محمد رضا شاه پهلوی؛ نوکر حلقه به گوش غرب.
نعمت الله نصیری؛ رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور وحسنعلی منصور؛ مهره فراماسون انگلیسی.
زمانی که آن 3 نفر بعنوان مفسد فی الارض شناخته شدند وبه شاخه نظامی برای اجرای حکم ابلاغ گردید، در مذاکراتی که انجام شد به این نتیجه رسیدیم که بهتر است حکم شرعی اعدام انقلابی این سه نفر گرفته شود تا در آینده تاریخ قضاوت نکند که چند نفر جوان نشستند و حکم اعدام انقلابی صادر کردند، لذا حاج تقی خاموشی خدمت آیت الله العظمی سید هادی میلانی فرستاده شد و حکم شرعی آن دریافت گردید.
رابط شورای مرکزی با شاخه نظامی، حاج مهدی عراقی و صادق امانی بودند و اجرای حکم به آنها ابلاغ شد. شاخه نظامی هم پس ازابلاغ اجرای حکم تمام مسیرهای این سه نفر را زیر نظر گرفت. شاه که در دسترس نبود و از او شدیداً مراقبت میکردند در بین این سه نفر از همه مهمتر حسنعلی منصور بود.
اعدام منصور میتوانست این خفقان را در سراسر کشور بشکند. منصور در روزهای خاصی به مجلس میآمد و تیم تعقیب و مراقبت شاخه نظامی بارها تردد او را به مجلس شورای ملی زیر نظر داشت و تمام راههای ممکن را پیشبینی کرده بود.
مرحوم محمد بخارائی روی اسلحهاش شعاری نوشته بود:
«انا لله و انا الیه راجعون» «حکومت فردی شاه موقوف»؛ ملت استعمار را نمیپذیرد»؛ «این حکومت رسمیت ندارد»، «جاوید باد اسلام، دین جهانی».
یک نوار هم با صدای خودش قبلاً پر کرده بود و مسئولیت اجرای حکم انقلابی حسنعلی منصور را بر عهده گرفته بود.از آن طرف گروه پشتیبانی هم قرار بود پس از اجرای حکم، محمد بخارائی را از صحنه خارج کنند.منتهی همه حوادث را نمیشود پیشبینی کرد. شهید محمد بخارائی اسلحه خود راخشابگذاری کرد و در جیب بغل خود قرار داد، نامهای هم تهیه کرده بود تا به مجردی که منصوراز ماشین پیاده شد، نامه رادو دستی به او تقدیم کند، وقتی منصور نامه را گرفت محمد، اسلحه را میکشد و دو تیر پشت سر هم به گلوی او میزند و یک تیر هم به شکم او؛ سپس گروه پشتیبانی با تیراندازی، محافظین منصور را گیج میکنند و محمد هم بطرف مدرسه شهید مطهری فرار میکند. تمام این عملیات به خوبی انجام گرفت اما وقتی محمد در حال فرار بود با توجه به لغزندگی زمین او به زمین میخورد و مأمورین او را بازداشت میکنند.
محمد را به کلانتری مجلس میبرند، نصیری رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور در کلانتری حضور پیدا میکند، به محمد میگوید : تو که هستی؟ محمد میگوید: تو که هستی؟ نصیری میگوید: من رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور هستم. محمد میگوید: هر که میخواهی باش، نصیری هم میزند و لب او زخمی میشود.