام ورود به ایران سر از پا نمی‌شناختند.
کلاس‌های مختلفی برای اسرا گذاشته شد. بوفه‌هایی را برایشان تدارک دیده بودند که می‌توانستند با درآمدهایی که از کار کسب می‌کردند از آنجا مایحتاجشان را تهیه کنند. ملاقات‌هایی با خانواده‌هایشان داشتند. البته آمدن خانواده‌های عراقی به ایران خیلی سخت بود، چون از آن طرف مشکل می‌گرفتند، ولی آنهایی که به نحوی از کشورهای دیگر خودشان را به ایران می‌رساندند، با اسرایشان ملاقات و بعضی‌ها هم درخواست می‌کردند و در اینجا نمونه‌هایی داشتیم که مقام معظم رهبری اجازه می‌دادند و اسیری بود که آزاد شد و با مادرش رفت.
نکته بعدی روحیه اسراست. من چون قبل از انقلاب در اوین در سلول انفرادی بودم، کم و بیش حال یک اسیر را می‌دانم. اولاً وقتی کسی اسیر می‌شود نگران است با او چه می‌کنند. برخوردی که رزمنده‌های ما با اسرا داشتند، قمقمه آبشان را به آنها می‌دادند، مواظبشان بودند، اگر سردش بود لباسشان را درمی‌آوردند و به آنها می‌دادند و... در همان وهله اول ترس اسرا را از بین می‌برد. خودداری از دادن اطلاعات و فریب دادن دشمن طبیعی است. در اردوگاه باید اعتماد اسیر جلب می‌شد. اسیر همیشه در فکر فرار است، ولی چند نفر از ایران فرار کردند و به عراق رفتند؟ آن هم بی در و دروازه بودن ایران چه در مرز، چه در اردوگاه و چه در شهرها در اوائل انقلاب و جنگ امکان فرار را به‌راحتی فراهم می‌کرد. نکته بعدی یأس و افسردگی است. کسانی که هشت سال اینجا اسیر باشند، آن هم ده‌ها هزار نفر ممکن است مشکلاتی را ایجاد کنند، دعواها، تنش‌ها و اختلاف‌های فرقه‌ای، قومی، زبانی و نژادی در اردوگاه‌ها پدید می‌آمد که کنترل آنها بسیار دشوار بود. دوری از خانواده، بیماری‌های روحی و روانی، نیازهای جسمی و جنسی آنان و اطلاعات مورد نیازشان و از طرفی به عناصر سست و تنبلی تبدیل نشوند که در یک جا زمینگیر شوند، پس باید ورزش کنند، تحرک داشته باشند و کار کنند. این امکانات برایشان فراهم شد. شرایط ناسازگاری آب و هوایی. ممکن است یکی در جایی باشد که سرمای سختی دارد و دیگری در منطقه‌ای باشد که گرم و کویری است. یادم هست در اراک موقعی که برای بازدید اردوگاه رفتیم، لوله گاز یخ زده بود. یک عراقی را وقتی به چنین جایی آورده‌اید باید تر و خشک کنید که آسیب نبیند و امکانات و شرایط مناسب را برایش فراهم کنید.
نکته دیگر این است که او منتظر آزادی است و دائماً از خود می‌پرسد کی آزاد می‌شود، لذا نباید احساس می‌کرد عمرش به بطالت گذشته است. این هم نکته مهمی بود که باید مدیریت می‌شد و انصافاً ایران در رفع این مشکل خیلی کمک کرد و بعد هم آثارش را دیدیم. باجناقم شهید شریعتمداری مفقودالاثر بود و سال‌ها بعد جنازه‌ای آمد و اعلام شد و به همین دلیل دغدغه اسرای ایرانی را خوب می‌فهمیدیم و همسر و فرزندانش چه می‌کشیدند.
از طرفی ما از بیش از پانزده کشور در اردوگاه داودیه اسیر داشتیم مثل مصر، الجزایر، یمن و... که تازه اینها کسانی بودند که به خط مقدم می‌آمدند و با ما می‌جنگیدند. آنهایی که پشت صحنه بودند جای خود دارد: فرانسوی‌ها، امریکایی‌ها، روس‌ها و... برای اینها هم افرادی مثلاً شیخ سعید شعبان از لبنان می‌آمد و تقاضا می‌کرد و مقام معظم رهبری هم موافقت می‌کردند و تعدادی از اسرای عرب به این شکل آزاد می‌شدند و طبیعتاً اینها در خانواده و بین همکارانشان می‌گفتند وضع ایران چگونه است و اوضاع این طرف به آنها منعکس می‌شد.
