نگاه اول؛ روستایی که قربانی میشود
درست درحاشیه جاده چالوس، جایی که درختهای گردو از باغها به بیرون سرک کشیدهاند، درمیان شاخ و برگ انبوه، ابتدا توجهات به نوشته روی تابلوی نصب شده بالای بعضی از کوچه باغها جلب میشود؛ «ورود افراد غیربومی به این محدوده ممنوع است»…
برایت عجیب و غیرقابل باور است، در نگاه اول به خودت میگویی مگر محلیها اینجا را خریدهاند که اجازه ورود و خروج و تردد افراد را نمیدهند، دیری نمیگذرد که تمام منفی بافیهایت نسبت به اهالی روستا به هم میریزد وقتی دو زن را میبینی که زیر سایه درخت تنومندی سرکوچهشان با چادرهای سفید گلدار نشستهاند و وقتی میخواهی وارد محوطه کوچهشان بشوی عکسالعمل سختی از سویشان نمیبینی و همین باعث میشود از آنها علت نصب چنین تابلویی را جویا شوی؛ زن جوانتر نگاهی به سرو وضع و چادرت میکند و میگوید: «مسافرهای این جاده اکثراً اهل رعایت نیستند و ما نمیخواهیم روستا و محلهمان را دیوارکشی کنیم؛ اما به خاطر اینکه این افراد عموما از نظر پوشش ظاهری و حفظ شئونات اسلامی قائل به رعایت نیستند نمیپسندیم که فضای روستایمان تغییر کند».
نگاهی به اتومبیلهایی که به خاطر ترافیک آهسته و لاکپشتوار حرکت میکنند، میاندازی و با دیدن سرنشینانی که حالا بعضی از آنها اتاق آهنی ماشین خود را با چهاردیواری خانهشان اشتباه گرفته و چیزی به نام پوشش روی سرندارند، به حرف زن روستایی پی میبرم.
نگاه دوم؛ حاشیهای امن برای اباحهگری
کمی از روستا که بالاتر میروی به منطقه خوش آب و هوا میرسی که به واسطه داشتن چشمههای متعدد و آبشاری بلند تبدیل به تفرجگاهی موقتی برای مسافرانی است که یا میخواهند به منتهیالیه جاده یعنی دریا برسند و یا برای یک روز از تهران دل کندهاند و با خانواده به خارج از شهر آمدهاند، بساط اسکان موقت خانوادگی را در باغی در همان حوالی پهن میکنی و بعد میخواهی مثل سایرین برای دیدن چشمهها و آبشار بروی.
درست در کنار رودخانه موضوعی عجیب توجهات را به خودش جلب میکند، عدهای دختر و پسر جوان کنار هم نشستهاند و به قول خودشان جوانی میکنند، نه پسرها لباس متعارفی به تن دارند و نه دخترها پوشش حقیقی درحد عرف و شرع را رعایت کردهاند با دیدن تو و چادرت جا میخورند و کمی خودشان را جمع و جور میکنند؛ اما به محض دورشدن از آنها دوباره صدای خنده و شوخیشان بالا میگیرد.کنار چشمه و آبشار وضعیت کاملا متفاوت است، احساس غریبگی میکنی، ماندهای اینجا در سایه این صخرهها چه چیزی درحال رویدادن است.جوانهایی که حالا این نقطه بکر را حاشیهای امن برای رفتارهای اباحهگرانه پیدا کردهاند با دیدن سر و وضع تو و همراهانت احساس معذببودن میکنند و با صدای بلند میخواهند به جای دیگری بروی؛ اما میایستی تا حداقل برای لحظهای آنها به واسطه حضور تو و اطرافیانت مراعات بقیه افراد را هم بکنند؛، اما ماندهای چه میشود کرد با این ولنگاری فرهنگی...
نگاه سوم؛ این بچه پولدارهای نوکیسه
با هزار و یک سؤال بیپاسخ از چرایی این وضعیت اسباب و بساط سفر را جمع میکنی تا به تهران برگردی در ورودی باغ نیروی انتظامی وارد میشود و گشتی میزند عدهای جوان کنار یک ماشین لوکس آخرین مدل ایستادهاند، دخترها تنها برای رفع حاجت شالی بر سرشان انداختهاند و با دیدن پلیس به تب و تاب میافتند تا پوشش خود را اصلاح کنند، پلیس هم البته از کنار آنها میگذرد، کمی دقیق که میشوی، میبینی اینها همانهایی بودند که ساعتی قبل کنار آب چادر زده بودند و از حضور تو در آنجا احساس نارضایتی میکردند. با دیدن سر و وضعشان یاد تعبیر رهبر انقلاب میافتی که اردیبهشت امسال آن را در جمع فرهنگیان به کار بردند؛ این بچهپولدارهای نوکیسه که در خیابانها هستند به خاطر الگوی مصرف اصلاح نشده است.پاسخ سؤالت از وضع پیش آمده را تا حدودی میگیری؛ علاوه بر فرهنگ مهاجم و اموری از این دست، سبک زندگی و الگوی مصرف اصلاحنشده حالا سایه سنگین خودش را بر فرهنگ و پوشش ما هم انداخته است، انگار شبح روشنفکری غربی برای عدهای که گمان میکنند برهنگی و تبعیت از غرب برای آنها تمدن را به همراه میآورد اکنون اسباب ترویج اباحهگری و حرکتهای غیراخلاقی را مهیا کرده و این موضوع به دلیل عدم حضور افراد حزباللهی در این اماکن به دلایل گوناگون اعم از علل اقتصادی، فرهنگی و... منجر به جولان این تفکر شده است که البته میتوان از طریق برنامهریزی و اتکا به نیروی مردمی و سازمانهای مردم نهاد فرهنگی از طریق حضور در این اماکن و احیا فریضه واجب فراموش شده امربهمعروف و نهیازمنکر آن را تا حدودی مرتفع ساخت و فرهنگ اسلامی غالب را در جامعه تثبیت نمود.