نگاه

جان نثار خمینی از دیار خمینی

فقط بیست و دو سه سال داشت! معلوم نیست از چند سالگی اهل مبارزه با رژیم بود که تا آن سن و سال شده بود یکی از رهبران تظاهرات! برای خودش راهپیمایی راه می انداخت و جمعیتی بود که پشت او حرکت می کردند. اون روز ها پدر و مادرش با هم رفته بودندحج. تازه از سربازی آمده بود. دو سه ماه بیشتر به انقلاب نمانده بود اما چه کسی می دانست چه می شود؟ در یکی از همین تظاهرات بود که وقتی با تیراندازی مأموران رژیم مجبور به فرار شد. با چند نفر از رفقای خود وارد حیاط خانه شان شد و معلوم نشد آن گاردی پس فطرت از زیر در حیاط چطور صورت او را نشانه گرفت که ... خواهرش تنها کسی بود که توی آن لحظات بالای سرش بود. پدر و مادر که حاجی شدند یکی دو روز بعد ماجرا بود که برگشتند... پیکر اورا به زور از شهربانی پس گرفته بودند. پدر و مادرش فریاد می زدند که مهدی کجاست؟ شهربانی هم کم نگذاشت در مراسمش! جنازه رو که روی زمین گذاشتند از زمین و آسمان تیر می بارید! دیوار ها سوراخ سوراخ میشدند! گاردی ها از جنازه اش هم می ترسیدند شهید مهدی احمدی خمینی را!

https://shoma-weekly.ir/3io63A