نبش قبرهایی هم در اینجا شد تا بتوانیم اجساد کسانی را که در اینجا فوت کرده بودند، تحویل خانواده‌هایشان بدهیم و در برابر آنها اجساد شهدایمان را تحویل بگیریم نکته قابل توجهی است.
به نظرم می‌رسد اگر ما از کتاب‌هایی که در باره اسرای ایرانی و عراقی و یا در باره خاطرات آنها نوشته شده‌اند، بتوانیم جمع‌آوری کنیم و اسامی را دربیاوریم تا معلوم شود آزادگان و مفقودین چه کسانی بوده‌اند، کار بسیار مهمی است و به نظر من به این مسئله توجه کافی نشده است. مثلاً در کتاب «پایی که جا ماند»، این آزاده، حسینی اسامی مختلفی را ذکر کرده و نوشته است که چه کسی کشته شد، چه کسی فوت کرد و... می‌شود از روی این خاطرات اسامی را درآورد و دید چه کسانی مفقود شده‌اند یا جنازه‌هایشان در کجا دفن شده است.
متقابلاً اگر یک کار تحقیقی بشود و تمام این زحماتی که کشیده شده است و کسانی که مصاحبه کرده‌اند، گردآوری و به صورت یک کتاب منتشر شود، از جمله کارهایی است که برای تحقیقات به آنها نیاز هست و اساتید و محققان ما باید الگوهای اسیرداری را از این مجموعه‌ها دربیاورند و مدون کنند و این الگوها را به جهان معرفی و به زبان‌های دیگر ترجمه کنیم. بر اساس اینها می‌شود از هر دو گروه فیلم‌ها و سریال‌هایی را بسازیم و اینها باید با هم مقایسه شوند، یعنی تا نفهمیم یک اسیر عراقی و یک اسیر ایرانی چه سهمیه و حقوقی داشت و چه چیزهایی را دریافت و چگونه از آنها استفاده می‌کرد، قابل درک نیست که نظام جمهوری اسلامی چگونه در آن بحران هشت ساله جنگ که مدتش از جنگ جهانی هم طولانی‌تر بود و با آن امکانات قلیل با همه دنیا می‌جنگید، چگونه مقاومت و مقابله کرد.
تحول فکری اسرا
اسرایی عراقی که اسیر می‌شدند غالباً عامی بودند و دانش و بینش نداشتند. البته عده‌ای از آنها هم وابسته به حزب بعث عراق بودند. در میان اینها شیعه، سنی و کمی هم زیدی، مسیحی و ارمنی و امثالهم بودند. در مدتی که این اسرا در اردوگاه بودند، به دلیل رفتارهایی که مشاهده می‌کردند و به دلیل آموزش‌هایی که می‌دیدند، صدا و سیما، روزنامه‌ها، کتاب‌ها و سخنرانی‌هایی که برایشان می‌گذاشتیم، سطح دانش آنها بالا می‌رفت و به قول خودشان مستبصر (آگاه و بینا) می‌شدند. بسیاری شیعه و بسیاری مسلمان شدند. برای این که تفاوت اول و آخر یک اسیر را بدانید، مثلاً از اسیر شیعه عراقی متولد کربلا سئوال می‌شد چند امام داریم؟ یک جوابی می‌داد. می‌پرسیدیم: «حضرت اباالفضل(ع) امام چندم است؟» جواب می‌داد: «امام سیزدهم!» یک شیعه نمی‌دانست چند امام دارد و حضرت اباالفضل(ع) اصلاً جزو امامان نیست. دانش فرد باید خیلی پایین باشد که شیعه باشد و در کربلا و خانواده شیعه هم به دنیا آمده باشد و همین قدر هم در باره دینش اطلاعات نداشته باشد. حالا این فرد آموزش دید، به صورتی که گاهی که برای بازدید می‌رفتم، می‌دیدم دائماً سجاده پهن کرده است و دارد نماز می‌خواند. می‌رفتم جلو و می‌پرسیدم: «الان که وقت نماز نیست. نماز چه وقته می‌خوانی؟» جواب می‌داد: «تازه فهمیده‌ام عمری نماز نخوانده‌ بودم و دارم قضای نمازهایم را به‌جا می‌آورم». به نظر من همین یک نفر برای کمیسیون اسرا و نظام جمهوری اسلامی کافی است. پیامبر(ص) فرمودند: «اگر یک نفر هدایت شود، اثرش از آنچه که خورشید بر آن می‌تابد بیشتر است»، چه برسد به اینها که هزاران نفر بودند که رگ خودشان را زدند و با خون خودشان امضا کردند که ما اشتباه کردیم، توبه می‌کنیم و برمی‌گردیم و به تعبیری «احرار» نامیده شدند و بسیاری از آنها به ایران پناهنده شدند و گفتند: «ما نمی‌رویم و هر بلایی هم که سر خودمان و خانواده‌مان بیاید، برنمی‌گردیم». این نشانه تغییر فکری افراد است.
البته بعضی از آنها مثل خود بعثی‌ها سعی می‌کردند خشم خود را نسبت به نظام انقلابی اسلامی ایران حفظ کنند، با این که اتاق و سالن هم داشتیم، ولی آنها از چادرها بیرون نمی‌رفتند و می‌خواستند خشونت در آنها باقی بماند. این قدر آدم‌های نادان، احمق و متعصبی بودند و از امکانات استفاده نمی‌کردند.
زلزله منجیل را اشاره کردم. این نکته را هم بگویم که چقدر بر اسرا تأثیر گذاشته بود که آنها که در دست ما اسیر بودند، برای انتقالشان در هر اتوبوس بیشتر از یک محافظ نگذاشته بودیم تا آنها را از منطقه رودبار به اقصی نقاط کشور منتقل کنیم. این اسیر در موقع دستشویی یا غذا خوردن یا استراحت یا نماز می‌توانست به‌راحتی فرار کند. این شیوه نشان می‌داد او چقدر در اینجا تربیت شده است که فرار نمی‌کرد و ما با امکانات محدودی که داشتیم و شلوغی‌ای که در اوضاع زلزله در آنجا وجود داشت، توانستیم اسرای این اردوگاه را به سلامت جابه‌جا کنیم.
در اردوگاه گرگان توسط بعثیون برخوردی ایجاد شد. بعضی از آنها حقیقتاً آدم‌های بدی بودند و با وسایلی مثل قوطی حلبی و امثالهم به عراقی‌ها حمله کردند به آنها آسیب رساندند. دادگاه تشکیل شد و آنها محاکمه شدند.
در این مدت لشکر بدر از آزاده‌ها شکل گرفت. عده‌ای از آنها به منطقه شاخ‌شمیران رفتند و شهید شدند، یعنی ما اسرای عراقی‌ای داریم که شهید شده‌اند و الان مزار آنها در بهشت‌زهرا هست. در واقع اسرایی که پای این نظام ایستادند. درست مثل زمان پیامبر(ص) که عده‌ای از مکه فرار کردند و به پیامبر(ص) پناه بردند و علیه مکی‌ها جنگیدند و شهید شدند. آنچه که در صدر اسلام رخ داده بود، واقعاً در این دوران هم تکرار شد. در میان اسرای عراقی شاید بیش از هزار نفر حافظ کل قرآن شدند، درحالی که قبلاً اصلاً نمی‌توانستند قرآن بخوانند. حدود 20 هزار نفر باسواد شدند که قطعاً در سیستم عراق فعلی اثرگذارند. باور کنید همان موقعی که اسرای عراقی را آزاد می‌کردیم، در فرودگاه بغداد مثل کسانی بودند که از حج برگشته بودند. چهره‌های نورانی، با موهای کوتاه و بعضی‌ها هم عرقچین گذاشته بودند. تلقی من این بود و صدام هم گفته بود هر یک از اینها یک بمب هستند که ایران برای ما فرستاده است و همین طور هم بود.
 به نظر من انصافاً کار عظیمی صورت گرفت و امیدواریم خداوند به تمام کسانی که به هر نحوی دست اندر کار بودند و با قدم، قلم، بیان، پول، وقت و عمر خود کمک کردند و همه مدیون آنها هستیم، جزای خیر بدهد. قطعاً هم ما و هم آیندگان مدیون آنها هستیم و همه این کارها باقیات صالحات آنها خواهد بود.
همان طور که یک اسیر صدر اسلام به نام فضّه در خاندان اهل بیت(ع) می‌آید و همدل، همراه و همراز زهرای اطهر(س) می‌شود و تأثیرات عظیم و عمیقی را می‌پذیرد. خانمی که به مدت 20 سال هر چه می‌گفتند فقط با قرآن پاسخ می‌داد و در روایات تاریخ ایشان هست و یا کسانی در جنگ‌ها اسیر می‌شدند و خدمت پیامبر اکرم(ص) یا ائمه(ع) ما می‌آمدند، تأثیرات روحی عمیقی را دریافت می‌کردند که آثارشان باقی است.
به نظر من صدر اسلام تکرار شد و ما در اِشِل زمانی خودمان معصومین(ع) را نداشتیم، ولی شیعیان واقعاً راه آنان را رفتند و در آن مسیر چنان عمل کردند که سبب فخر تشیع، اسلام و نظام جمهوری اسلامی شدند.
نقش اسرای بازگشتی به عراق در انتفاضه عراق و بیداری اسلامی
قبل از جریان انقلاب اسلامی ایران در عراق مثل مرحوم آیت‌الله صدر، حزب‌الدعوه و... بودند و مبارزه می‌کردند. گروه‌های چپی هم همین طور. گروه‌های اسلامی حتی مراجع مثل آیت‌الله حکیم که حزب بعث را کافر نامیدند، همه اینها وجود داشتند، ولی هیچ یک نتوانستند تحولی را ایجاد کنند. چند بار طوائفی که در جنوب و در حدود بصره بودند، قیام کردند، اما تمام آنها سرکوب شدند و صدام ریشه آنها را کند تا دیگر نفس‌کشی باقی نماند. چند سال که حضرت امام در آنجا بودند، هر کسی را که نسب او ایرانی بود، صدام ریشه‌اش را کند یا از آنجا بیرون کرد که نکند انقلاب کنند. چند بار حتی طلبه‌ها را هم جمع کرد و فرستاد.
اینها نشان می‌دهد که چند بار در آنجا قرار بود قیام بشود و موفق نشدند، ولی به نظر من با این که امریکا آمد و بر عراق مسلط شد، حزب بعث مسلط بود و خانواده‌های وابسته به حزب حضور داشتند که هنوز هم می‌بینید بمب‌گذاری‌ها و خرابکاری‌ها را آنها انجام می‌دهند، چگونه در این شرایط خداوند خواست که 40، 50 هزار اسیری که اینجا بودند، آموزش دیدند و پرورش یافتند و رفتند و گفتند می‌شود کاری کرد و رفتند و کاری هم کردند. شهید حکیم به آنجا رفتند و با همکاری آیت‌الله سیستانی، مجلس اعلی و گروه‌های اسلامی دیگر این کار انجام شد و تک تک آنها در این قضایا سهم برجسته‌ای دارند. ممکن است من نتوانم برای هر یک از آنها سهم تعیین کنم، ولی مسلماً اسرا هم نقش برجسته‌ای در تحولی که در عراق ایجاد شد داشتند، به‌طوری که الان قانون اساسی عراق اسلامی، دولت آن دولت شیعی و در مجلسشان اکثریت با مسلمین است، درحالی که قبلاً این حرف‌ها نبود. من در زمان صدام برای زیارت به عراق رفته بودم و یادم هست در شب اربعین همه را از کربلا بیرون کردند. ما پولی دادیم که شاید ما را نگه دارند، اما فایده نداشت. در جاده‌های منتهی به حرم خاک ریختند و دور حرم هم تیربار گذاشتند که اگر کسی آمد او را بزنند، یعنی صدام حتی پس از جنگ و تحریم‌های اقتصادی جهانی با شیعیان چنین برخوردی می‌کرد، دیگر وای به حال قبل که سر کار بود و قوی و می‌توانست؛ لذا فرمایش‌های شما کاملاً صحیح است و اسرا در آنجا اثرات زیادی داشتند.
امیدوارم افرادی مثل آقای سرهنگی مکلف شوند و تمام اسناد و مدارک در اختیار ایشان قرار بگیرد و بگویند چنین کتابی را بنویس و یا با کسی که وارد است قرارداد ببندند و بگویند شما در باره اسرا، سریال یا فیلمنامه خوبی تهیه کن و به‌جای بعضی از این مزخرفاتی که ساخته می‌شود، چیزی را به مردم نشان بدهند که در آن آموزش باشد و ابعاد مختلف را در بر بگیرد و بتواند یک ماه رمضان آدم‌ها را پر کند، ضمن این که حرف و مطلبی برای گفتن دارد. و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.

پی‌نوشت‌ها:
(1)    قرآن کریم، سوره صف، آیه 14.
(2)    همان.

https://shoma-weekly.ir/wg0Nnx